شوک آینده
نویسنده: آلوین تافلر
کشیشانی که ازدواج کرده اند، و لامذهبند، و ذن بودائیستهای یهودی…
مادارای پاپ و آپ و هنرسینه تیک هستیم…
باشگاههای پلی بوی (playboy) و سینماهای مخصوص همجنسبازان (در آمریکا)…
آمفتامین ها و داروهای آرامبخش…
خشم، وفور نعمت، و بویژه فراموشی …
آیا می توان این صحنه های شگفت انگیز را بدون استفاده از اصطلاحات روانشناسان و کلیشه های مبهم مکتب اگزیستانسیالیسم توضیح داد؟
شتاب تغییر؛ یک نیروی مشخص و عینی است که تا اعماق زندگی شخصی ما نفوذ می کند؛ ما را وامی دارد که نقشهای تازه ای بر عهده بگیریم و ما را با خطر بیماری تازه و سخت آشفته کننده ای مواجه می سازد این بیماری تازه را می توان «شوک آینده» خواند.
شوک فرهنگی از غوطه ور شدن یک مسافر ناآماده در یک فرهنگ بیگانه حاصل می شود. شوک آینده پدیده ای است زمانی، و محصول آهنگ پرشتاب تغییر در جامعه است. شوک آینده از قرار گرفتن یک فرهنگ جدید بر روی یک فرهنگ قدیم پدید می آید.
تقریباً قریب به تمام کالاهای مادی که در زندگی روزمره از آنها استفاده می کنیم در صد سال اخیر پدید آمده اند. در این نسل رابطه انسان با منابع طبیعی دگرگون شده است. کشاورزی که پایه اصلی تمدن است نقش مسلط خود را از دست داده است. امروزه در دهها کشور بزرگ، کشاورزی کمتر از ۱۵% از جمعیت را به خود مشغول کرده است. وانگهی اگر کشاورزی را نخستین مرحله و صنعت را دومین مرحله رشد اقتصادی بدانیم اکنون به روشنی تمام درمیابیم که رشد اقتصادی ناگهان به مرحله ای دیگر که مرحله سوم است وارد شده است. به این دوران دوران فرا صنعتی نیز می توان گفت.
دیگر منابع نمی توانند بر تصمیم گیری ها اثر بگذارند و آنها را محدود کنند … این تصمیمها هستند که منابع را می سازند.
احساس ما به زندگی با احساس گذشتگان تفاوت دارد. پرشتاب شدن تغییر؛ ناپایداری و موقتی بودن را با خود به ارمغان می آورد، جریانی که در درون ما نفوذ و رسوخ می کند، نحوه روابط ما با دیگران، با اشیاء و با تمام جهان اندیشه ها و هنر و ارزشها از بیخ و بن دگرگون می سازد.
ما صحنه را برای یک جامعه کاملاً نو آماده کرده ایم و اکنون با سرعت بسوی آن در حرکت هستیم. بخش های متفاوت یک جامعه دارای آهنگ تغییر متفاوتی هستند؛ و ویلیام آگبرن این تفاوتها را «پس افتادگی فرهنگی» نامیده است.
اگر تکنولوژی را همچون یک موتور عظیم و یا یک شتابگر نیرومند در نظر بگیریم، دانش را باید به منزله سوخت آن بدانیم و اینچنین به هسته فرآیند پرشتاب جامعه می رسیم، زیرا هر روز سوخت بهتر و هر چه غنی تری به موتور آن می رسد.
فرانسیس بیکن می گوید «… دانستن ، توانستن است» ؛ گفته بیکن را اکنون می توان با واژگان امروزی به این صورت بیان کرد : «دانستن، تغییر است». و سرعت بخشیدن به دانش اندوزی و سوخت رساندن به موتور عظیم تکنولوژی، یعنی سرعت بخشیدن به تغییر.
مساله شتاب یکی از مهمترین نیروهای اجتماعی و در عین حال ناشناخته ترین همه آنهاست. سرعت گرفتن به روح و روان آدمی اثر می گذارد. شتاب در بیرون، شتاب در درون را بوجود می آورد. همه چیز تندتر حرکت می کند.
برای زنده ماندن، برای دفع کردن آنچه ما اصطلاحاً شوک آینده نام نهادیم، هر فرد انسانی باید نسبت به گذشته بی نهایت انطباق پذیرتر و تواناتر باشد.
جیمز ای ویلسون می گوید جذابیت آهنگ سریع زندگی یکی از نیروها و انگیزه های پنهان در پس تبلیغات فرار مغزها، یعنی مهاجرت وسیع دانشمندان اروپایی به آمریکا و کاناداست. فقط حقوق مکفی و امکانات بهتر پژوهش آنها را به مهاجرت وادار نکرده، بلکه ضربان سریع زندگی نیز در جذب آنان دخیل بوده است.
تردیدی نیست که سالخوردگان در برابر پرشتاب شدن تغییر واکنش و مخالفت شدیدتری نشان می دهند هرچه سن و سال آدم بالاتر می رود شخص محافظه کار تر می شود: زمان برای اشخاص سالخورده خیلی تندتر می گذرد.
هر فرهنگ دارای آهنگ مخصوص به خود است. تکنولوژی جدید که جامعه فرا صنعتی بر آن استوار است و بخش اعظم آن در آزمایشگاههای تحقیقاتی آمریکا طراحی شده است، آهنگ تغییر را در جامعه بناگزیر تسریع می کند و در عین حال آهنگ زندگی فرد نیز تسریع می شود.
آمریکا که پیشآهنگ جامعه فراصنعتی است نماینده آهنگ جدید و سریع تری است که برای بسیاری سخت نامطلوب است. یورش زیانبار امپریالیسم فرهنگی از طرف ایالات متحده آمریکاست. مجله تایم با اختصار نویسی و سبک شتابزده اش بیش از هر چیزی شیوه زندگی آمریکایی را صادر می کند. این مجله تجسم و صادر کننده آهنگ زندگی آمریکایی است.
ادراک انسان از زمان با ریتمهای درونی او پیوند مستقیم دارد اما واکنش هایش در برابر زمان، به فرهنگ وی ربط پیدا می کند. به طور کلی، ما به عنوان افراد بزرگسال، هر رفتاری که بکنیم – از پست کردن یک نامه تا عشقبازی – همگی بر مبنای یک سلسله مفروضات آشکار و پنهان درباره زمان استوار است. این نوع انتظارات از جامعه ای تا جامعه ای دیگر متفاوتند و از دوران کودکی فراگرفته می شوند و عمیقاً در وجودمان ریشه می دوانند.
آهنگ زندگی یکی از متغییرهای مهم روانی است. ناتوانی خطرناک روانشناسی و آموزش و پرورش در آماده ساختن مردم برای ایفای نقشهای پر ثمر در یک جامعه فراصنعتی، از عدم درک این اصل ناشی می شود.
ناپایداری همان معنای جدید موقتی بودن در زندگی روزمره است. مفهوم ناپایداری از حالت و احساس بی ثبات نتیجه می شود. البته فیلسوفان و متالهین همیشه به موقتی بودن زندگی انسان آگاه بوده اند. به این معنای وسیع، ناپایداری همواره بخشی از زندگی بوده است. ما همگی شهروندان عصر ناپایداری هستیم. رابطه انسان با
- زمان،
- اشیاء،
- افراد،
- مکانها،
- سازمانها، و
- افکار؛
بافت تجارب اجتماعی ما را تشکیل می دهند. رابطه مشخص فرد با هر یک از این موارد و اجزاء ترکیب کننده است که وضعیت را می سازد.
مردم آینده در حالت ناپایداری آهنگ تندی زندگی خواهند کرد. در این حالت طول مدت روابط کوتاه می شود و جابجایی یا تجدید روابط بی نهایت سریع است. این جابجایی سریع، همراه با تازگی و پیچیدگی دائم التزاید در محیط پیرامون، توانایی انسان را برای انطباق یافتن با محیط می فرساید و خطر شوک آینده را باعث می شود.
اشیاء نه صرفاً به دلیل سودمندی و کاربردشان، بلکه همچنین به سبب آثار و نتایج روانی شان بر روی انسان، اهمیت بسیار دارند. ما با اشیاء رابطه برقرار می کنیم اشیاء بر احساس ما از تدوام و یا عدم تداوم تاثیر می گذارند. رابطه انسان و اشیاء بیش از پیش موقتی می شود. جامعه به سمت بخر و مصرف کن و بدور افکن حرکت کرده است.
گسترش فرهنگ دور افکندن آثار و عواقب روانی مهمی به دنبال دارد. در وجود ما ذهنیت و روحیه دور افکنی پدید می آید. گذشته رو به نابودی است. کاهش یافتن فاصله زمانی روابط انسان-اشیاء، که در اثر ازدیاد و تکثیر کالاهای دور انداختنی و ساختمان های موقتی حاصل شده، با گسترش سریع مدول گرایی (مدولاریسم) شدت بیشتری به خود گرفته است. حاصل کار عبارتست از سیالیت، تحرک و ناپایداری جدید.
اجاره داری نیز تشدید کننده پدیده ناپایداری است. در دوران رکود اقتصادی؛ که میلیون ها نفر بیکار و بی خانمان بودند؛ آرزوی داشتن خانه شخصی یکی از نیرومندترین انگیزه های اقتصادی در جوامع سرمایه داری بشمار می رفت. امروز نیز در ایالات متحده آرزوی داشتن خانه شخصی همچنان شدید است، اما از جنگ جهانی دوم به بعد درصد خانه های جدید آپارتمانی که به منظور اجاره دادن ساخته می شوند رو به ازدیاد نهاده است. تعهدات به آپارتمان، اساساً از تعهدات مالک یک خانه شخصی کمتر و مختصرتر است. به این ترتیب گرایش به سمت محل مسکونی اجاره ای تاکیدی است بر گرایش به هر چه مختصر کردن روابط خود با محیط مادی.
زندگیهای مبتنی بر داشتن از زندگیهای مبتنی بر انجام دادن و یا بودن، آزادی کمتری دارند. گسترش فعالیت اجاره؛ دور شدن از زندگیهای مبتنی بر داشتن و نزدیک شدن به زندگیهای مبتنی بر انجام دادن و بودن استوار می شود. اینان به خوبی می دانند برای ادامه حیات باید سبک بال سفر کنند. اقتصاد استیجاری می تواند کیفیت محصولات را بالا ببرد و مصرف کنندگان را از شر خدمات و تعمیر نجات دهد. ما بسرعت به عصر محصولات موقت که با روشهای موقت و به قصد رفع نیازهای موقت تولید می شوند گام می گذاریم.
ما اکنون شاهد سقوط تاریخی مکان در زندگی بشر هستیم. کشور آمریکا در بیست سال اخیر(این کتاب در سال ۱۹۷۰ میلادی منتشر شده است) بطور مداوم شاهد آهنگ حیرت انگیز ساختن بیش از ۳۰۰ کیلومتر جاده و خیابان در هر روز بوده است. این رقم هر سال بالغ بر ۱۲۰ هزار کیلومتر جاده و خیابان جدید می شود که می توان با آن دور کره زمین را ۳ بار جاده کرد. جابجایی بسیار زیاد انسانی بر روی زمین (و گاه در زیر زمین) یکی از ویژگی های بارز جامعه صنعتی است.
البته یک شکاف عمیق بین کشورهای متحرک و کشورهای غیر متحرک بوجود آمده است. در جامعه فراصنعتی، صاحبان حرف و تکنسینها و مدیران هستند که هم مقدار مطلق و هم نسبت کل نیروی کار را افزایش می دهند و همین افراد هستند که رابطه کمتری با مکان داشته و بیشتر در حال مسافرت هستند. واژگون شدن سلطه جغرافیایی، شکلی از آزادی را برای میلیونها نفر پدید آورده که شادی بخش است. سرعت، تحرک و حتی نقل مکان برای بسیاری دارای جنبه های مثبت است.
اتومبیل نیرومندترین ابزار تشخیص واژگونی سلطه جغرافیا بر فرد است. خیلی از افراد برای آزاد شدن از وضعیت اجتماعی ثابت و محدودیت هایی که دارند مهاجرت می کنند
مهاجرت بسیاری از مشکلات را حل می کند، به سفر بروید! فقط برای تغییر.
کسانی که یک بار نقل مکان کرده اند احتمالاً بیشتر از کسانی که هرگز نقل مکان نکرده اند، مایل به نقل مکان مجدد هستند.
تحرک را می توان چون عادتی دانست که در دوران دانشجویی شکل می گیرد. حتی اگر مردم با محیط جدید سازگار شوند، دیگر مثل گذشته نخواهند بود، زیرا هر نقل مکانی ضرورتاً بخشی از شبکه پیچیده روابط قدیمی را نابود می کند و روابط پیچیده تازه ای بجای آنها برقرار می سازد. همین گسیختن روابط چنانچه چند بار در زندگی تکرار شود باعث «از بین رفتن تعهد» می گردد.
خانه به دوشان امروزی؛ ساختمان و خانه ای را که در آن زندگی می کنند در پشت سر می گذارند اینان بجز خانواده خود، یعنی بی واسطه ترین محیط پیرامون خویش، همه چیز را پشت سر می گذارند. اهمیت رو به کاهش مکان و از میان رفتن تعهد و وابستگی به آن را می توان به طرق گوناگون نشان داد.
دیگر تفاوت بین مردم به پیشینه جغرافیایی بستگی زیادی ندارد. آدرس روی فرم تقاضا ممکن است کاملاً موقتی باشد. کوتاه شدن روابط انسان با مکان دقیقاً موازی و همراه با قطع شدن روابط انسان با اشیاء است. در هر دو مورد میزان و سطح ناپایداری افزایش می یابد. فرد در هر دو مورد آهنگ و سرعت رو به افزایش زندگی را تجربه می کند.
ما چه آگاهانه چه نا آگاهانه روابط خود را با اکثر مردم بر حسب کارکرد تعیین می نمائیم. در رابطه ای که بر اساس مدولی پی ریزی شده باشد، توقعات و انتظارات بسیار محدود و مشخص است.
همگی ما در زندگی خود به میزانی از روابط جامع نیاز داریم. مدت روابط قابل انتظار در بین فرهنگها و اشخاص مختلف تفاوت دارد. تحرک جغرافیایی نه تنها به بی ثباتی مکانی بلکه به بی ثباتی رابطه افراد نیز منجر شده و آن را افزایش می دهد. هر چه آدم بیشتر اسباب کشی کند و این کار را بیشتر در زندگی تکرار کند مدت زمان روابط وی با دیگران کوتاه تر می شود.
مفاهیم سنتی مدت زمان روابط میان مردم از ریشه دگرگون شده است. امروزه زمان آشنایی و پذیرفته شدن به شدت کوتاه و فشرده شده است. در جوامع خیلی صنعتی، افراد یاد خواهند گرفت که روابط نزدیک و موقت، بر اساس منافع مشترک و یا همبستگی های خرده گروهی برقرار کنند و به آسانی از این نوع دوستیها دست بکشند… منافع نیز به سرعت تغییر خواهند کرد… .
الگوهای دوستی در آینده بسیار رضایت آفرین خواهد بود و تعداد کثیری روابط نزدیک و کوتاه مدت جانشین معدودی دوستیهای دراز مدت که در گذشته شکل می گرفتند خواهد شد.
وقتی تهیدستان در برابر سخت ترین ضربات و جریانهای شدید اقتصادی قرار بگیرند که خواهان کارگران با سواد و هر چه ماهرتر باشند، چون توپی در دست چند نفر از این شغل به آن شغل پرتاب می شوند. اینان آخرین کسانی هستند که استخدام می شوند و اولین کسانی هستند که اخراج می شوند.
گهنگی و منسوخ شدن نیز مساله قریب الوقوع و حتمی برای مدیران خواهد شد، چرا که برای اولین بار در تاریخ ظاهراً برتری نسبی تجربه بر دانش بسرعت رو به افول نهاده است. افزایش یافتن نرخ جابجایی و تعویض شغل و گسترش اجاره در روابط استخدامی ضربان شکل گیری روابط بین انسانها و گسستن این روابط را تسریع می کند.
سردمداران بازرگانی که از نظر اجتماعی افرادی متحرک بشمار می روند در قطع رابطه با کسانی که از نظر اجتماعی منفی و بی تحرک و منفعل هستند ، و ایجاد رابطه با کسانی که می توان از آنها کمک گرفت ظرفیت و استعداد عجیبی از خود نشان می دهند. این جابجایی و تعویض، مردم و بویژه افراد تحصیل کرده را وامی دارد که به شهرها و به الگوهای اشتغال موقت روی آورند.
تنوع موجود چه در عرصه کار و چه در عرصه فراغت هر چقدر بیشتر باشد به همین نسبت تخصص نیز افزایش می یابد و پیدا کردن دوستان مطلوب نیز دشوارتر می شود. هر رابطه انسانی تازه ای خود مستلزم الگوی رفتاری خاصی از جانب ماست، باید به قدرت انطباق پذیری خویش سرعت بدهیم.
آینده نیز چیزی نیست مگر پرتو مستقیم گرایش های کنونی و رسیدن به سرحد نهایی ناپایداری و موقتی بودن روابط انسانی.
ما نه تنها شاهد غلبه و پیروزی دیوانسالاری بر انسانها نیستیم بلکه شاهد درهم شکستن دیوانسالاری هستیم. در واقع شاهد فرا رسیدن نظام تشکیلاتی تازه ای هستیم که به گونه ای فزاینده با دیوانسالاری درافتاده است و در نهایت آن را واژگون می کند. سازمان آینده از نوع ادهوکراسی خواهد بود.
انسان آینده همچون آدمی ناشناس و تازه وارد به دنیای سازمانهای متحرک و رها از هر قید و بند گام خواهد نهاد. وضع او در این چشم انداز و عرصه غریب و تازه دائماً تغییر می کند و سرشار از پویایی و تنوع خواهد بود.
مدت زمان روابط فرد با سازمانها در حال کوتاه شدن است و این روابط با آهنگ هر چه سریعتری در حال تغییر و تحول هستند. تشکیلات و قسمت های سازمان آنقدر زود تغییر می یابند که جدولی که سه ماه از زمان تنظیم آن گذشته باشد، مثل یک مصنوع تاریخی است، یا چیزی شبیه آنچه از بحرالمیت درآورده باشند.
اکنون سازمانها با سرعت سرم سام آوری شکل داخلی خود را پی در پی عوض می کنند. از آنجا که بازار مصرف کننده در حال غلیان و دگرگونی است، شرکتها مجبورند پیوسته وضع خود را با آن هماهنگ سازند. به هر حال تکرار دگرگونی در تشکیلات سازمانها رو به افزایش است. جان گاردنر وزیر بهداری و آموزش و رفاه آمریکا (۱۹۶۵) اظهار کرده است :
“مدیر آینده نگر دست به سازماندهی مجدد می زند تا بخش هایی از سازمان را که متحجر شده است در هم بکوبد. او کارمندان را از جایی به جایی دیگر منتقل می کند… بیشتر سازمانها دارای ساختارهایی هستند که برای حل مشکلاتی طراحی شده اند که دیگر وجود ندارند. سازمان ها باید پیوسته ساختار خود را برای پاسخ گفتن به نیازهای متغییر، دگرگون و تغییر دهند“.
در دنیای تغییرات پرشتاب ، «تجدید سازمان» باید فرآیندی مداوم و بی وقفه باشد. امروز روابط انسان با سازمانها نسبت به زمانهای گذشته با سرعت هرچه بیشتری تغییر پیدا می کند و میانگین برقراری این روابط کم دوام تر و موقتی تر از گذشته است. گروههای موقت و همچنین گروههای ضربت در سازمان ها هر روز بیشتر و بیشتر می شوند. سازمانها موقتی و دورانداختنی و گروهها و کمیته های موردی و ویژه، الزاماً جانشین ساختارهای دائمی نمی شوند ولی آنها را از بیخ و بن عوض می کنند و قدرت افراد را از آنها می گیرند. زیاد شدن سازمانهای موردی نتیجه مستقیم سرعت گرفتن تغییرات در جامعه است.
سازمانهای سنتی نمی توانند پاسخگوی شرایط جدید باشند.
تکنولوژی جدید همراه با فنون مدیریت پیشرفته وضع کاملاً نو و جدیدی را پدید می آورد.
انتظار می رود هیات و چهره سازمانهای یک جامعه فراصنعتی بیش از پیش متحرکتر شود و تغییرات و دگرگونی و شور و التهاب سراپای آن را فراگیرد. طول عمر شکلهای سازمانی کوتاهتر می شود. در ساختار اداری از شکلهای طویل المدت به شکلهای موقت، و از پایداری به ناپایداری حرکت می کنیم. انسان نیز پیوسته و به طور روز افزونی از این ساختار سازمانی به ساختار سازمانی دیگر مهاجرت می کند. پروفسور ویلیام رید؛ استاد مدرسه عالی بازرگانی دانشگاه مک گیل اظهار داشته است :
“فشارهای مقاومت ناپذیر، نظام سلسله مراتب را درهم می کوبد. اکنون کار مهم و اساسی و اصلی سازمانها انتقال یافتن از سلسله مراتب و حالت عمودی به حالت افقی و جانبی است“.
وقتی جریان امور سرعت بگیرد و یا مسائل از حالت عادی خارج شوند، اغلب اوقات کار با هرج و مرج روبرو می شود. ویران شدن آرام ولی قابل توجه سلسله مراتب که هم در بخش مدیریت و هم در سطوح پایین کارخانه صورت می گیرد، با ورود خیل متخصصان به صحنه تشدید می شود. اکنون مدیران کم کم دارند انحصار تصمیم گیری را از دست می دهند. متخصصان منتظر آن نمی مانند که نظر و پیشنهاد کارشناسی شان مورد تائید مقامات عالیه قرار بگیرد. خود به اتخاذ تصمیم مبادرت می ورزند. دیگر کسی به سلسله مراتب تعهد و وفاداری شدید را ندارد. سازمانها برای آنکه به حیات خود ادامه دهند باید خود را از شر کارهای دیوانسالاری که آنها را فلج می کند، و در برابر تغییرات؛ غیر حساس و کند آهنگ می گرداند؛ خلاص سازند. وارن بنیس با دلایل قاطع زوال دیوانسالاری را پیش بینی کرده است. دیوانسالاری برای کارهای عادی در دوران انقلاب صنعتی مناسب بود و در آن دوره رشد و بالندگی داشت.
هر عصر، یک شکل سازمان متناسب با آهنگ خود را پدید می آورد.
اکنون شتاب تغییر به چنان آهنگ سریعی رسیده است که حتی دیوانسالاری نیز دیگر از عهده هماهنگ کردن خود با آن برنمی آید. خصلت های سازمانهای جامعه فراصنعتی عبارتند از:
(1) موقتی بودن،
(۲) قابلیت انطباق بالا و
(3) قابلیت تغییر یافتن سریع.
مردم در آینده مجبورند بیاموزند که در هر کاری که هستند روابط سریع و فشرده ای برقرار سازند و تحمل از دست رفتن روابط طولانی مدت در کار را فرا بگیرند. همه اینها به انسانی نو نیاز دارد. در جهانی که بسیاری گرفتار کمبود و تنگ دستی بودند، داشتن شغل خیلی با ارزش بود. به همین دلیل شخصی که در سازمان کار می کرد فکر تحرک به سرش نمی زد و عمیقاً به فکر اهمیت اقتصادی خود بود. او برای حفظ شغل خود، با کمال میل علائق و اعتقادات خود را تحت الشعاع علائق و اعتقادات سازمان قرار می داد. به همین جهت متملق و چاپلوس بار می آمد. که حاصل آن یک انسان سازمانی بی شخصیت یعنی آدمی بدون اعتقادات شخصی (و یا ترسان از ابراز آن) بود. همنوایی کردن مثمرثمر بود.
انسان حرفه ای به حرفه خویش وفادار است نه به سازمانی که برای مدت معینی در آن کار می کند.
در واقع حرفه ای ها متعهد به انجام وظیفه خویش هستند نه متعهد به شغل؛ متعهد به معیارهای خودشان هستند نه به کارفرما. حرفه ای ها چون دارای درجات عالی تخصص هستند سفر می کنند. اینان افراد سر به راه شرکت نیستند؛ به کسی یا چیزی تعهدی نسپرده اند و تنها چیزی که آنان را پایبند می کند محیط پر جنب و جوشی است که بتوانند با مشکلات آن درآویزند. در همه جا جنب و جوش و خلاقیت بسیار به چشم می خورد. با پیدایش رونق و وفور، تمایل به خطر کردن نیز مجدداً پدیدار می شود. انسانها مایلند با قبول شکست نیز خطر کنند، زیرا ترس آن را ندارند که از گرسنگی تلف شوند.
در جامعه فراصنعتی، شهرتهای آنی و فوری، چون یک بمب تصویری در ذهن و دیده میلیونها نفر منفجر می شوند. این افراد مشهور انسانهایی طبیعی هستند که رسانه های گروهی آنها را بزرگ کرده و در مرکز توجه قرار داده اند. تمام نظام آگاهی در جامعه دستخوش دگرگونی بسیار شدید می شود. در جوامعی که از نظر تکنولوژی پیشرفته اند حقیقت دیروز به افسانه امروز تبدیل می شوند. دانش جدید؛ یا دانش قدیم را توسعه می دهد یا آن را از میدان خارج می کند. تصویر ذهنی عامه مردم چیزی بیش از حاصل جمع تصاویر خصوصی در جامعه نیست. بسیاری از روشهای درمانی فرویدی کهنه و منسوخ می شوند.
پس از پیروزی برق آسای هوایی اسرائیل بر اعراب در سال ۱۹۶۷ آیا عده ای همچنان به این تصویر چسبیده اند که یهودیان مردمی صلح طلب هستند!!!! که صورت خود را برای خوردن سیلی دیگر جلو می آورند ؟!!!!.
تصویرهای درونی و ذهنی که از واقعیت ها داریم روزبه روز کوتاهتر و موقت تر می شود. دانش نیز همچون انسانها، مکانها، اشیاء و اشکال سازمانی به صورت چیزهای موقتی و دور انداختنی درمی آیند. چنانچه رشد و توسعه صنعت به معنای سرعت گرفتن ارتباطات باشد، انتقال به جامعه فراصنعتی به معنای کوشش برای پرشتاب کردن هر چه بیشتر این فرآیند است. امواج اطلاعات رمزدار به صورت امواج سهمگین درمی آیند و با سرعتی هر چه بیشتر بسوی ما هجوم می آورند و ما را زیر ضربات خود می گیرند و در پی راهی برای نفوذ به سیستم عصبی ما هستند. اکنون ثابت شده است که در بدن انسان مکانیسم عصبی خاصی موجود است که کار نظارت و بررسی هماهنگ بودن تصویر را انجام می دهد. ما به گونه ای خستگی ناپذیر جهان خارج را با حواس خود می کاویم، در جستجوی اطلاعاتی هستیم که با نیازها و امیالمان مرتبط باشد، و پیوسته در کار مرتب کردن تصویرهای ذهنی خود و نو کردن آنها هستیم. اگر این شکاف بیش از حد عمیق و وسیع شود، بطور فزاینده ای درمی یابیم که نمی توانیم با محیط کنار بیاییم، واکنش هایمان نامتناسب می شود، ناتوان و غیر موثر می شویم، کناره می گیریم و یا دچار بیم و اضطراب می شویم. در نهایت که این شکاف به اوج خود می رسد دچار روان پریشی می شویم و حتی تن به مرگ می سپاریم. هرچه سریع تر شدن آهنگ تغییرات و کوتاه و کوتاهتر شدن مدت روابط باعث می شود آهنگ زندگی روزمره؛ تندتر و تندتر گردد. این شرایط انسان را وامی دارند تا توانائی انطباق پذیری خود را به سطح جدیدی ارتقاء دهد و صحنه را برای آن بیماری اجتماعی ویرانگر و مخرب که همانا شوک آینده است فراهم می سازند.
ما در حال ایجاد جامعه جدیدی هستیم. نمی خواهیم جامعه فعلی را اندکی تغییر دهیم و آن را از جامعه کنونی گسترده تر سازیم بلکه می خواهیم جامعه جدیدی بسازیم. این انقلاب، نهادها و مناسبات قدرت را نابود می کند معیارهای روابط جنسی واژگون می شوند پیمانهای قدرتهای بین المللی به تزلزل می افتند رهبران سیاسی و مالی در خفا بر خود می لرزند. ترس اینان از انقلابیون جوامع کمونیستی یا سرمایه داری نیست که آنان را از اریکه قدرت به زیر بکشند؛ هراس شان از آن است که کل نظام از کنترل خارج شود. این جامعه ای است که گرفتار تب و تاب تغییر انقلابی می شود. صرف نظر از شکل سیاسی جامعه پیشرفته صنعتی این بحران در آن رخ خواهد داد. ما در بحران عمومی صنعت گرایی زندگی می کنیم در دوران انقلاب فراصنعتی بسر می بریم.
فقط با پذیرفتن این فرض که ما در حال پیشروی به سوی یک مرحله کاملاً جدید از توسعه زیستی – تکنولوژیکی، یعنی مرحله فراصنعتی هستیم ، می توانیم به مفهوم و معنای دوران خود واقف شویم.
فقط با پذیرفتن این فرض انقلابی است که می توانیم قوه تصور و تخیل خود را آزاد سازیم تا با آینده بطور جدی مواجه شویم. انقلاب به معنای تازگی نیز هست. اگر برای درک جامعه جدید مفهوم واژه ناپایداری نخستین کلید محسوب می شود، مفهوم تازگی کلید دوم بشمار می رود. جامعه فرا صنعتی فرصتهای جدیدی برای رشد و شکوفایی و ماجراجویی و لذت و شادی بر سر راه انسانها می گذارد.
دو موضوع ناپایداری و تازگی با هم ترکیب انفجارآمیزی را درست می کنند.
دکتر «اسپی یس» رئیس آزمایشگاه فیزیک دریایی «موسسه اقیانوس نگاری اسکریپس» می گوید:
“انسان تا ۵۰ سال دیگر در روی دریا و زیر دریا حرکت خواهد کرد. او دریا را در اختیار خود می گیرد و از آن چون قسمت های دیگر این سیاره برای تفریح و استخراج معادن و تهیه غذا و تخلیه زباله و عملیات نظامی و امور حمل و نقل استفاده خواهد کرد. و با رشد جمعیت از آن به عنوان یک منطقه مسکونی بهره خواهد برد. زمین های کف دریا سرشار از نفت، گاز ، زغال سنگ، الماس، گوگرد، کبالت، اورانیوم، قلع، فسفات و دیگر مواد معادن است. دریا مملو از ماهی و نباتات آبزی هستند“.
صنایع جدیدی بوجود خواهند آمد تا محصولات اقیانوسها را مورد بررسی قرار دهند. با ردیابی و نظارت بر جریانهای اقیانوسها و میزان نمک و سایر عوامل، با قرار دادن ماهواره هایی برای نظارت بر وضع هوا در بالای کره زمین توانائی خود را در پیش بینی دقیق وضع هوا افزایش می دهیم. «جامعه هواشناسی آمریکا» با صراحت اعلام داشته است که: “تغییر دادن وضع هوا اکنون به صورت یک واقعیت درآمده است”. جرج تامپسون خاطر نشان می سازد:
“با پیشرفت علم ژنتیک بدون تردید می توان تغییرات بسیار بزرگی در انواع جانوران وحشی ایجاد کرد“.
مسائل و مشکلات آینده بشر، مسائل علمی یا تکنیکی نیست؛ بلکه مسائل اخلاقی و سیاسی است.
ادبرگ به هیچ وجه تنها کسی نیست که در جامعه علمی نگران و اندیشناک است بسیاری از همکاران وی نیز چون خودش از انقلاب بیولوژیکی هراسناکند. مسائل اخلاقی و سیاسی که بیولوژی جدید مطرح ساخته است ذهن را فلج می کند. به اعتقاد بسیاری از دانشمندان طراز اول جهان ما به سوی یک «هیروشیمای بیولوژیکی» گام بر می داریم. اما به رغم مسائل اخلاقی، واقعیت این است که کنجکاوی علمی، بخودی خود یکی از نیرومندترین انگیزه های تحرک در جامعه ماست. پیشرفت دانش امری توقف ناپذیر است و باید هم بی وقفه به پیش رود. ماهیت آنچه می تواند انجام پذیرد و آنچه انجام خواهد پذیرفت از هر آنچه انسان تاکنون از نظر روانی یا اخلاقی حاضر به کنار آمدن و سازگار شدن با آنها بوده، بسیار برتر و فراتر است. همزیستی و ترکیب نهایی بین ماشین و انسان قریب الوقع خواهد شد. هرچقدر میزان تازگی و چیزهای جدید افزایش پیدا می کند، زندگی نیز هرچه کمتر و کمتر تابع شکلهای معمول و طرز برخورد و رفتار ما می شود.
اقتصاددانان افرادی محافظه کارند. آنها که عادت ندارند امور را خطی و یکسویه ببینند برایشان دشوار است نظامی جزء کمونیسم یا سرمایه داری را تصور کنند. جنبه انقلابی ندارند همواره بر مبنای کمبود منابع می اندیشند. ولی انقلاب فراصنعتی؛ اهداف فعالیت اقتصادی را نیز به معارضه و دگرگونی می کشاند. فقط با کنار گذاشتن چارچوب و خط فکری متداول اقتصادی و بررسی این امکانات است که می توانیم خود را برای آینده آماده کنیم.
ما از نظامی (صنعتی) که برای تامین نیازهای مادی طراحی شده بود، با سرعت بسیار در کار ایجاد اقتصادی (فراصنعتی) هستیم که هدف آن ارضاء نیازهای روحی و روانی است.
فرآیند «معنوی شدن» که یکی از موضوعات و مسائل محوری انقلاب فراصنعتی است تا حدودی از جانب اقتصاددانان مورد غفلت قرار گرفته است. از نشانه های فرا رسیدن امواج آینده، افزایش کارهای خدماتی است. بزودی فعالیتهای خدماتی در تمام کشورهای صنعتی از تولید پیشی خواهد گرفت. کلید اقتصاد در مرحله بعد از خدمات در معنوی شدن تمام تولید نهفته است. رعایت و بکار بستن عوامل روانی در مورد کالاهای ساخته شده، در آینده نه تنها در کالاهای مصرفی، بلکه در سخت افزارهای صنعتی نیز به مثابه عیار و مهر تولید عمل خواهد کرد. کم کم باید به جنبه های غیر کاربردی، یعنی به عوامل روحی نیز توجه کرد. صنایع در آینده به تجربه های از پیش برنامه ریزی شده روی خواهند آورد.
از آنجا که افزایش یافتن رفاه و ناپایداری؛ تمایل و اشتیاق قدیم را برای مالکیت با بی رحمی تمام نابود می کند و مصرف کنندگان با آگاهی تمام به گردآوری تجربه می پردازند. هر قدر که بیشتر بسوی آینده پیش می رویم، تجربه ها را بیش از پیش چون چیزی که خودشان ارزش مستقل دارند، درست مثل اشیاء، به فروش خواهند رساند. قسمت مهمی از محصولات تجربی مبتنی بر محیطهای شبیه سازی شده خواهد بود. زندگی در دوره فراصنعتی عملاً انسانها را به زندگی در گذشته و یا شاید حتی به زندگی در آینده فرا می خواند. در کارهای هنری دوره فراصنعتی تماشاگران می توانند توی آنها قدم بزنند و در عین حال برنامه اجرا شود. هنرمندانی که این چیزها را خلق می کنند در واقع مهندسان تجربه هستند. تجربه ای دربست و آماده که در آینده عرضه می شود از حد تصور مصرف کننده متوسط بسیار فراتر است و محیط را سرشار از تازگیهای تمام نشدنی خواهد کرد. یکی از فعالیتهای تجربی که از دیرباز و بطور سنتی به شکل مخفیانه انجام می شده فحشا بوده است اما فعالیتهای غیر قانونی بسیار دیگری نیز وجود دارد که همه آنها را می توان در شمار صنعت ارائه تجربه جای داد. این تجربه ها در مقایسه با امکانات جامعه ای که با روباتها و کامپیوترهای پیشرفته و مواد مخدر دگرگون کننده شخصیت و محرکهای مغزی لذتبخش و دیگر اجناس تکنولوژیکی مشابه آنها مجهز می شود، ناچیز به نظر می رسد.
در آینده ، کشاورزی و تولید ماشینی از نظر اقتصادی به حالت رکود در می آیند و نیروی انسانی هرچه کمتری در این دو بخش کار خواهند کرد. ساختن کالا و کشت محصولات کاملاً ماشینی و اتوماتیک شده و نسبتاً ساده تر خواهند شد. اما بخش خدمات نسبت به آنچه امروز از آن می دانیم، گسترش بسیار خواهد یافت. بخش خدمات بسیار متنوع و بهتر خواهد شد.
ماهیت کلی اوقات فراغت با توجه به مسائل تجربی؛ مجدداً تعریف خواهد شد، صنایعی نیز که فعالیتشان جنبه ایجاد فراغت داشته باشد توسعه بسیار پیدا می کنند.
در دوره فراصنعتی؛ تجربه سازان یکی از اساسی ترین بخشهای اقتصاد را تشکیل می دهند.
«موسسه تحقیقاتی استنفورد» در گزارشی که «بخش خدمات دراز مدت» آن ارائه کرده اعلام داشته است اعلام کرده است:
«اساس اقتصاد فردا عبارت خواهد بود از تاکید بر نیازهای معنوی و نیازهای مادی افراد و گروهها».
در کشوری پیشرفته که تمام نیازهای ضروری و مادی آن شاید فقط سه چهارم و یا حتی نیمی از ظرفیت تولید آن جامعه باشد، برای آنکه بتواند چنین اقتصادی را سالم کند ضروری است آن را بطور اساسی مجدداً سازمان دهد. البته توده های فقیر و تهیدست جهان ممکن است ساکت نمانند تا نظاره گر آن باشند که مشتی افراد منعم در جهان خوش بخرامند و با تن آسایی به امور روانشناسانه بپردازند. این نفرت آور است که گروهی از مردم به دنبال ارضاء نیازهای روانی و در پی لذتهای تازه و لطیف باشند، حال آنکه اکثریت افراد بشر در فقر و فلاکت یا در گرسنگی زندگی کنند. برای همین جوامع پیشرفته ابتدا باید برنامه های وسیع فقرزدایی را پیش گیرند و تولید دنیای آینده را به تعویق اندازند. این وقفه به ما فرصت می دهد تا درباره آثار و عواقب فلسفی و روانشناسانه تولید تجربه به اندیشه و تامل بپردازیم.
در نهایت تولید خدمات بر تولیدات صنعتی؛ و تولید تجربه بر تولیدات خدمات غلبه خواهند کرد.
سیل تازگی؛ فشارهای بی سابقه ای بر زندگی خانوادگی وارد می کند. با گسترش انقلاب فراصنعتی این ضربه گیر یعنی خانواده، خود نیز در معرض ضربه های بسیاری قرار می گیرد. محیط پیرامون هر چقدر ناپایدارتر و تازه تر شود اهمیت خانواده بیشتر خواهد شد. به احتمال زیاد خانواده نیز ممکن است ازهم گسیخته و پراکنده شود و باز به اشکال شگفت انگیزی و تازه به هم بپیوندد. آثار و عواقب تکنولوژی جدید زاد و ولد (پیوند جنین، پرورش نطفه در محفظه شیشه ای، خوردن یکی دو قرص و مطمئن شدن از دوقلو و یا سه قلو زایی، رفتن به محل نگهداری جنین و خریدن جنین) باعث خواهد شد به زودی تمام مفاهیم قراردادی درباره خانواده و مسئولیتهای آن درهم بریزد. وقتی بتوانیم کودکان را در ظرف آزمایشگاه پرورش دهیم در مفهوم مادر شدن چه تغییراتی ایجاد می شود؟ و بر سر تصوری که جنس مونث از خود دارد و در تمام جوامع وظیفه اصلی اش زاد و ولد و پرورش نژاد بشر است چه می آید؟ وقتی توانسته ایم موش مرکب بوجود بیاوریم، آیا بوجود آوردن انسان مرکب خیلی طول می کشد؟ در چنین اوضاع و احوالی پدر و مادر چیست و کیست؟… انتظار می رود که بسیاری از آیندگان فرآیند سیال کردن خانواده را یک گام دیگر به پیش ببرند، به این ترتیب که فرزند را از آن حذف کنند و آن را فقط به عناصر اصلی تشکیل دهنده اش یعنی یک زن و یک مرد محدود نمایند. شاید دو نفری که از لحاظ شغلی با هم جور هستند بهتر و راحتتر بتوانند از پس انبوه مشکلات فرهنگی و اجتماعی برآیند و خود را با تغییرات شغل و نقل مکانهای پیوسته هماهنگ سازند. ناپایداری باعث می شود تنهایی و بیگانگی در جامعه زیاد شود. دور هم جمع شدن چندین زن و مرد و کودک در یک خانواده خود تضمینی است برای رفع تنهایی و جدایی. اکنون در سراسر آمریکا صدها خانواده اشتراکی آشکار و پنهان در اینجا و آنجا پراکنده هستند. ریمر در اثر خود خواهان قانونی دانستن «خانواده تلفیقی» است که در آن سه تا شش مرد و زن، یک نام واحد روی خود می گذارند، به طور اشتراکی زندگی می کنند و بچه ها را پرورش می دهند. در دانمارک لایحه ای برای قانونی کردن ازدواج گروهی تقدیم مجلس شد. اما زندگی اجتماعی گروهی با نیاز به تحرک اجتماعی روز افزون و نقل مکانهای پی در پی که لازمه جامعه فراصنعتی است منافات دارد. تجربه زندگی اشتراکی گروهی ابتدا در بین آن افرادی از جامعه رواج می یابد که از قید و بند نظم صنعتی آزادند؛ مثل بازنشستگان، جوانان، آواره ها، دانشجویان، شاغلان پیشه های آزاد و صاحبان حرف و فنون. بعدها که تکنولوژی پیشرفته و سیستمهای اطلاعاتی این امکان را در اختیار انسان بگذارد تا بخش اعظم کارهای اجتماعی را در داخل خانه و بوسیله شبکه های ارتباطی کامپیوتری از راه دور انجام بدهد، آنگاه زندگی اشتراکی گروهی برای تعداد بیشتری فراهم می شود. ازدواج بدون فرزند، والدین حرفه ای، پرورش کودکان پس از بازنشستگی، خانواده متحد، زندگی اشتراکی گروهی، ازدواجهای گروهی سالخوردگان، کانونهای خانوادگی افراد همجنسگرا و چند همسری همگی شکلهایی از خانواده و کارهایی است که اقلیتهای نوآور در دهه های آینده تجربه خواهند کرد. همه ما تمایل به شرکت کردن در چنین تجربه هایی را نداریم ولی آیا نظر همه مردم نیز چنین است؟ …. اکثریت مردم حاضر نیستند از مفهوم قراردادی ازدواج و یا شکلهای سنتی و مرسوم خانواده دست بردارند. با اینهمه همین افراد نیز سرانجام ناچار خواهند شد دست به نوآوری بزنند، زیرا چه بسا عوامل نامساعد؛ علیه پیروی در عشق؛ بسیار خُرد کننده و طاقت فرسا باشند. شوهران ناشاد اغلب از این شکایت دارند که زنانشان از لحاظ اجتماعی و فرهنگی عقب مانده اند. کیفیت رابطه زن و شوهر به میزان تناسب و هماهنگی آن دو در مراحل رشد و تکاملشان بستگی دارد و این مراحل؛ هم مشخص و هم قابل مقایسه است. انتظار اینکه در اوضاع و احوالی جدید، ازدواج برای همیشه ادامه یابد مثل انتظار برنده شدن در بلیط بخت آزمایی است.
ناپایداری و تجدد در برابر عشق جاوید صف آرایی کرده اند.
می توان انتظار داشت ازدواج موقت در سراسر جهان بیشتر مورد پذیرش قرار بگیرد.
برای اکثر مردم اولین مرحله و مقطع مهم در دوران جوانی پیش می آید که دختر و پسر به ازدواج آزمایشی دست می زنند. حتی اکنون دختر و پسرهای جوان در ایالات متحد آمریکا و اروپا، یا با تشریفات قانونی و یا بدون انجام تشریفات، بطور وسیع به ازدواجهای آزمایشی دست زده اند. محافظه کارترین دانشگاههای ایالات متحده آمریکا نیز در برابر هم خانه شدن و زندگی مشترک دانشجویان خود چشمهایشان را می بندند. پذیرش ازدواج آزمایشی حتی در بین بعضی از فیلسوفان مذهبی نیز رو به ازدیاد نهاده است مثلاً متاله آلمانی موسوم به «زیگفرید کایل» از دانشگاه ماربورگ این رابطه را که خود وی «زناشویی شرعی پیش از ازدواج» می خواند تشویق می کند. جوانان امروز نسبت به جوانان دیروز زودتر خانه را ترک می کنند انقلاب فراصنعتی انسانها را از بسیاری از وحشیگریهایی را که از الگوهای محدود کننده و نسبتاً تحمیلی خانواده های گذشته و حال ناشی می شود رها می سازد.
انقلاب فراصنعتی به هر کس آزادیهایی خواهد داد که تا کنون ناشناخته بوده اند. اما در ازاء این آزادیها؛ بهای سنگینی از ما طلب خواهد کرد.
مردم آینده از وفور زیاده از حد و فلج کننده گزینش به زحمت خواهند افتاد. آنان که تمام توجه خود را بر جامعه گذشته متمرکز کرده اند، به تحولی که جامعه با سرعت زیاد از سر می گذراند نظر ندارند. مرگ استاندارد شدگی دیگر قریب الوقوع است. ولی سرعت از بین رفتن آن از یک صنعت تا صنعت دیگر و از یک جامعه تا جامعه دیگر متفاوت است. اتوماسیون راه را برای تنوع و کثرت بی پایان و خیره کننده هموار می سازد. وسایل و تجهیزات اتوماتیک این امکان را در اختیار ما می گذارد که انواع محصولات گوناگون را برای دوره های کوتاه مدت و تقریباً با همان هزینه های تولید انبوه، تولید کنیم. این اندیشه که تکنیک های اولیه صنعت باعث یکنواختی می شوند در حالیکه تکنیکهای اتوماسیون پیشرفته باعث تنوع و کثرت می گردند، با تغییراتی که اخیراً در صنعت اتومبیل سازی صورت گرفته بیشتر مطرح شده است. کالاهای مادی در آینده بسیار متنوع و زیاد خواهند شد؛ اما دیگر استاندارد شده نخواهند بود. با متنوع تر شدن هر چه بیشتر کالاهایی که در دسترس انسان قرار می گیرند، احتمال تفاوتها در طرز زندگی انسانها از نظر ریاضی افزایش پیدا می کند. ما نه فقط در زمینه تولید مادی، بلکه در زمینه هنر، و آموزش و پرورش و فرهنگ عمومی بسرعت در جهت چندپارگی و تنوع و کثرت حرکت می کنیم. رابرت اسکارپیت؛ مدیر مرکز جامعه شناسی ادبیات در دانشگاه بوردو؛ با دلایل متقن نشان داده است که جهان در مسیر غیر استاندارد شدن فرهنگی حرکت می کند. آهنگ امروز امور به هیچ وجه سرعت لازمی را که موردنیاز دانشجو است ندارد. دانشجویانی که امروز تلاش می کنند تا آموزش عالی را غیر استاندارد کنند و بسوی جامعه متنوع دوران فراصنعتی پیش بروند در این مبارزه پیروز خواهند شد. مربیان و جامعه شناسان برجسته ای همچون «کنث کلارک» و «کریستوفر جنکس» پیشنهاد می کنند مدارس جدیدی خارج از سیستم مدارس دولتی و در رقابت با آنها تاسیس شود. کلارک خواستار آن است که مدارس محلی و دولتی، فدرال، مدارسی که تحت سرپرستی دانشکده ها و اتحادیه های کارگری و شرکتها و حتی واحدهای نظامی قرار می گیرند، تاسیس شوند. وی معتقد است اینگونه مدارس رقیب به تنوعی که سیستم آموزش و پرورش بشدت به آن نیاز دارد کمک می نماید. تکنولوژی جدید ما را به سوی تنوع و کثرت فراصنعتی می کشاند. کامپیوتر به هر دانشجو اجازه می دهد با آهنگ خاص و ویژه خود پیشرفت کند. در آینده بخش اعظم آموزش در اتاق دانشجو، یا در منزل، و یا در خوابگاهش، و در ساعتهایی که خود انتخاب می کند انجام خواهد گرفت. ما به عصر تنوع آموزش و پرورش که بر نیروی رهایی بخش ماشینهای جدید استوار است گام خواهیم گذاشت. سبک قدیمی انبوه بینندگان که مرتباً هفته ای یکبار به سینما می رفتند برای همیشه منسوخ شده است. بجای آن گروههای کوچک در پی دیدن انواع فیلم های خاص هستند. ناشران مجله های پرتیراژ نیز مانند سازندگان اتومبیل و تولید کنندگان وسایل منزل مشغول غیر استاندارد کردن و متنوع ساختن محصولات خویش هستند. مهم اینجاست که این حرکت و پیشرفت در مسیر ایجاد تنوع در رسانه های گروهی، فقط حاصل رفاه و وفور نیست، بلکه همانطور که قبلاً دیده ایم اساس آن مبتنی بر تکنولوژی جدید است. گرایش به یکنواخت شدن فقط مخصوص یک مرحله از رشد و توسعه هر تکنولوژی است. ما در مرحله ای قرار داریم که باید گام بلند خود را بسوی یک تنوع فرهنگی بی سابقه برداریم. وسایل ارتباط جمعی در چنین سیستمی غیر جمعی می شوند. ما از تجانس به سوی عدم تجانس حرکت می کنیم. واقعیت امر این است که حرکت و روند آینده از استاندارد شدن، کالاهای یکنواخت، از هنر متجانس، از آموزش و پرورش یکسان برای همگان و از فرهنگ توده دورتر و دورتر می شود.
ضربه های انقلاب فراصنعتی، جامعه را عملاً ریز ریز می کند.
ما در واقع در دوران خرده کیشها زندگی می کنیم. ازدیاد خرده کیش ها در دنیای کسب و کار از همه جا مشهودتر است. جامعه علمی به بخش های هرچه کوچکتری تقسیم می شودکار افراد باعث بوجود آمدن شخصیت های متفاوت می شود طرز تفکر و لباس پوشیدن و زندگی کردنشان از یکدیگر متفاوت می شود این تفاوت ها آنقدر بارز است که غالباً در روابط بین اشخاص اثر می گذارد. دانشمندانی که در یک زمینه تخصص دارند سعی می کنند با امثال خودشان حشر و نشر داشته باشند. با گسترش دانش و ازدیاد شمار دانشمندان، تخصصهای جدیدی نیز پدید می آید و تنوع و کثرت بیشتری را در همین سطح پنهان یا غیر رسمی موجب می شود. خلاصه آنکه تخصصی شدن باعث پدید آمدن خرده کیش ها می شود. وال استریت در واقع یک خرده کیش از سفید پوستان آنگلوساکسون پروتستان بود که اعضایش به مدارس واحدی می رفتند، در باشگاههای واحدی گرد می آمدند، ورزشهای مشابهی می کردند (مثل تنیس، گلف و اسکواش) و به کلیساهای واحدی می رفتند و به یک حزب رای می دادند (به حزب جمهوریخواه). امروز وال استریت تکه تکه شده است و مرد جوانی که برای کسب و کار به آن پای می گذارد با مجموعه زیادی گروهها و خرده فرهنگها مواجه می شود که با یکدیگر رقابت می کنند و او می تواند در آن میان به انتخاب بپردازد. هرچه روند تخصصی شدن بیشتر ادامه پیدا می کند، هر چه تحقیقات به رشته های جدید گسترش یابد و عمیقاً در رشته های قدیمی رسوخ نماید، هر چه اقتصاد باعث ایجاد تکنولوژی ها و خدمات تازه ای شود تعداد خرده کیش ها همچنان زیاد می شود. در آینده نه تنها بسرعت تعداد انواع و اقسام کارها بلکه انواع بازیها را نیز افزایش می دهیم. تعداد مشغولیات و سرگرمی ها و بازیها و ورزشها و تفریحات مطبوع بسرعت زیاد می شود. خرده کیش هایی مبتنی بر تفریح و سرگرمی اطراف یک وسیله تکنولوژیک سازمان می یابد. تکنولوژی های جدید، ورزش های جدید پدید می آورد می توان انتظار داشت در آینده کیش های ورزشی جدید و بسیار متنوعی شکل بگیرند. از آنجا که جامعه سمت گیری خود را از کار به فراغت بیشتر تغییر می دهد ، میزان ایام فراغت معیاری است برای تفاوت بین مردم، که اهمیت آن روز به روز بیشتر می شود. زمان اشتغال به کار هر قدر کمتر و کمتر می شود ما به دوران شگفت آور تخصص گرایی در امر فراغت، که خود مبتنی بر تکنولوژی بسیار پیشرفته و پیچیده است، گام می گذاریم. بهتر است آنچه را در بدو امر غیر ممکن به نظر می آید نفی نکنیم، زیرا دنیای فراغت و سرگرمی را، برخلاف دنیای کار، نمی توان آنطور که باید و شاید با ملاحظات عملی محدود و مرزبندی کرد. در این عرصه تخیل آزادانه به پرواز در می آید و ذهن انسان انواع و اقسام تفریحات و سرگرمی های باور نکردنی را برای خود مجسم می سازد. پیدایش خرده فرهنگهای مبتنی بر سن افراد را می توان همچون بخشی از یک تحول تاریخی حیرت آور در نظر گرفت که بر اساس تفکیک اجتماعی صورت می گیرد. زمان به مثابه یکی از سرچشمه های تفاوت بین انسانها اهمیت بیشتری پیدا می کند ولی از اهمیت مکان کاسته می شود. امروزه مکان به مثابه یک عامل تفکیک کننده روزبه روز محوتر می شود. آهنگ تغییر بقدری خیره کننده است که حتی یک فاصله چند ساله می تواند در تجربه زندگی یک فرد تفاوتهای فاحشی پدید آورد. در بیشتر جوامعی که امروز از لحاظ تکنولوژی پیشرفته اند نرخ طلاق آنقدر بالاست که در آنها یک گروه بندی اجتماعی جدید و کاملاً مشخص پدید آمده است: بنام «دنیای مزدوجین سابق». اعضای این گروه روز به روز از دوستان ازدواج کرده و مزدوجین سابق دور می شوند و یک گروه اجتماعی خاص برای خود تشکیل می دهند. وقتی آهنگ تغییر در تمام وجوه جامعه پرشتاب می شود، خرده کیش ها نیز هرچه ناپایدارتر می شوند. خردکیش ها با آهنگ هر چه پرشتاب تری زیاد می شوند و از بین می روند تا برای خرده کیش های بیشتر و تازه تر جا باز کنند. شواهد بسیاری در دست است که حرکت به سوی تنوع اجتماعی نیز، همپای متنوع شدن کالاها و فرهنگ در حال تکوین است.
ما در برابر گسترش پر جذبه و خطرناک آزادی قرار گرفته ایم.
گویی تارو پود جامعه در حال از هم گسیختگی است. پیوندهای مستحکم که جامعه صنعتی را یکپارچه و یگانه می ساخت، مثل تعهدات حقوق، ارزشهای مشترک، آموزش و پرورش متمرکز و استاندارد شده و تولید امور فرهنگی از هم گسیخته می شوند. «شهرها ناگهان غیر قابل اداره» و «دانشگاهها غیر قابل کنترل» می شوند. یک نظم اجتماعی تازه با چند پارگیهای بسیار ظریف تر، یعنی نظم فراصنعتی در حال تکوین است. این نظم جدید بیش از نظامهای اجتماعی پیشین بر اجزاء بسیار متنوع تر و بی دوام استوار است. دوران فرا صنعتی به انسانهایی نیاز دارد که سخت با یکدیگر تفاوت داشته باشند، او به انسان احتیاج دارد و نه به روبات. جامعه فراصنعتی که هم اکنون در حال تکوین است، برای شیوه های گذرا و ناپایدار زندگی یک الگوی رنگارنگ و درهم و برهم را تشویق و ترغیب می کند.
ایالات متحده آمریکا تنها کشوری نیست که گرفتار گسیختگی ارزشها شده است. از هم گسیختگی ارزشها تقریباً از دید هیچ کس پنهان نمانده است. تغییر و جابجایی ارزشها اکنون از تمام ادوار تاریخ تندتر شده است. چند پارگی جوامع، کثرت و تنوع ارزشها را به همراه خود دارد. ما اکنون شاهد متلاشی شدن وفاق و همرائی در جامعه هستیم. فشارها رو به بیرون و در جهت کثرت و تنوع است. عوامل اقتصادی به تدریج اهمیت خود را از دست می دهند. شمار سبک های زندگی نیز به همین میزان افزایش پیدا می کند.
انتخاب یک سبک زندگی چه آگاهانه صورت بگیرد و چه ناآگاهانه، آینده فرد را با تمام قدرت رقم خواهد زد.
در تمام اعمال ما؛ خواه از آن آگاه باشیم و خواه آگاه نباشیم؛ نوعی هماهنگی به چشم می خورد که کوششی است در جهت یافتن یک سبک شخصی. یکی از کارکردهای اصلی چهره های مقبول عامه مردم مرئی کردن و نشان دادن تیپ ها است که این به نوبه خود سبکهای زندگی جدید و سلیقه های جدید را مرئی می سازد. با اینهمه ضرورت ندارد سبک ساز، خودش بت رسانه های گروهی باشد. هر جا که قهرمانها باشند، دنباله روها و کیش پرستان نیز هستند. به گفته اسپی چر؛ قهرمانان یک خرده کیش برای اعضاء آن «ضرورت وجودی و اساسی هویت روانشناختی» را تامین می کنند. البته این چیز تازه ای نیست چیزی که در این میان تازه و مهم است ازدیاد حیرت انگیز اینگونه قهرمانان و قهرمانان کوچک است. با افزایش یافتن خرده کیش ها مفهوم هویت ملی تکه پاره می شود. فردی که در قبایل بدوی زندگی می کرد شدیداً به قبیله اش وابسته بود. چنین فردی می داند که به قبیله تعلق دارد و چه بسا جدا شدن از آن برایش قابل تصور نباشد. اما جوامع تکنولوژیک بقدری بزرگ و پیچیدگیهای آنها بقدری فراتر از حیطه فهم فرد می باشد که ما فقط با وصل کردن خود به یک یا چند خرده کیش می توانیم احساس هویت و تماس داشتن با کل را داشته باشیم. اگر نتوانیم با وصل کردن خود به یک و یا چند گروه از این قبیل برای خود هویتی فرآهم کنیم محکوم به تنهایی و بیگانه شدگی و بیهودگی خواهیم شد و نمی دانیم چه کسی هستیم. برعکس احساس تعلق داشتن و جزء یک سلول اجتماعی بزرگتر از خود شدن اغلب چنان سودمند است که گاه حتی به رغم آنکه می دانیم نادرست است اما عمیقاً مجذوب ارزشها و گرایشها و سبک زندگی مورد نظر و مطلوب گروه می شویم. خرده کیشها فقط یک محصول یا ایده را عرضه نمی کنند بلکه راهی به ما نشان می دهند تا تمام محصول و ایده ها را با هم ترکیب و سازمانبندی کنیم. بیشتر ما انسانها از یک سبک منفرد و یگانه پیروی نمی کنیم بلکه مجموعه ای از عناصر را که از مدلهای مختلف گرفته شده اند، بکار می بریم. متعهد شدن و دل سپردن به یک سبک زندگی و کنار گذاشتن دیگری خود یک فراتصمیم است. قرار گرفتن در بین سبکها و یا در بین خرده کیش ها بحرانی است که در زندگی انسان پدید می آید و مردمان آینده در مقایسه با مردمان گذشته و حال، نه تنها زمان بیشتری را در چنین حالتی سپری خواهند کرد بلکه بیشتر به دنبال بررسی سبکها خواهند بود. حرکت بی وقفه از یک خرده کیش به یک خرده کیش ناپایدار زندگی انسان آینده را رقم خواهد زد. شدیدترین نوسان ها را از خود نشان می دهیم نوسانهایی که مهندسان به آن «رفتار کاووشی» می گویند. گاهی به این سو و گاهی به سوی دیگر متمایل می شویم. انقلاب صنعتی مستلزم یک دگرگونی بنیادی در مفهومی است که انسان از خود دارد. انقلاب فراصنعتی همچنین مستلزم داشتن مفهومی جدید از آزادی است یعنی شناخت و قبول این مطلب که:
وقتی آزادی به غایت برسد، خود را نفی می کند.
جامعه فراصنعتی دامنه آزادی انسان را گسترش می دهد. به رغم لفاظی رمانتیک، آزادی امری مطلق نیست. بحث کردن از اختیار تام (که مفهومی بی معنی است) با فردیت تام رویهمرفته به منزله موضع گیری در برابر هر شکل اجتماع یا جامعه است. هنگامی که تنوع و کثرت با ناپایداری و تازگی به هم نزدیک می شوند، ما جامعه را بسوی بحران تاریخی انطباق می رانیم محیطی می سازیم که بقدری ناپایدار و گذرا و ناآشنا و پیچیده است که میلیونها انسان در آن با تهدید درماندگی و انطباق روبه رو می شوند این درماندگی همان شوک آینده است.
انسان به رغم همه قهرمانیها و توانمندیهایش یک دستگاه بیولوژیکی و یک بیوسیستم است، و تمام چنین سیستمهایی در محدودیتهای بسیار سختی عمل می کنند. برای میزان تغییراتی که ارگانیسم انسان قادر به تحمل آنهاست حدود و ثغور قابل کشفی وجود دارد.
می توانیم شوک آینده را ناتوانی و ضعفی تعریف کنیم که بر جسم و روان آدم عارض می شود که از بار کردن بیش از حد بر سیستمهای انطباق پذیر و طبیعی ارگانیسم انسان و فرآیندهای تصمیم گیری ناشی می شود.
انسانهای گوناگون در برابر شوک آینده واکنش های متفاوتی از خود نشان می دهند. در همه جا موثرترین تغییری که در مسیر طبیعی زندگی یک فرد حادث می شود مرگ همسر است.
آهنگ تغییر در زندگی شخص، با وضع سلامت وی؛ پیوندهای بسیار نزدیکی دارد.
میزان تغییر در زندگی هر قدر زیادتر بشود، خطر آنکه بیماری متعاقب آن شدیدتر شود زیادتر است. اگر کسی در مدت کوتاهی تغییرات بسیاری را از سر گذرانده باشد، این تغییرات فشار بسیاری بر جسم او وارد می کند… اگر تعداد این تغییرات در مدت کوتاهی خیلی زیاد شود ممکن است مکانیسمهای مطابقت جسم انسان را در هم بشکند.
تعدادی ویروس در بدن ما زندگی می کنند و فقط هنگامی که قدرت تدافعی بدن ضعیف می شود باعث بیماری می شوند.
تغییر بهایی دارد که جسم ما آن را می پردازد و تغییر هر قدر عمیق تر و ریشه ای تر باشد، بهایی که می پردازیم سنگین تر است.
ایدئولوژی ها را می توان همچون قفس های بایگانی ذهنی بزرگی با کشوها و اشکافهایی خالی دانست که آماده برای جادادن داده های جدیدند به همین دلیل ایدئولوژی ها شدت و تکرار واکنشهای سوگیری را کم می کنند. یک تغییر در محرکهاف باعث واکنشی می شود که روانشناسان تجربی به آن واکنش سوگیری می گویند. واکنش سوگیری از یک مجموعه اعمال جسمانی پیچیده و بسیار وسیع ساخته می شود (گشاد شدن پلکهای چشم، تغییرات فتو شیمیایی در شبکیه چشم، تیز شدن حس شنوایی، حرکت بی اختیار عضلات، خم شدن بدن به سمت صدا، تنگ شدن چشم ها، تغییر شکل امواج و حرکات مغز، سرد شدن و منقبض شدن رگهای انگشتان دست و پا، تغییر جریان تنفس و ضربان قلب و…). واکنش سوگیری اساساً چنان طاقت فرساست که وقتی پایان می یابد، عمیقاً احساس راحتی و آسایش می کنیم. ولی باید بدانیم که واکنش سوگیری و احساس راحتی ناگهانی، همواره درست در زیر سطح هوشیاری اتفاق می افتد. بنابراین تازگی فعالیت بسیار شدید و انفجار گونه ای در داخل جسم، مخصوصاً در سیستم عصبی ایجاد می کند. واکنش سوگیری با واکنش انطباقی ارتباط بسیار نزدیکی دارد. در واقع این دو جریان آنچنان با هم آمیخته شده اند که واکنش سوگیری را می توان چون بخش یا مرحله مقدماتی واکنش انطباقی که واکنشی جامع تر و شامل تر است تلقی کرد. اما در جائیکه واکنش سوگیری اساساً بر سیستم عصبی مبتنی است واکنش انطباقی عمدتاً وابسته به غدد درون ریز و هورمونهایی است که بسرعت وارد جریان خون می شوند. پس اولین خط دفاعی جسم «دفاع عصبی» و خط دفاعی دوم آن «دفاع هورمونی» است. واکنش انطباقی در مقایسه با واکنش سوگیری مقدار انرژی موثرتر و پایدارتری را فرآهم می آورد. واکنش انطباقی دیرتر ایجاد می شود و مدت آن پردوام تر است. «واکنش انطباقی» را گاه با اصطلاح تند و هیجان انگیز «فشار روانی» می شناسند. تحریک پی در پی واکنش انطباقی می تواند بسیار زیانبار باشد زیرا فعال شدن بیش از حد غدد درون ریز لطمان جبران ناپذیری به بدن انسان وارد می سازد. دکتر رنه دوبو به ما هشدار می دهد که در اوضاع و احوال متغییری نظیر شرایط رقابت آمیز و کار کردن در یک محیط شلوغ عمل ترشح هورمونها را به شدت مختل می کند. بروز مکرر واکنش سوگیری و واکنش انطباقی، چون بر سیستمهای عصبی و غدد درون ریز فشار بیش از اندازه وارد می آورد، با سایر بیماریها و ناراحتیهای حسی نیز ارتباط دارد. حال می توانیم دریابیم که چرا سلامتی و تغییر اینقدر به هم پیوند دارند.
البته تغییر فقط از الزامات زندگی نیست، بلکه خود زندگی است. به همین سیاق، زندگی یعنی انطباق؛ اما حد و مرزهای مشخصی وجود دارد؛ انعطاف پذیری ما بی نهایت نیست.
هر واکنش سوگیری و هر واکنش انطباقی بهایی دارد و دستگاه بدن ذره ذره فرسوده می شود تا سرانجام به صدمه ها و زخمهای کاملاً مشهودی بینجامد. وقتی ظرفیت انسان درهم شکسته می شود پیامد آن شوک آینده است.
آثار و نشانه های آشفتگی شدید در اطراف خود، مثل استفاده وسیع از مواد مخدر، رواج درویش مسلکی، وحشیگری و خشونت بدون جهت، سیاست های هیچ گرایی، حسرت گذشته و ناتوانی بیمارگونه میلیونها انسان را زمانی بهتر درک می کنیم که رابطه همه اینها را با شوک آینده تشخیص بدهیم.
در هنگام وقوع فاجعه، درست مثل برخی وضعیتهای جنگ، افراد از نظر روانی درهم شکسته و ناتوان می شوند. بیش تحریکی ممکن است به رفتار عجیب و غریب و ضد انطباقی بینجامد. فقدان تحریکهای تازه حسی به سردرگمی و اختلال در کارکرد ذهن منجر می شود. بر همین اساس وارد کردن تحریکهای حسی بسیار زیاد و درهم و برهم، بدون الگو و برنامه و یا آشفته می تواند نتایج مشابهی در پی داشته باشد. به همین دلیل کسانی که در کار مغزشویی برای مقاصد سیاسی یا مذهبی تخصص دارند نه تنها از محرومیت حسی (مثل حبس انفرادی) استفاده می کنند بلکه از بمباران کردن حواس، که شامل نورهای تند، رنگهای سریعاً متغییر، افکتهای آشفته صوتی که روی نوار ضبط شده و خلاصه از تمام حقه ها و تصاویر متحرک و رنگارنگ توهم زا بهره می گیرند. توانایی و تحمل جسم برای مقابله با ورود تحریکهای حسی، به ساختمان فیزیولوژیکی جسم بستگی دارد. دادن اطلاعات بیش از اندازه به فرد، بطوریکه نتواند آنها را پردازش نماید… ممکن است به آشفتگی او منجر شود. دکتر جیمز میلر معتقد است که سنگینی بار اطلاعات را می توان عامل اشکال گوناگون بیماریهای روانی دانست. از طرف دیگر وقتی نتوانیم بخش اعظم زندگی خود را برنامه ریزی کنیم، عذاب خواهیم کشید.
بعضی از مردم برای تحمل تازگی قدرت بیشتری دارند. ترکیب مطلوب برای هر کدام از ما متفاوت است.
یکی از واکنشهای بسیار گسترده در برابر تغییر بسیار سریع و تند، نفی و انکار صریح و کلی آن است. خط مشی منکران آن است که جلو ورود هر نوع واقعیت نامطلوب را سد کنند. آدم منکر، یعنی قربانی ناآگاه شوک آینده خود را در معرض فاجعه شخصی قرار می دهد.
دومین خط مشی قربانی شوک آینده عبارت است از تخصص گرایی. فرد متخصص در برابر تمام فکرها و اطلاعات تازه مانع ایجاد نمی کند. او با شور حرارت می کوشد خود را با تغییر، منتهی فقط در بخش محدودی از زندگی، هماهنگ سازد. دریچه ای را که از آن به دنیا می نگرد تنگ تر می کنند.
سومین واکنش متداول در برابر شوک آینده بازگشت مفرط و شدید به کارهای عادی روزمره و گذشته است که بسیار انطباق پذیر بودند، ولی اکنون بی ربط و نامناسب به نظر می رسند. جهان بینی اجتماعی چنین فردی واپس گرا است. برخی از گروههای چپ رو به رغم درخواست های تند و تیزشان برای تغییر، در تمایلاتشان به گذشته با طرفداران واپس گرا همداستانند. کیش «ژان ژاک روسو» یعنی وحشی شریف بار دیگر گسترش یافته است.
کسانیکه نمی توانند با تازگیها و پیچیدگی های تغییر خیره کننده کنار بیایند، تروریسم را جانشین اندیشه می کنند.
تروریسم ممکن است رژیم را سرنگون نکند ولی شک و تردیدها را از میان برمی دارد. افراد آشفته، خشن و بی احساس و دلمرده؛ عائم شوک آینده را بر چهره دارند. اینان نخستین قربانیان شوک آینده هستند.
تاکید بر اینکه دنیا دیوانه شده، علاقه به داروهای توهم زا، شور و شوق به طالع بینی و سحر و افسون، کندوکاو برای یافتن حقیقت در احساس، خلسه و رفتن به اوج ، تمایل شدید به ذهن گرایی، حمله به علم و باور رو به گسترش به این که عقل انسان را کفایت نمی کند، همگی بازتاب تجربه روزانه توده های مردم معمولی است که متوجه می شوند دیگر نمی توانند به شیوه ای عاقلانه با تغییر مواجه شوند. ریشه این بیماری در این یا آن مکتب سیاسی نیست، ریشه های این بیماری را باید در ماهیت خیزش ما به آینده دانست که نه کنترلی روی آن هست و نه انتخابی. ریشه های این بیماری در آنجا نهفته است که نمی توانیم حرکت به سوی جامعه فراصنعتی را آگاهانه و با ابتکار نظارت و هدایت کنیم.
کشور آمریکا به رغم دستاوردهای خارق العاده اش؛ کشوری است که دهها هزار جوان آن با پناه بردن به رخوت و بیحالی ناشی از استعمال مواد مخدر از واقعیت می گریزند. چنین جامعه ای چه بداند چه نداند دچار شوک آینده شده است.
خردمندی و تعادل از یک سو مستلزم رابطه درست بین آهنگ و پیچیدگی تغییر است و از سوی دیگر به ظرفیت و توانایی انسان در اتخاذ تصمیم بستگی دارد. ما با افزودن کورکورانه به آهنگ تغییر و میزان تازگی و دامنه گزینش، بی آنکه بیندیشیم با پیش شرطهای خردمندی و تعادل محیط بازی می کنیم.
افرادیکه برای مدت طولانی در شرایطی قرار می گیرند که تحریک و فعالیت در آن محدود باشد، میزان ناراحتیهای شدید عاطفی و جسمی در بین شان افزایش پیدا می کند، مثل بدخوابی، زودرنجی و نگرانی.
بدترین مجازاتی که انسان شناخته است حبس انفرادی بوده است، یعنی اوضاع و احوالی که در آن فرد نه تنها از هر گونه تحریک کنش متقابل اجتماعی محروم می شود، بلکه از هرگونه تغییر و تازگی نیز بی بهره می ماند. تحریک حسی یکنواخت باعث اختلال می گردد یعنی توانایی درست فکر کردن را مخدوش می کند. وقتی انسان از تحریک لازم محروم بشود خودش برای ایجاد آن وارد عمل می شود.
نیاز انسان برای نگه داشتن خود در حد دامنه انطباقی چنان شدید است که وقتی محیط بیرون هیجان لازم را ایجاد نمی کند، در پاره ای مواقع خود مکانیسمهای داخلی دست به کار می شوند دیدن رویا وسیله ای است تا میزان تحریک را بالا برد.
خلاصه کلام آنکه همگی ما از پیش از تولد تا هنگام مرگ؛ گاه نومیدانه و گاه با خلاقیت؛ در حال مبارزه ای هستیم تا نگذاریم که میزان تحریک ما را در موقعیتی پایین تر و یا بالاتر از دامنه انطباقی مان قرار بدهد.
هر فرد یا گروه در یک فاصله زمانی کوتاه فقط می تواند میزان معین و محدودی چیزهای تازه را جذب کند. هیچ کس را نمی توان بدون تحمل پریشانی و گمگشتگی بسیار وادار کرد تا خارج از دامنه انطباقی خود حرکت کند.
به عقب انداختن تغییر نه تنها جلوی پیشرفت تغییر را سد نخواهد کرد بلکه موجب پدید آمدن تغییرات هر چه بزرگ تر و خونین تر و غیر قابل کنترل تری می شوند که ما هرگز نظیرشان را ندیده ایم.
پاسخ ما در برابر شوک آینده این نیست که دست به هیچ تغییری نزنیم، بلکه باید نوع تغییر را عوض کنیم. تنها را ه و وسیله حفظ تعادل در دوران فراصنعتی آن است که که هر ابداع را با ابداع پاسخ بدهیم. یعنی کادرهای جدید و روابط اجتماعی جدیدی طراحی کنیم که خودشان کار تغییر را سروسامان دهند و آن را تنظیم کنند. به یک سلسله تدبیرهای خلاق نیاز داریم. بی تردید اینها مستلزم تغییرات باز هم بیشتری است، البته تغییراتی که از ابتدا برای مهار زدن به حرکت پرشتاب آن، جهت دادن به آن و هماهنگ تر کردن آن پیش بینی های لازم شده باشد. ولی این هم کار ساده ای نیست.
با زیاد شدن اوقات فراغت این فرصت را داریم تا شعائر و موارد دیگر ثبات، مثل تعطیلات جدید، جشنها و بازیهای جدید را وارد جامعه خود کنیم. این مکانیسمها نه تنها به زندگی روزانه ما تداوم می بخشند، بلکه به یگانگی و قوام جوامع کمک می کنند و آنها را در برابر آثار زیانبار تکه تکه شدن جامعه فراصنعتی محافظت می نمایند. هدف از تمام تکنیک های مواجه با آینده (مواجه مستقیم، مناطق ثبات شخصی، گروه بندی موقعیتی، مشاوره در هنگام بحران، خانه های بین راه، حصارهای گذشته، حصارهای آینده) کاستن از آسیب هایی است که در اثر تغییر سریع به انسان وارد می شود. اما راه دیگری نیز برای درآویختن با این مشکل وجود دارد، و آن عبارتست از گسترش ظرفیت انطباقی انسان، یعنی وظیفه اصلی و اساسی آموزش و پرورش در طی انقلاب صنعتی.
سیستم آموزش و پرورش بطور خطرناکی کارش خراب است. چیزی که امروز به آن آموزش و پرورش گفته می شود، حتی در بهترین مدارس و دانشکده های ما بطور یاس آوری نابهنگام و بی مورد است. والدین محصلین از آموزش و پرورش انتظار دارند که بچه هایشان را برای زندگی در آینده آماده سازد. امروز، بیش از هر زمان دیگر، آینده انسان تقریباً به طور کامل در گرو آموزش و پرورش است. اما به رغم تمام این خطابه های زیبا و فریبنده درباره آینده، مدرسه های ما به جای آنکه به جامعه جدیدی که در حال پیدایش است چشم داشته باشد به یک سیستم در حال مرگ واپس نگر می نگرند. همه توانائیهای مدرسه در این جهت بکار گرفته می شود تا انسانهایی شبیه ابزار درست کنند و تحویل بدهند: انسانهایی که بتوانند در سیستم محتضری که قبل از خودشان خواهد مرد به زندگی ادامه بدهند.
برای آنکه به انسان کمک کنیم تا شوک آینده را از سر خود رد کند، باید یک سیستم آموزش و پرورش فراصنعتی ایجاد کنیم. برای این منظور به جای جستجو در گذشته، باید اهداف و روشهای خود را در آینده بیابیم. تمام سلسله مراتب اداری آموزش پرورش که بعدها شکل گرفت و رشد یافت بر اساس الگوی بروکراسی صنعتی ساخته شده است. زندگی داخلی مدرسه نیز به صورت آیینه ای درآمد که جامعه صنعتی را بطور کامل در خود منعکس می کند. آن بخش از آموزش و پرورش که امروزه بیشتر از همه مورد نقد و نکوهش قرار می گیرد – دسته دسته کردن شاگردان، فقدان فردیت، سیستمهای خشک نشستن در سر کلاس، گروه بندی، رتبه بندی و نمره دادن، نقش آمرانه معلم – همگی دقیقاً همان چیزی است که آموزش و پرورش دولتی و همگانی را به صورت ابزار موثر انطباق دادن مکان و زمان عصر صنعتی درآورده است.
هنوز نظامهای آموزش و پرورش ما خود را کاملاً با عصر صنعتی انطباق نداده است که نیاز برای یک انقلاب جدید، یعنی انقلاب فراصنعتی بر سر آنها خراب می شوند.
پر واضح است که آموزش و پرورش درخور جامعه فراصنعتی زمانی امکانپذیر است که ما گرایش زمانی خود را هر چه بیشتر به آینده معطوف کنیم.
تصور اینکه سیستم آموزش و پرورش کنونی ما تغییر پذیر نیست و تغییر نمی کند تصور اشتباهی است. برعکس، این سیستم بسرعت در حال تغییر است. اما قسمت اعظم این تغییرات به قصد بزک کردن دستگاه موجود انجام می گیرد تا آن را برای پیگیری مقاصد کهنه و منسوخ بیش از پیش کارآمدتر سازد. مابقی کوششها نوعی حرکت برآونی هستندکه خود باطل کننده خویش، نامنسجم و بدون جهت هستند.
با ارتقاء سطح آموزش و پرورش، پدر و مادرهای بیشتری از نظر فکری آماده می شوند تا بخشی از مسئولیت هایی را که در حال حاضر به مدارس محول شده است خود تقبل کنند. بسیاری از پدر و مادرها برای تدریس بعضی از درسها، نسبت به آموزگاران مدارس محلی، توانائی و معلومات بیشتری دارند. با حرکت به سوی صنایعی که به علم و دانش نیاز دارند، و با بیشتر شدن اوقات فراغت، می توان انتظار داشت که در بین پدر و مادرهایی که تحصیلات عالی دارند، گرایشی هرچند کوچک ولی مهم پدید آید که بچه های خود را دست کم تا حدی از سیستم آموزش و پرورش عمومی دور نگه دارند و در عوض، خودشان در منزل به آنان تعلیم دهند. دانش آموزان فقط ممکن است فقط برای فعالیتهای اجتماعی یا ورزشی، و یا به دلیل اینکه درسهایی را نمی توان نزد خود یا تحت نظارت پدر و مادر و یا دوستان خانوادگی فرا بگیرند رفتن به مدرسه را ادامه بدهند. برای بسیاری از جوانان تحصیل نیمه وقت و کار نیمه وقت با مهارت اندک در خدمات اجتماعی، در قبال مزد و یا بدون مزد، رضایت بخش تر و آموزنده تر است.
آموزش و پرورش فراصنعتی باید مردم را برای کار کردن در سازمانهای موقت یعنی ادهوکراسی فردا آماده کنند. هدف بیان یک جمله ضد فرهنگی نیست و قصد نداریم که گذشته را کاملاً ویران کنیم. همچنین قصد آن نیست که مبانی اصلی چون خواندن و نوشتن ریاضیات را نادیده بگیریم. بلکه منظور آن است که امروز دهها میلیون محصل، از نظر قانونی مجبورند ساعات گرانبهای عمر خود را صرف خواندن مطالبی کنند که سودمندی آنها در آینده بشدت مورد تردید است (حتی کسی مدعی نیست که امروز خیلی سودمندند)
چه لزومی دارد که محصلین اینهمه وقت خود را صرف آموختن زبان فرانسه یا انگلیسی کنند؟ آیا ساعاتی که صرف آموختن زبان انگلیسی می شود اساساً مفید است؟ و…
برنامه درسی امروز میراث بی دلیل روزگار گذشته است. برنامه درسی کنونی و تقسیم شدن آن به بخش های نفوذناپذیر بر اساس مفهومی اندیشیده شده درباره نیازهای انسان معاصر پی ریزی نشده است. این برنامه بر اساس هیچ درکی از آینده استوار نیست، و هیچ درکی از مهارتهای مورد نیاز آقای فلان برای زندگی در میان گردباد تغییرات فردا ندارد. این برنامه مبتنی بر ایستایی و بی تحرکی است، مبتنی بر مبارزه خونین اصناف آکادمیک است که هم و غم هرکدامشان افزایش بودجه و بالا بردن دستمزدها و مقام و مرتبه است.
باید توجه داشت که یک برنامه درسی همیشگی و واحد و چند منظوره طراحی نشود. برعکس باید یک مجموعه برنامه های درسی موقت، و همراه با آنها راه و روشهایی برای ارزیابی مجدد و نوکردن آنها در طول زمان تهیه و تنظیم شود. تنوع و کثرت آموزشی عوامل مساعد بقاء جامعه را افزایش می دهد. بجای یک برنامه استاندارد شده برای مدارس ابتدائی و متوسطه که در آنها تمام محصلین در برابر پایگاه اطلاعاتی یکسانی قرار دارند- همان تاریخ، همان ریاضیات، زیست شناسی، ادبیات، دستور زبان، زبان های خارجی و غیره – جنبش آینده گرا باید بکوشد تا اطلاعات هر چه متنوع تری را عرضه نماید. بچه ها باید در مقایسه با ما، حق انتخاب بیشتری داشته باشند مدارس فردا نه تنها باید اطلاعات را به محصلین یاد بدهند، بلکه باید شیوه بکارگیری و استفاده از آنها را نیز تعلیم بدهند. محصلین و دانشجویان باید بیاموزند که چگونه افکار جدید را جایگزین آنها کنند. خلاصه کلام آنکه دانش آموز و دانشجو باید یاد بگیرد که چگونه یاد بگیرد. برنامه های درسی فردا نه تنها باید شامل درسهایی بسیار متنوع و پر از اطلاعات و داده ها باشد بلکه باید بر مهارتهای رفتاری مربوط به دنیای آینده بسیار تاکید کند. برنامه درسی آینده باید حقایق متنوع را با تعلیم و تربیت همگانی، یعنی چیزی که به آن آیین زندگی می گویند ترکیب کند. برنامه های درسی باید راههایی برای انجام این؛ دو در آن واحد؛ پیدا کند. پروفسور اوسیپ فلشت هایم می گوید “زبان مدرسه درباره فردا لال می شود. محصل به جای آنکه به جلو نظر بدوزد به گذشته خیره می شود. آینده همانطور که در کلاس درس تحریم شده است در ذهن محصل نیز تحریم شده؛ گویی اصلاً آینده ای وجود ندارد”. پروفسور کندری اظهار می دارد: “گویی صحبت کردن از گذشته برای ما از صحبت کردن از آینده راحت تر است”. ایجاد نوعی کنجکاوی و آگاهی نسبت به آینده وظیفه اساسی آموزش و پرورش است.
آموزش و پرورش باید به زمان آینده تغییر پیدا کند.
یکی از تدابیر موثر در راه مبارزه برای جلوگیری از شوک آینده همگانی عبارتست از تنظیم آگاهانه پیشرفت تکنولوژیکی.
زیرا پیشرفت تکنولوژیکی بوضوح کانون اصلی و حیاتی همه علل آهنگ پرشتاب زندگی است. ما نه می توانیم و نه درست است که پیشرفت تکنولوژیکی را متوقف کنیم. تنها مشتی آدم ابله خیالپرداز درباره بازگشت به طبیعت یاوه سرایی می کنند. پشت کردن به تکنولوژی نه تنها احمقانه بلکه ضد اخلاقی است. پشت کردن به تکنولوژی یعنی رفتن به سمتی که نوزادان به دلیل نبودن مراقبتهای اولیه پزشکی می میرند، حالتی که در آن سوء تغذیه ذهن را خرفت می کند، حالتی که زندگی معمولی و همگانی در آن فقیرانه، ناپسند و ددمنشانه و کوتاه است. برگشت به عقب یعنی محکوم کردن میلیاردها انسان به فقر و بیچارگی همیشگی، بخصوص در لحظه ای از تاریخ که امکان آزادی آنان فرآهم گشته است. ما نه تنها به تکنولوژی اندک بلکه به تکنولوژی بیشتر و بیشتر نیاز داریم. البته قدرتهای تکنولوژیکی ما روز به روز افزایش پیدا می کنند ولی آثار جانبی و مخاطرات بالقوه آن نیز روز به روز بیشتر می شود. به قول بانی کامانرو؛ زیست شناس مشهور؛ ممکن است سیاره ای را که جای مناسبی برای زیست شناسی است نابود کنیم. اما این جنبش های جهانی برای کنترل تکنولوژی که طلیعه آن نمودار شده است نباید به دست نهلیستها و یا طرفداران خیالپرداز غیر مسئول همچون روسو و کسانی بیفتدکه از تکنولوژی می هراسند.
کوششهای بدون فکر برای جلوگیری و متوقف ساختن تکنولوژی همانقدر ویرانگر است که کوششهای بدون تامل برای پیشبرد آن. ما به یک گروه سیاسی وسیع نیاز داریم که تحقیقات علمی و پیشرفت تکنولوژیکی را، فقط بر اساس گزینش، پیشرفت دهد.
بسیاری مصائب اجتماعی بیشتر نتیجه فقدان ستمگرانه کنترل است تا کنترل ستمگرانه.
واقعیت هولناک آن است که هرچه به مساله تکنولوژی می نگریم کسی را نمی یابیم که وی را مقصر بدانیم. کشوری که در مسیر صنعتی شدن گام برمی دارد تا زمانی که فقیر باشد بدون چون و چرا هر نوآوری فنی را که نوید بهبود محصولات اقتصادی یا رفاه مادی را دربرداشته باشد با آغوش باز می پذیرد. این البته یک سیاست تکنولوژیک مورد تایید است، و می تواند رشد اقتصادی بسیار سریعی رادر پی آورد. اما یک سیاست ساده بدوی نیز هست، و در نتیجه آن انواع ماشینها و فرآیندهای جدید، بدون در نظر گرفتن آثار تبعی نزدیک و یا آثار و عواقبشان در درازمدت به کشور سرازیر می شوند.
جامعه باید درباره آینده خود تصمیمات بزرگ اتخاذ نماید. علاوه بر اینها درست همانطور که فرد می تواند در بین سبکهای گوناگون زندگی دست به انتخاب آگاهانه بزند، جامعه امروزی نیز قادر است که آگاهانه در بین سبکهای فرهنگی گوناگون دست به گزینش بزند. در گذشته فرهنگ بدون اندیشه قبلی و تامل پدید می آمد امروز برای اولین بار ما می توانیم این فرآیند را آگاهانه انجام دهیم. ما با سیاست آگاهانه تکنولوژیکی، و همراه با سایر اقدامات می توانیم طرح فرهنگ آینده را اکنون بریزیم
بین جامعه ای که پیشرفت تکنولوژی را با حسن انتخاب تحت اختیار می گیرد و جامعه ای که کورکورانه هر فرصتی را غنیمت می شمرد و به آن لبیک می گوید، بسرعت تفاوتهای اساسی بروز می کند. این تفاوت بین جامعه ای که در آن آهنگ پیشرفت تکنولوژیکی متعادل و در جهت جلوگیری از شوک آینده راهبری می شود، با جامعه ای که در آن توده های مردم از تصمیم گیری بخردانه عاجز مانده اند حادتر و شدیدتر می شود در جامعه اول دموکراسی سیاسی و شرکت وسیع مردم در سرنوشت خویش امکانپذیر است، و حال آنکه در جامعه نوع دوم فشارهای فراوان به جایی می رسد که حاکمیت سیاسی به دست تعدادی نخبگان تکنوکرات بیفتد. خلاصه کلام آنکه:
نوع انتخاب تکنولوژی بطور قاطع سبکهای فرهنگی آینده را شکل می دهند.
به همین دلیل است که سوالهای مربوط به تکنولوژی را دیگر نمی توان صرفاً برحسب خود تکنولوژی پاسخ داد. این سوالها دیگر جنبه سیاسی دارند. دیگر نباید اجازه بدهیم که این تصمیم ها فقط بر اساس ملاحظات اقتصادی کوتاه مدت بر ما تحمیل شوند. دیگر نباید اجازه بدهیم که این تصمیمها در خلاء و نبود خط مشی سیاسی اتخاذ شوند. و نباید بطور تصادفی مسئولیت چنین تصمیم گیریهایی را به عهده سوداگران و دانشمندان و مهندسان و یا مدیرانی محول کنیم که از عواقب و آثار عمیق خود آگاهی ندارند.
باید درباره هر نوآوری، قبل از آنکه جواز فروش برای آن صادر شود، یک سلسله سوالهای غیر مرسوم و نامعهود مطرح کرد:
اول آنکه تجارب تلخ باید تا به حال به ما آموخته باشد که آثار و عواقب جسمی هر تکنولوژی نو را با دقت بسیار زیر نظر بگیریم.
دوم؛ که بسیار پیچیده تر است؛ آن است که باید تاثیر درازمدت یک نوآوری فنی را بر محیط اجتماعی و فرهنگی و روانشناختی مورد پرسش قرار بدهیم. هر گاه احتمال برود که این تاثیرات زیان آور باشند، باید آماده باشیم تا جلو تکنولوژی جدید را بگیرم.
سوم، که مساله ای است مشکل تر و حساس تر، این است که: صرف نظر از تغییرات مشخصی که عرضه یک تکنولوژی جدید بر ساخت اجتماعی دارد ببینیم که این تکنولوژی بر سیستمهای ارزشی جامعه چه اثری می گذارد؟.
چهارم، ما در برابر هر نوآوری تکنولوژیکی عمده باید بپرسیم: آثار و نتایج ضمنی پرشتاب آن چیست؟.
ما تا زمانیکه بطور منظم این سوالها را بررسی نکنیم، کوششهایمان برای به خدمت گرفتن تکنولوژی در جهت اهداف و مقاصد اجتماعی، و کنترل حرکت پرشتاب تغییر به طور کلی، نارسا و بی ثمر خواهد بود. نظارت بر تکنولوژی لزوماً به معنای محدود کردن آزادی تحقیقات نیست. «آمیتای اتزیونی»؛ جامعه شناس معروف؛ به کنایه گفته است: “بسیاری از لیبرالها که کنترل و نظارت اقتصادی کینز را پذیرفته اند، در مورد تکنولوژی از عدم مداخله دولت جانبداری می کنند. استدلال اینان درست مانند همان استدلالهایی است که در اقتصاد از عدم مداخله دولت جانبداری می کردند، به این معنی که هر کوششی برای کنترل تکنولوژی قوه نوآوری و ابتکار را خفه می کند”. در جواب باید گفت:
هشدارهای مبنی بر نظارت و کنترل شدید را نباید دست کم گرفت. ولی آثار و عواقب عدم کنترل ممکن است بمراتب وخیم تر باشد.
واقعیت امر این است که علم و تکنولوژی هرگز به معنای مطلق آزاد نیستند. اختراعات و سرعت کاربردشان هر دو تحت تاثیر ارزشها و نهادهای جامعه ای هستند که آنها را ایجاد می کنند. در کشورهای غربی معیار جلوگیری از پخش برخی از نوآوریهای فنی، و بکارگیری برخی دیگر، سودآوری اقتصادی است. در کشورهای کمونیستی بررسی نهائی بدان سبب صورت می گیرد که آیا نوآوری به رشد اقتصادی و قدرت ملی کمک می کند یا نه. در کشورهای نوع اول تصمیمها خصوصی و در مجموع غیر متمرکز است. در کشورهای نوع دوم این تصمیمها دولتی و کاملاً متمرکز است. اکنون هر دو این سیستمها کهنه و فرسوده اند و نمی توانند با پیچیدگی جامعه فراصنعتی رویارو شوند. هر دو سیستم تقریباً فقط به آنی ترین و آشکارترین پیامدهای تکنولوژی توجه دارند.
باید یک دستگاه دولتی یا خصوصی وجود داشته باشد که پیشرفتهای تکنولوژیکی عمده را قبل از آنکه به عموم مردم عرضه شود بررسی نماید. بخش اعظم این مسئولیت را باید به عهده خود صنعت محول کرد. کنترل و نظارت هرچه غیر متمرکزتر باشد بهتر است. اما هر کجا که این نظم و انظباط داخلی مثمر ثمر واقع نشد – و اغلب نیز این وضع پیش می آید- ممکن است دخالت دولت لازم باشد.
بعضی از مداخلات بزرگ و عمده در محیط زیست را می توان به تعویق انداخت و یا ممنوع کرد؛ و این کار شاید بر اساس این اصل صورت می گیرد که اگر تجاوز به طبیعت بقدری بزرگ و ناگهانی باشد که تاثیرات آن را نتوان بررسی و احتمالاً اصلاح کرد، باید جلو آن را گرفت.
جامعه باید خود را از پیش برای مواجه با مسائلی که تکنولوژی به همراه می آورد آماده کند و منظر فاجعه نماند. ما نه تنها با بررسی تکنولوژی های خاص، بلکه با ملحوظ قرار دادن روابط آنها با یکدیگر، فاصله زمانی بین آنها، سرعت پیشنهاد شده برای پخش آنها و سایر عوامل مشابه، سرانجام ممکن است بتوانیم بر آهنگ تغییر و نیز بر جهت آن کنترل و نظارتی اعمال کنیم. لازم به گفتن نیست که این پیشنهادها را باید بررسی دقیق کرد ولی
باید تکنولوژی را رام کرد حرکت پرشتاب تغییر را باید تحت کنترل قرار دهیم.
فرآیندهای اجتماعی بسیاری از قید و بند رها شده اند، وحشیانه به این سو و آن سو می شتابند و در برابر بهترین تلاشهای ما برای هدایت کردنشان سرپیچی می کنند. چرا امروزه برنامه های رفاهی به جای آنکه به افراد کمک کنند اغلب با شکست مواجه می شوند؟ چرا دانشجویان که ظاهراً از گروه برگزیده و نازک نارنجی هستند دست به شورش می زنند؟ چرا بزرگراهها به جای کاستن از بار ترافیک، به مشکل آن می افزایند؟ خلاصه کلام آنکه چرا اینهمه برنامه های لیبرال خیرخواهانه با این سرعت گندشان بالا می آید و تاثیرات جانبی شان نتایج اولیه را بر باد می دهد؟ … به قول ریموند فلچر:
“جامعه بی سرو سامان شده است“.
حکومتها نیز گرفتار نوعی شوک آینده جمعی و ضعف و فتور در جریان تصمیم گیری شان هستند. آنچه اکنون شاهد آن هستیم سرآغاز فروپاشی کامل صنعت گرایی و همراه آن از میان رفتن برنامه ریزی مبتنی بر تکنوکراسی است.
در سوئد، ایتالیا، آلمان و ژاپن دولتها فعالانه در بخش اقتصاد دخالت می کنند تا برخی از صنایع را حمایت کنند، به صنایع دیگری سرمایه بدهند و رشد اقتصادی را پر شتاب بخشند. حتی در ایالات متحده و انگلستان… پس چرا به رغم همه این کوششها سیستم از کنترل خارج می شود؟
مشکل این نیست که برنامه ریزی ما خیلی کم است؛ بلکه مشکل ین است که ما خیلی بد برنامه ریزی می کنیم.
برنامه ریزی تکنوکراتیک که خود محصول صنعت گرایی است ارزشهای دورانی را منعکس می کند که بسرعت رو به افول گذاشته است. صنعت گرایی هم در شکل سرمایه داری و هم در شکل کمونیستی سیستمی بود که هدفش به حداکثر رساندن رفاه مادی بود. برنامه ریزی تکنوکراتیک اقتصادمدار است. ضمن اینکه برنامه ریزی تکنوکراتیک گرایش زمانی صنعت گرایی را منعکس می سازد صنعت گرایی بشدت توجه خود را به زمان حال معطوف کرد. همچنین برنامه ریزی تکنوکراتیک که بازتاب سازمان بروکراتیک دوران صنعت گرایی است بر اساس سلسله مراتب استوار بود. در آن سیستم کسانی برای دیگران تصمیم می گرفتند. که مناسب دوران صنعتی بود. برنامه ریزی تکنوکراتیک، مثل نظام دیوانسالاری، اساساً غیر دموکراتیک است.
دیگر نمی توان نیروهایی که ما را بسوی دوران فراصنعتی پیش می رانند با روشهای ورشکسته دوران صنعتی هدایت کرد.
اگر روشهای نابجا را در صنایع پیشرفته، دانشگاهها و شهرها بکار بندیم، یعنی در هرجاکه تغییرات در آنجا بسرعت اتفاق می افتد، ناپایداری را تشدید می کند و به نابسامانیها و افت و خیزهای بسیار شدیدی می انجامد.
وانگهی هرچقدر آثار و علائم ناتوانی و این روشها بیشتر روی هم جمع شوند، جریانهای سیاسی و فرهنگی و روانشناختی خطرناک بیشتر نمودار خواهد شد. امروز شواهد روزافزونی که در مورد کنترل ناپذیری جامعه فرآهم آمده باعث ایجاد سرخوردگی از علم می شود و در نتیجه دوباره با چهره بزک کرده صوفی مسلکی رو به رشد روبرو شده ایم، ناگهان ستاره بینی مد روز می شود. ذن، یوگا، جلسات احضار ارواح و سحر و افسون به صورت سرگرمی های رایج درآمده اند. منادیان اگزیستانسیالیسم با صوفی مسلکان کاتولیک، و روانکاوان مکتب یونگ، با گوروهای هندو دست به دست هم می دهند تا صوفیگری و مسائل هیجانی را برتر از امور علمی و عقلی بنشانند.
وقتی منتقدان فریاد برمی دارند که برنامه ریزی تکنوکراتیک ضد انسانی است و در حرکت سراسیمه اش در جهت به حداکثر رساندن سود اقتصادی، ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی را به دست فراموشی می سپارد، معمولاً حق با ایشان است.
وقتی برنامه ها را به کوته بینی و غیر دموکراتیک بودن متهم می کنند معمولاً حق دارند. وقتی برنامه ها را به عبث و پوچ بودن متهم می کنند معمولاً حق دارند. می توانیم برنامه هایی انسانی تر و دوراندیشانه تر و دموکراتیک تر از تمامی برنامه هایی که تا به حال مورد استفاده قرار گرفته اند تدوین کنیم. خلاصه کلام آنکه می توانیم از تکنوکراسی فراتر رویم. این کارا را «آینده نگری اجتماعی» می نامیم. الزامات «آینده نگری اجتماعی» به طور خلاصه عبارتند از:
- انسانی شدن برنامه
- افقهای زمانی بلند مدت (۱۵، ۲۰ و حتی ۵۰ ساله)
- دموکراسی سیاسی
باید فرآیند تکامل را تحت انقیاد آگاهانه و هدایت انسان درآورد زیرا ما در لحظه ای بسیار خطیر و نقطه عطف تاریخ قرار گرفته ایم، که:
انسان یا بر فرآیندهای تغییر چیره می شود و یا از میان می رود؛
امروز لحظه ای است که:
انسان یا به بازیچه ناآگاه تکامل تبدیل می شود و به صورت قربانی آن درمی آید و یا بر آن سلطه پیدا می کند.