اریکسون | مراحل رشد شخصیت
اریک هامبورگر اریکسون در سال ۱۹۰۲ در فرانکفورت آلمان متولد شد.
پدر و مادر اریکسون دانمارکی و یهودی بودند. پدر اریکسون قبل از به دنیا آمدن فرزندش؛ خانواده را ترک کرد.
مادر اریکسون وقتی فرزندش ۳ ساله بود با یک پزشک یهودی به نام تئودور هامبورگر ازدواج کرد و به اریکسون گفته می شد که پدرش همین تئودور هامبورگر است.
اریکسون نامطمئن از نام و هویت خود بزرگ شد و نام خانوادگی هامبورگر را تا ۳۷ سالگی حفظ کرد یعنی زمانیکه او یک شهروند آمریکایی شد.
بحران هویت اریکسون با ویژگیهای فیزیکی اش مشوش تر شده بود. او به رغم اصل و نصب دانمارکی اش خود را آلمانی می دانست اما همکلاسی های آلمانی او به این خاطر که وی ویژگیهای پدر اسکاندیناویش (موی بور، چشمان آبی و قد بلند) را به ارث برده بود او را طرد کردند.
زمانیکه جنگ جهانی اول شروع شد اریکسون ۱۲ ساله بود. اریکسون در آن زمان از هویت پدر واقعی اش آگاه شده بود و نسبت به وفاداری به آلمان و رشدش به عنوان یک دانمارکی احساس دوگانگی می کرد.
تئودور هامبورگر (ناپدری اریکسون) برای ادامه تحصیل اریکسون در رشته پزشکی تاکید می کرد اما اریکسون احساس می کرد باید در مقابل این خواسته مقاومت کند و تصمیم گرفته بود یک هنرمند شود و چندین سال را در اروپا سرگردان بود.
سرگردانی ها و سفرهای اریکسون روزی او را در وین قرار داد. اریکسون در وین با آنا فروید؛ دختر یکی از برجسته ترین دانشمندان قرن بیستم؛ آشنا شد. اریکسون با آنا فروید که خود نیز یک روانشناس و روانکاو بود بارها به گفتگو نشست. اریکسون تصمیم گرفت تا رشته روانکاوی را دنبال کند. آنا فروید از اریکسون دعوت کرد تا در مدرسه کوچکی که برای فرزندان بیماران و دوستان فروید دایر شده بود تحصیل کند و اریکسون این پیشنهاد را پذیرفت.
اریکسون در سال ۱۹۲۹ زمانیکه در یک بالماسکه در وین شرکت کرده بود با ژوان سرسون؛ نقاش و رقاص متولد کانادا که توسط یکی از شاگردان فروید روانکاوی شده بود؛ آشنا شد آنها عاشق هم شدند ولی زمانیکه ژوان حامله شد اریکسون از ازدواج با وی خودداری کرد. او بعدها توضیح داد که از احساس تعهد دائمی نسبت به افراد می ترسد و معتقد بود که مادر و ناپدری اش نوه ای را که یهودی نباشند تایید نخواهند کرد. به هر حال آنها تا آخر عمر با هم زندگی کردند. اریکسون به خاطر خطر فزاینده نازی ها در سال ۱۹۳۳ به همراه همسر (ژوان سرسون) و فرزندش راهی ایالات متحده آمریکا شد و در شهر بوستن ساکن شد.
اریکسون اولین مردی بود که در زمینه روانشناسی کودک در منطقه بوستون فعالیت کرد. اریکسون با وجود اینکه مدرک دانشگاهی نداشت توانست موقعیت هایی را در دانشگاه های بی شماری از جمله هاروارد، ییل و دانشگاه کالیفرنیا در برکلی و دانشگاه پنسیلوانیا بدست آورد.
اریکسون در دانشکده پزشکی هاروارد، مرکز راهنمایی Judge Baker و کلینیک روانشناسی هاروارد خدمت می کرد. در این مراکز با روانشناسانی چون کرت لوین، مارگارت مید و جورج بیستون آشنا شد.
اریکسون در سال ۱۹۳۶ عازم موسسه روابط انسانی دانشگاه ییل شد و به مدت سه سال در این موسسه به پژوهش های بین رشته ای پرداخت و به عنوان استاد در دانشکده پزشکی همین دانشگاه نیز کار می کرد.
اریکسون اولین کتابش را با عنوان «دوران کودکی و جامعه» در سال ۱۹۵۰ در سن تقریباً ۴۸ سالگی منتشر کرد.
اریکسون در سال ۱۹۸۶ در سن ۸۴ سالگی نیز کتابی را با عنوان «درگیری حیاتی در پیری» منتشر کرد.
از اریکسون کتابهای دیگری نیز به جا مانده است.
اریکسون نهایتاً در سال ۱۹۹۴ در ۹۲ سالگی از دنیا رفت.
بر اساس رنکینگی که نشریه Review of General Psychology در سال ۲۰۰۲ منتشر کرد اریک اریکسون دوازدهمین (۱۲) روانشناس در قرت بستم بوده است که به نظریاتش استناد زیادی شده است.
مراحل رشد شخصیت
فروید معتقد بود اساس شخصیت انسان در چند سال اول زندگی فرد شکل می گیرد و ریشه همه رفتارها را در دوران کودکی جستجو می کرد. از همین رو فروید در روانکاوی روی کشف نهاد (Id) متمرکز بود.
اگرچه اریکسون نظریه فروید را می پذیرد اما روی رابطه فرزند-والدین (نظریه عقده ادیپ) متمرکز نیست و بیشتر به نقش من (ego) در شکل گیری شخصیت اهمیت می دهد. در واقع اریکسون در این نظریه بجای تاکید روی نهاد (Id) روی من (ego) تاکید می کند.
اریکسون معتقد بود رشد شخصیت در تمام طول عمر فرد ادامه دارد و ۸ مرحله را در طول عمر برای رشد شخصیت شناسایی و معرفی می کند.
اریکسون بخاطر ارائه این نظریه جوایز بسیاری را دریافت کرد.
به نظر باربارا انگلر، اوج نظریه «مراحل رشد شخصیت» اریک اریکسون، مرحله هشت یعنی «انسجام من در مقابل سردرگمی نقش» است و معتقد است سردرگمی در نقش بسیار خطرناک است و ممکن است در دوران بلوغ رخ دهد آنگاه است که فرد به دنبال شغل دیگری می گردد.
اریکسون تاکید می کند همه ما در طول این ۸ مرحله رشد می کنیم و هر کدام از این مراحل در رشد شخصیت حیاتی هستند.
اریکسون بیان می کند در مرحله از رشد شخصیت در این ۸ مرحله؛ یک بحران روانی-اجتماعی بوجود می آید که از تلاش های فرد برای حل مشکلات در هر مرحله بوجود می آید.
اینکه ما هر کدام از این بحران ها را چگونه برطرف می کنیم جهت رشد شخصیتمان را تعیین می کند و خود این در حل بحران های بعدی موثر است.
در هر مرحله با دو راهکار برای حل بحران مواجه می شویم:
- راهکار سازگارانه
- راهکار نا سازگارانه
۸ مرحله رشد شخصیت:
۱- امید | اعتماد در مقابل عدم اعتماد:
Hope, Basic trust Vs. basic mistrust
نخستین مرحله رشد شخصیت از ۰ – ۱۸ ماهگی فرد شروع می شود. این دوره بنیادی ترین مرحله در زندگی است. رشد اعتماد در نوزاد به کیفیت و قابلیت کسی بستگی دارد که از وی پرستاری می کند یعنی مادر. اگر اعتماد به نحو موفقیت آمیزی در کودک رشد یابد او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد و اساس حس هویت در کودک شکل می گیرد. اگر پرستار (مادر) ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیر قابل دسترس باشد و به طفل توجه کافی نکند منجر به رشد حس بی اعتمادی در کودک می شود. عدم موفقیت در رشد اعتماد سبب به وجود آمدن ترس در کودک شده و به این باور منجر می گردد که دنیا جای بسیار ناسازگار و غیر قابل پیش بینی است.
۲- اراده | خوداتکایی در برابر خجالتی و تردید:
Will, Autonomy Vs. Shame
این مرحله ۱ – ۳ سالگی زندگی کودک را شامل می شود. کودکان در این سنین به دنبال خود اتکایی هستند و می خواهند اطرافشان را به طور مستقل کشف کنند و والدین باید این کار را برای آنها تسهیل کنند و این احساس برای کودک بوجود آورند که خود کودک دارد همه کارها (اکتشاف محیط) را انجام می دهد. عدم تشویق و تسهیل امور باعث می شود کودک به کارآمدی خود شک کنند. در طول این مرحله کودک در تلاش است توالت رفتن را تمرین کند و یاد بگیرد. همچنین کودک استعدادها و قابلیت هایش را کشف می کند و این مهم است که والدین طوری عمل کنند تا کودک به این احساس برسد که خودش می تواند این کارها را انجام دهد. اریکسون تاکید می کند در این مرحله مهم است که به کودک آزادی عمل داد شود ولی در عین حال باید جوی پیرامون کودک ایجاد شده باشد که از شکست های (زمین خوردن ها و نتوانستن ها) کودک استقبال کند (تا کودک سرخورده نشود). بنابراین والدین اجازه ندارند کودک را بخاطر عدم موفقیت در تلاشهایی که انجام می دهد توبیخ یا جریمه کنند. احساس شرم و تردید زمانی بوجود می آید که کودک در انجام تلاش هایش احساس بی کفایتی و ناتوانی کند. اراده با موفقیت در این مرحله بدست خواهد آمد. کودکان موفق در این مرحله «خوداتکا» و دارای «عزت نفس» خواهند شد.
۳- رسیدن به هدف | خلاقیت در برابر قصور
Purpose, Initiative Vs. Guilt
این مرحله پیش از دبستان از بین ۳ – ۵ سالگی کودک رخ می دهد. آیا کودک می توانند خودش کارهایش را انجام بدهد مثلاً لباسهایش را خودش بپوشد؟ کودکان در این مرحله با همتایان خود (سایر کودکان) در تعامل هستند و بازیها و فعالیتهای خودشان را شکل می دهند. اگر به کودک اجازه داده شود این تصمیمات را خودش بگیرد در نتیجه او می تواند توانایی رهبری کردن دیگران را در خود توسعه دهد. اگر به کودک اجازه تصمیم سازی داده نشود احساس قصور در وی توسعه پیدا خواهد کرد. قصور در این مرحله به شکلی نهادینه می شود که فرد مسئولیت تصمیم گیری درباره خودش را به دیگران می سپارد و معمولاً به یک فرد پیرو تبدیل خواهد شد. بعلاوه، کودک در این مرحله به دنبال پرسیدن سوالات بسیاری است تا دانش خود از جهان را بوجود آورد. اگر پاسخ به این سوالات با انتقاد و سرزنش همراه باشد کودک احساس قصور و گناه را در خود توسعه می دهد. موفقیت در این مرحله منجر به فضیلت در «رسیدن به هدف» می شود که تعادل طبیعی بین دو افراط است.
۴- شایستگی | کوشایی در مقابل فرومایگی
Competence, Industry Vs. Inferiority
این مرحله در دوران مدرسه ابتدائی یعنی ۶ – ۱۱ سالگی رخ می دهد. در این مرحله کودک در حال مقایسه ارزش خود با دیگران (مثلاً در یک کلاس درس) است. کودک می تواند اختلاف عمده در توانایی شخصی نسبت به سایر کودکان را تشخیص دهد. اریکسون تاکید می کند که در این مرحله معلمان نباید طوری رفتار کنند که کودک احساس فرومایگی کند. در این مرحله، گروه دوستان کودک برای کودک اهمیت فراوانی پیدا می کنند. غالباً در این مرحله کودک سعی می کند صلاحیت خود را با انجام کارهایی که در جامعه به آن پاداش داده می شود اثبات کند و با این توانایی ها باعث افزایش رضایت از خودش بشود. تشویق کودک باعث می شود تا احساس های کفایت و شایستگی کودک در دستیابی به اهداف افزایش یابد. محدودیت هایی که معلمان و والدین ایجاد می کنند منجر به تردید، سوال، و عدم تمایل به توانایی ها می شود و در اینصورت ممکن است کودک به حداکثر قابلیتهایش دست نیابد. شایستگی در این مرحله زمانی در کودک شکل می گیرد که یک تعادل سالمی بین دو افراط بوجود آید.
۵- وفاداری | هویت داشتن در مقابل سردرگمی در نقش
Fidelity, Identity Vs. Role Confusion
این مرحله در نوجوانی و در بین سالهای ۱۲ – ۱۸ سالگی رخ می دهد. در این مرحله نوجوان از خود سوالاتی می پرسد: من کی هستم؟ چطور بوجود آمده ام؟ در زندگی دارم به کجا می روم؟ نوجوان درحال کشف و جستجوی هویت منحصربفرد خودش است. این هویت با توجه به نگاهی که نوجوان به ارزش ها، اهداف و عقاید شخصی می اندازد شکل می گیرد. اخلاق فرد نیز مورد کاووش و توسعه قرار می گیرد. اریکسون معتقد است اگر والدین به کودک اجازه دهند به اکتشاف بپردازد کودک هویت خودش را تعیین خواهد کرد. اگر والدین دائماً تلاش کنند که عقاید و سلایق خود را به نوجوان تحمیل کنند، نوجوان دچار سردرگمی هویت خواهد شد. نوجوان همچنین اشتغال، روابط و خانواده خود در آینده را بررسی می کند. یادگیری نقش هایی که نوجوان می خواهد در آینده در جامعه ایفا کند نیز در این مرحله اهمیت دارد. در این مرحله وفاداری از طریق کسب توانمندی در تعهد به دیگران و پذیرش دیگران حتی با وجود باوجود تفاوتهایی که وجود دارد نهادینه می شود. بحران هویت نتیجه سردرگمی در نقش است و می تواند باعث شود که نوجوان سبکهای متفاوتی از زندگی را تجربه کند.
۶- عشق | صمیمیت در مقابل انزوا
Love, Intimacy Vs. Isolation
این اولین مرحله از رشد بزرگسالان است. این رشد معمولاً در جوانی اتفاق می افتد که بین ۱۸ – ۴۰ سالگی است. دوستیابی، ازدواج، تشکیل خانواده، و روابط دوستانه در طول این مرحله از زندگی بسیار مهم هستند. این موارد باعث افزایش رشد روابط صمیمانه با دیگران می شود. با شکل گیری موفق روابط عاشقانه با دیگران؛ افراد می توانند عشق و صمیمت را در زندگی تجربه کنند. آنها همچنین امنیت، اهمیت داشتن، و تعهد در این روابط را احساس می کنند. علاوه بر این، اگر افراد قادر باشند به شکل موفقی بحران صمیمت در مقابل انزوا را حل کنند می توانند به فضیلت عشق برسند. افرادیکه در (همه) روابط گذشته شان شکست (عشقی) می خورند ممکن است احساس تنهایی و انزوا کنند.
۷- اهمیت دادن | مولد بودند در مقابل رکود
Care, Generativity Vs. Stagnation
دومین مرحله از دوران بزرگسالی بین سنین ۴۰ – ۶۵ سالگی اتفاق می افتد. در این دوره افراد به ثباتی در زندگی رسیده اند و می دانند چه چیزی برایشان مهم است. فرد در این دوران یا در حرفه ای که دوست دارد درحال پیشرفت است یا شغلی دارد که در مورد آن دچار تردید است و نمی داند این همان کاری هست که دوست دارد بقیه عمر انجام دهد یا نه. همچنین در این دوران اگر فرد از بزرگ کردن فرزندش و مشارکت در فعالیتها لذت ببرد احساس موفقیت در رسیدن به هدف به وی دست خواهد. این یکی از روشهای کمک به جامعه در کنار بهره وری در شغل و مشارکت در سازمانها و فعالیتهای اجتماعی است. اگر فرد از روند زندگی اش ناراضی باشد از تصمیماتی که در گذشته گرفته است پشیمان خواهد بود و احساس بی فایده بودن می کند.
۸- فرزانگی | انسجام من در مقابل نا امیدی
Wisdom, Ego integrity Vs. Despair
این مرحله در سنین ۶۵ سال به بالا رخ می دهد. در این مرحله فرد به آخرین فصل زندگی خود رسیده است و یا بازنشست شده است یا به بازنشستگی نزدیک می شود. انسجام من به معنی پذیرش تمام زندگی است: پیروزیها و شکستها، آنچه به نتیجه رسید و آنچه به انجام نرسید. فرزانگی نتیجه موفقیت در آخرین مرحله از رشد شخصیت است. فرزانگی به عنوان “نگرانی آگاهانه و جداگانه از زندگی در مقابل مرگ” تعریف شده است. عذاب وجدان نسبت به گذشته یا عدم تحقق اهداف مهم باعث افسردگی و نا امیدی فرد خواهد شد. فرد در این مرحله زمانی به فضیلت می رسد که احساس کند زندگی موفقی داشته است.
۹- اریکسون یک مرحله دیگر بنام مرحله رشد روانی-اجتماعی نیز به مراحل قبل اضافه کرده است.
نتایج مطلوب در هر مرحله به عنوان فضیلت شناخته می شوند. از این فضایل به عنوان «نقاط قوت» تعبیر می شود که در چرخه زندگی فرد و در دنباله نسل ها ذاتی تلقی می شوند.
تحقیقات اریکسون نشان می دهد که هر فرد باید یاد بگیرد که چگونه هر دو سر افراطی در حال تنش با یکدیگر را در هر مرحله حفظ کند و یکی را بخاطر دیگری رد نکند. در هر مرحله زمانی به فضیلت می رسیم که هر دو سر افراط لازم و مفید درک و پذیرفته شوند. به عنوان مثال «اعتماد» و «عدم اعتماد» (در مرحله اول) باید درک و پذیرفته شود تا «امید» واقع گرایانه درمرحله اول به عنوان یک راه حل مناسب ظاهر شود و همچنین در مرحله هشت نیز باید «انسجام من» و «نا امیدی» با هم درک و پذیرفته شوند تا فرزانگی به عنوان یک راه حل عملی ظهور کند.