جابجایی قدرت
نویسنده: آلوین تافلر
جابه جایی قدرت
جابجايي در قدرت اوج تلاش ۲۵ ساله ای است برای معنی بخشیدن به تغییرات گیج کننده ای که ما را به سوی قرن ۲۱ سوق می دهد. جابجایی در قدرت تحلیل قبلی را دنبال کرده (شوک آینده و موج سوم) و کانون تمرکزش پدیدار شدن نظام تازه قدرت است که جایگزین نظام قدرت گذشته صنعتی می شود. در پس عناوین رویدادها نه تنها الگوهایی مشخص، بلکه نیروهای قابل شناسایی وجود دارد که آنها را شکل می دهد. به محض آن که ما این الگوها و نیروها را درک کنیم، می توانیم به شیوه ای راهبردی، نه بطور اتفاقی، و به صورت یک مجموعه ، نه بر مبنای مورد به مورد ، با آنها رویارو شویم. شوک آینده به فرآیند تغییر نگاه می کند – این که چگونه تغییر بر مردم و سازمانهایشان تاثیر می گذارد. موج سوم بر جهتهای تغییر تمرکز دارد – این که تغییرات کنونی ما را به کجا می کشاند. جابجایی در قدرت با کنترل تغییراتی که هنوز در پیش است ، سروکار دارد – این که چه کسی آنها را شکل خواهد داد و چگونه. ما در لحظه ای زندگی می کنیم که کل ساختار قدرتی که جهان را یکپارچه نگاه می داشت، اکنون درحال فروپاشی است. ساختاری از بنیان متفاوت درحال شکل گیری است. و این در هر سطحی از جامعه بشری دارد اتفاق می افتد. ساختارهای قدرت جهانی نیز در حال فروپاشی است. جابجایی در قدرت صرفاً قدرت را انتقال نمی دهد بلکه شکل آن را دگرگون می سازد. آنقدر درباره از دست رفتن قدرت جهانی آمریکا مطلب نوشته شده، که دیگر نیازی به تکرار آن نیست. درست مثل ایالات متحده اهمیت قدرتمندترین کشور صنعتی موج دوم یعنی ژاپن؛ با ظهور صنایع موج سومی، رو به زوال گذاشت. انحصار دانش حرفه پزشکی بطور کامل درهم شکسته است و پزشک دیگر خدا نیست و این تنها نمونه کوچکی از فرآیندی عمومی تر است که کل رابطه دانایی را با قدرت در کشورهای دارای تکنولوژی پیشرفته تغییر می دهد. به محض آنکه دانایی از نو توزیع شد، قدرت مبتنی بر آن نیز پخش می شود. تغییرات در دانایی باعث جابجائیهای گسترده قدرت می شود یا به آن کمک می کند. مهمترین پیشرفت اقتصادی طول زندگی ما، ظهور نظام نوین تولید ثروت بوده که بنیان آن دیگر عظله نیست بلکه مغز است. امپراتوریهای آینده، امپراتوریهای مغز خواهند بود. ما در آستانه عمیق ترین جابجایی قدرت در تاریخ بشر قرار گرفته ایم. ما در دوران کودکی آموختیم که قدرت از خشونت نشات می گیرد. سپس پول نماد قدرت شد. دانایی نیز منشاء قدرت است اما برای آنکه در فیلم وسترن برنده شود دانایی باید با پول یا با زور هم پیمان گردد. قدرت را: «توان بسیج و استفاده از خشونت، ثروت و یا دانایی یا بسیاری از دیگر مشتقات آنها برای برانگیختن دیگران به راههایی که فکر می کنیم نیازها و تمایلات ما را ارضاء خواهند کرد» تعریف کرده ایم. قدرت فی نفسه نه خوب است نه بد. هر چیزی که بتواند خواسته فر دیگری را برآورده کند، منبع بالقوه قدرت می شود. در این صفحات؛ خشونت را نه در معنای اصلی بلکه در معنای تمثیلی آن بکار برده ایم که هم زور و هم تهدید بدنی را در بر می گیرد. در عرصه سیاسیت، دولت می تواند ناراضی سیاسی را به زندان بیندازد یا شکنجه کند، با قطع پول مخالفین خود را تنبیه کند و به حامیان خود پول بدهد و البته می تواند برای ایجاد رضایت واقعیتها را تحریف کند. شانس و تصادف نیز بر توزیع قدرت در جامعه اثر می گذارد. قدرت در عریان ترین شکل خود، عبارت است از استفاده از خشونت و ثروت و دانایی (در معنای وسیع آن) برای واداشتن مردم به انجام کاری خاص. در منازعات آینده، آنان که معنای «کیفیت» را درک می کنند ، برتری استراتژیک به دست خواهند آورد. خشونت عوارض وحشتناکی به بار می آورد و نارسائیهای مهمی دارد. به سخنی کوتاه، خشونت بدترین نوع قدرت را بوجود می آورد. ثروت به مراتب ابزار بهتری برای قدرت است. ثروت قدرتی از نوع متوسط به دست می دهد. بهترین نوع قدرت از کاربرد دانایی حاصل می شود. بهترین نوع قدرت به سادگی از بین نمی رود. دانایی ؛ ثروت و زور را چندین برابر می کند. می توان از آن برای افزایش زور یا ثروت استفاده کرد. دانایی کارآیی را افزایش می دهد. البته یشترین میزان قدرت را کسانی دارند که در موقعیتی هستند که م یتوانند با زیرکی از هر سه این ابزار با هم طوری استفاده کنند که هر جا لازم باشد تهدید به تنبیه را با وعده پاداش جایگزین نمایند و همگام با آن از شیوه های ترغیب و نیز از هوش بهره بگیرند. دانایی، خشونت و ثروت و روابط میان آنها، قدرت را در جامعه تعریف می کنند. امروزه زور و ثروت به میزان حیرت آنگیزی به دانایی وابسته شده اند. دانایی نه تنها فی نفسه منبع بهترین نوع قدرت است بلکه از مهمترین عناصر تشکیل دهنده ثروت و زور نیز به شمار می رود. به عبارتی دیگر؛ دانایی به جای اینکه زایده قدرت پولی و عضلانی باشد به جوهره اصلی آن تبدیل شده است. این کلید جابجایی در قدرت است که در پیش داریم و تبیین می کند که چرا جنگ بر سر کنترل دانایی و ابزار ارتباطات در سراسر جهان اوج گرفته است. واقعیت های کاذب و دروغها نیز مثل واقعیتهای راستین و قوانین علمی و حقایق مذهبی پذیرفته شده همگی مهمات بازی قدرتی هستند که همواره در جریان است و خود آنها نوعی دانایی هستند. به طور کلی؛ داده (data) به معنای واقعیت های کم و بیش بدون ربط با یکدیگر خواهد بود و اطلاعات به داده هایی گفته می شود که در مقوله ها یا طرح های طبقه بندی یا الگوهای دیگر جای گرفته باشند و دانایی (knowledge) اطلاعاتی است که با پردازش بیشتر به گزاره های عام تری تبدیل شده باشد. زور بسیار محدود است. ثروت نیز چنین است. هر چیزی را نیم توان با پول خرید و حتی پرترین کیف ها نیز سرانجام خالی می شوند. به عکس، دانایی چنین نیست. ما همیشه می توانیم دانایی بیشتری تولید کنیم. البته ما هرگز به معرفت غایی درباره چیزی دست نخواهیم یافت ولی همیشه می توانیم گامی در جهت درک تام هر پدیده ای برداریم. قواعد بازی قدرت-دانایی با قواعد بازیهایی که در آن افراد خواسته خود را با زور یا پول به انجام می رسانند، بسیار متفاوت است. طبق تعریف، زور و ثروت هر دو درمالکیت افراد قوی و دارا قرار دارند. این ویژگی واقعاً انقلابی دانایی است که حتی ضعیف و نادار هممی توانند آن را به چنگ آورند. دانایی مردمی ترین منبع قدرت است. حداقل برای ۳۰۰ سال گذشته، اساسی ترین منازعه سیاسی در داخل همه کشورهای صنعتی شده بر سر توزیع ثروت بوده است: به کی چی لرسد؟ واژه هایی چون چپ و راست یا سرمایه دار و سوسیالیست بر حول این محور بنیادی می چرخیدند. هر قدر هم میان دارا و ندار تفاوت وجود داشته باشد ، شکاف عظیمی که مسلح را از بی سلاح و نادان را از دانا جدا می کند، به مراتب از آن عمیق تر است. منازعه آینده قدرت به طور روزافزونی بر سر توزیع و دسترسی به دانایی خواهد بود. به این علت است که ما تا ندانیم دانش و اطلاعات چگونه و به سوی چه کسانی جریان می یابد، نه می توانیم خود را در برابر سوء استفاده از قدرت حفظ کنیم و نه قادر خواهیم بود جامعه دموکراتیک تری را که تکنولوژیهای فردا وعده می دهند برپا کنیم. کنترل دانایی، معمای دشوار منازعه جهانی قدرت در هر نهاد انسانی است.
آنچه در شرف وقوع است ، پیدایش نظام کاملاً تازه تولید ثروت است که در توزیع قدرت تغییرات غم انگیزی به همراه خواهد آورد. این نظام تازه به طور کامل به ارتباطات و پخش آنی داده ها و ایده ها و نمادها ونمادگرایی وابسته است. این نظام به معنای دقیق کلمه ، اقتصاد فوق نمادین[۱] است. پیدایی این نظام دگرگون ساز است. این تحول جهشی است به سوی نظام انقلابی جدید تولید. این نظام جدید ما را گامی بزرگ به فراسوی تولید انبوه و به سوی مشتری سالاری روزافزون، به فراسوی بازاریابی و توزیع انبوه، و به سوی بازاریابی خُرد و بازارهای اختصاصی ، به فرسوی شرکت یکدست و یکپارچه و به سوی شکلهای تازه سازمانی، به فراسوی دولت ملی و به سوی عملیاتی که هم محلی و هم جهانی است، سرانجام به فراسوی طبقه «گارگر یدی[۲]» و به سوی طبقه جدید «کارگر فکری[۳]» خواهد برد. حرکت از اقتصاد مبتنی بر دودکش به اقتصاد مبتنی بر کامپیوتر ، به انتقال انبوهی قدرت نیاز دارد و به میزان زیاد تبیین کننده موج بازسازی مالی و صنعتی است و رهبران تازه ای را وارد صحنه می کند. غولهای تجاری مثل دونالد ترامپ و لی ایاکوکا؛ اگر هم معرف چیزی باشند مربوط به گذشته است. این دو بهیچ وجه منادی آینده ای نوین نخواهند بود. به هر حال، در عصر انقلاب؛ همه نوع گیاه و جانور عجیب و غریب پدیدار می شود – موجوداتی با خلق و خوی از میان رفته چند نسل پیش، موجوداتی استثنائی، سگهای شکاری که در پی تبلیغات هستند، قدیسان و کلاهبرداران، و در کنار آنها صاحبان بینش و انقلابیون اصیل. دانایی سلاح کلیدی منازعاتی است که با نوپیدایی اقتصاد فوق نمادین ، بر سر قدرت درمی گیرد. توان نفوذ بر رسانه ها هم همین گونه است- یعنی توان شکل دادن به آنچه دیگران می دانند (یا تصور می کنند که می دانند). با ترک برداشتن نظام فرسوده قدیمی، مدیران دیوانسالار بی چهره ای که آن را اداره می کنند، توسط ارتش چریکی سرمایه گذاران خطرجو و مروجان و سازمان دهنده گان و مدیرانی که بسیاری از آنها فردباورانی ضد دیوانسالاری هستند، کنار گذاشته می شوند؛ همه آنها یا در کسب دانش (گاهی به صورت غیرقانونی) یا در کنترل اشاعه آن مهارت دارند. بازسازی کمپانیها و کل صنایعی که در اقتصاد فوق نمادین باید به حیات خود ادامه دهند، بهیچ وجه کار دیوانسالارانی نیست که تنها نگران جزئیات کم اهمیت و حفظ آبرو و چیزهای بی ارزش هستند، بلکه این کار از عهده فردباوران و رادیکالها و افراد پر دل و جرات و حتی استثنایی برمی آِد یعنی تکاوران عالم کسب و کار که همیشه آماده اند برای به چنگ آوردن قدرت در هر جایی طوفان به پا کنند. نسل جدید کارآفرینان بیش از دیوانسالاران به دزد دریایی شباهت دارد، می توان آنها را «دزدان دریایی الکترونیکی» نامید. قدرتی که به چنگ می آورند، نه تنها به کیفهای پر از سرمایه، بلکه به داده ها و اطلاعات و دانش فنی پیشرفته متکی است. امروزه توانایی انجام معامله اغلب بیش از دلاری که بر سر میز می آورید، به دانایی بستگی دارد. در سطحی خاص، به دست آوردن پول بمراتب آسان تر از کسب دانایی و فوت و فن مربوطه است. دانش، اهرم اصلی قدرت است. در اسپانیا که همیشه نمایشنامه پایان خوشی دارد، مردم شاهد محکمترین و سرانجام بی مزه ترین نمایش دهه های اخیر بودند – جنگی انفجار آمیز میان «افراد زیبا» و «افراد موفق» – پول قدیم و پول جدید. چیزی بیش از حرص و آز و زرق و برق و شکست اِعمال قدرت در حوزه محلی در جریان است. چیزی جدی تر در حال وقوع است. قدرت د رآن واحد در صدها جناح در حال انتقال است. ماهیت قدرت –ترکیبی از زور و ثروت و دانایی – با انتقال ما به اقتصاد فوق نمادین در حال تغییر است. نه تنها سودهای بیش از حد و نا مشروع بلکه همه سودها (و گاهی به مقدار زیاد) محصول قدرتند نه کارآیی. در واقع در هر گامی، قدرت بخش گریز نا پذیر هر فرآیند تولیدی است. جابجایی در قدرت در معنای کامل خود چیزی بیش از انتقال قدرت است، تغییری است ناگهانی و تند در ماهیت قدرت، یعنی تغییری در آمیزه دانایی و ثروت و زور. یکی از دلایلی این که امروزه در محیطهای کسب و کار خشونت آشکار بندرت دیده می شود این است که در طی سالها بطور روز افزونی خشونت با عقد قرارداد انجام می شود. شرکتها و محیطهای کسب و کار به جای آنکه خودشان دست به خشونت بزنند، در واقع برای انجام این کار خدمات دولت را می خرند. در همه کشورهای صنعتی، خشونت دولتی جایگزین خشونت خصوصی شده است. نحستین چیزی که هر حکومتی از لحظه تشکیل خود سعی در انجام دادن آن دارد به انحصار درآوردن خشونت است. پلیس و سرباز تنها نیروهایی هستند که به طور قانونی حق دارند خشونت اعمال کنند. خطی به باریکی مو خشونت دولتی را از خشونت خصوصی جدا می سازد. دولت با قراردادن تکنولوژی های خشونت در چنگ نیروهای مسلح خود سعی می کند انواع دیگر خشونت را حذف یا کنترل کند. خشونت به هیئت قانون تصعید یافته است. همه کسب و کارها؛ خواه سرمایه داری یا سوسیالیست؛ به قانون متکی اند. و در پشت هر قانون؛ خوب یا بد؛ لوله تفنگ را می بینیم. به قول شارل دوگل؛ رئیس جمهور سابق فرانسه؛ : قانون باید زور را در کنار خود داشته باشد. در ایالات متحده حقوقدانان شرکتها اغلب «تفنگهای اجیر شده» نامیده می شوند. کمکهای مالی شرکتها را به انتخابات ، می توان شیوه پنهانی دیگری دانست که به کمک آن کمپانی یا صنعت می خواهد حکومت را وادارد تاد رجهت حفظ منافعش از تفنگ استفاده کند. وقتی شرکتها و بنگاهها وجوهاتی به نامزدها یا احزاب سیاسی می دهند، فرض بر این است که انتظار می رود به نوعی جبران شود. آخرین و مهمترین دلیل این که چرا شرکتها – حتی حکومتها – کمتر از عصر ماقبل صنعت گذشته به خشونت آشکار متوسل می شوند این است که ابزار بهتری برای کنترل مردم پیدا کرده اند این ابزار پول است. سنت و قانون هر دو امروزه استفاده از زور را در جهان نوین مهار کرده اند. پول تاثیر فوری زور را ندارد ولی چون می توان از آن هم برای تشویق و هم برای تنبیه استفاده کرد؛ برای کسب قدرت ابزار روان تر و انعطاف پذیرتری است. صنعت گرایی بود که پول را به ابزار اصلی قدرت تبدیل ساخت و این وابستگی کامل به نظام پولی ، همه روابط قدرت را دگرگون ساخت. به سخنی کوتاه، پیدایش دولت ملی صنعتی، همراه بود با انحصاری کردن سیستماتیک خشونت و تصعید خشونت به هیئت قانون و وابستگی روبه رشد جمعیت به پول . این سه تحول باعث شد تا نخبگان جوامع صنعتی بتوانند بطور روزافزونی برای تحمیل خواسته های خود بر تاریخ بشری، به جای زور آشکار از ثروت استفاده کنند. معنا واقعی جابجایی در قدرت همین است. و این تنها انتقال قدرت از شخصی به شخص دیگر یا از گروهی به گروه دیگر نیست بلکه تغییری بنیادین در آمیزه خشونت و دانایی و ثروتی است که نخبگان برای حفظ سلطه خود بکار می گیرند. امروزه، درست همن گونه که انقلاب صنعتی خشونت را به قانون تبدیل کرد، ما پول را –و در واقع به طور کلی ثروت را- به چیز تازه ای تبدیل می کنیم. ما در آستانه جابجایی تازه ای در قدرت قرار گرفته ایم.
پروفسور گلن یاگو[۴] می نویسد «… پس از جنگ جهانی دوم؛ در ایالات متحده آمریکا؛ کارگران و مصرف کنندگان برای خرید خانه و تحصیلات دانشگاهی خواهان دریافت اعبار و وام شدند. بازارهای مالی به رغم مقاومت کسانی که دسترسی عموم به اعتبارات را محدود می ساختند، به تقاضای موجود پاسخ دادند و کشور آمریکا شکوفا شد». در حالی که اعتبار اضافی می تواند مهار تورم را پاره کند، میان اضافه بودن و در دسترس بودن تفاوت وجود دارد. اعتبار در دسترس بخشهای خدماتی – اطلاعاتی جدید که کلید اقتصاد پیشرفته بودند را تغذیه کرد. در جامعه صنعتی، سرمایه کمیاب است و لیدر جامعه اطلاعاتی کنونی، سرمایه فراوان یافت می شود. اعمال قدرت بر سرمایه به سمت بنگاههایی جریان می یابد که توان سفارشی کردن و نوآوری مداوم را داشته باشند. در اقتصاد جدید موج سومی ، ممکن است قطعات اتومبیل یا کامپیوتری در چهار کشور ساخته شوند و در کشور پنجم روی هم سوار شوند. بازارها نیز فراسوی مرزهای ملی گسترش می یابند. اقتصاد موج سوم با سرعتهایی فوق العاده بالا امور را اداره می کند: کارخانه های ۲۴ ساعته، بانکهای ۲۴ ساعته شبکه های الکترونیکی. کامپیوترها فرآیند نقل و انتقال را شتاب بخشیده اند. سرعت گردش پول و فرار آن هر دو بالا می رود و قدرت مالی در جامعه سریع تر و سریع تر دست به دست می گردد. در جهان مدرن نه تنها افراد و کمپانیها بلکه همه بخشهای صنعت مالی متزلزل و ناپایدار شده اند فروپاشی ۵۰۰ بانک سپرده و وام در ایالات متحده، باعث شد تا دولت صدها میلیارد دلار پول به برنامه نجات فوری اختصاص دهد…. از سپیده دم عصر صنعت ، قدرت پولی در اروپا متمرکز شد. در پایان جنگ جهانی دوم ، این قدرت به طور قاطع به آمریکای شمالی و بویژه به گوشه جزیره منهتن منتقل شد. سلطه اقتصادی ایالات متحده برای تقریباً سه دهه بلامنازع بود. از آنز مان به بعد پول – و قدرتی که از آن ناشی می شد – در سراسر سیاره مثل حرکات جنون آمیز تیله پاچینکو در حال اعوجاج بوده است. … در میانه دهه۱۹۷۰ ظاهراً یک شبه کارتل اپک میلیاردها دلار را از اروپا، آمریکای شمالی (و بقیه جهان) مکید و به درون خاورمیانه جاری ساخت. اما این دلارهای نفتی بلافاصله به حسابهای بانکی د رنیویورک یا زوریخ واریز شد و بار دیگر به شکل وامهای کلان به آرژانتین و مکزیک یا برزیل جریان یافت و ار آنجا به بانکهای آمریکا و سوئیس بازگردانده شد. با سقوط ارزش دلار و جابجایی الگوهای بازرگانی ، توکیو سرمایه ها را جذب کرد و آنها را به مستغلات و اوراق قرضه دولتی و دارائیهای دیگری در ایالات متحده تبدیل ساخت – همه اینها با آنچنان سرعتی اتفاق افتاد که کارشناسانی را که تقلا می کنند بفهمند چه خبر است گیج و آشفته ساخته است. دلارهای نفتی در بخشهای مختلف جهان رسانه ها را تحت نفوذ خود درآورد سالنهای انتظار هتلها ی ریاض و ابوظبی و کویت از ملتمسانی موج می زد که با ذلت و خواری در پی خویشاوندی قلابی از خانواده سلطنتی براه می افتادند و با التماس از وی می خواستند تا تماسی را برایشان ترتیب دهد یا قراردادی را به امضاء برساند. به هر حال از همان آغاز دهه ۱۹۸۰، با از هم پاشیده شدن وحدت اپک، و سقوط قیمت های نفت ، این شور و هیجان فروخوابید و همراه با آن قدرت سیاسی اعراب کاهش یافت. سال ۱۹۹۰ دسته ملتمسان که اغلب نمایندگان بزرگترین بانکها و شرکتهای جهان هستند در سالنهای هتلهایی چون اکورا یا ایمپریال توکیو می پلکند. تولید و بازاریابی جهان شمول، مستلزم آن است که سرمایه به آسانی فراتر از مرزهای ملی جریان داشته باشد. این به نوبه خود، مستلزم لغو مقررات و موانع قدیمی مالی است که دولتها برای حمایت از اقتصاد خود وضع کرده اند. اما کاهش تدریجی این موانع یا برداشتن آنها در ژاپن و اروپا نتایج منفی هم داشته است. با آزاد سازی سرمایه ، به نحوی که بتواند آزادانه جریان یابد ، درست مثل این است که کوپه های مجزا و مستقل یک کشتی بزرگ که هر کدام خود به تنهایی دارای نظام ایمنی هستند از بدنه کشتی حذف شوند. هرچند این امر برای پیشرفت اقتصاد بسیار حیاتی است، اما این خطر را افزایش م یدهد که فروپاشی جدی از یک اقتصاد به اقتصادهای دیگر گسترش یابد. افزون بر آن، این تحول قدرت یکی از موثرترین نهادهای اقتصادی عصر صنعت یعنی بانک مرکزی را به خطر می اندازد. به هر حال وقتی در دهه های آینده ، جنگ بر سر نظام مالی جهانی به اوج خود برسد، بسیاری از بزرگترین «قدرتهای آن زمان» سرنگون خواهند شد.
روزگاری ثروت اصل و اساس بود. یا آن را داشتید یا آن را نداشتید. ثروت جامد و مادی بود چون مبنای ثروت و قدرت هر دو زمین بود. زمین مهمترین سرمایه بود و محدودیت داشت. وقتی دودکشها سر به آسمان کشیدند، ثروت تغییر شکل داد. اکنون به جای زمین، ماشین ها و مواد اولیه تولید صنعتی به حیاتی ترین شکل سرمایه مورد نیاز تبدیل شده بود: کوره های ذوب فولاد، کارگاههای بافندگی، خطهای مونتاژ، دستگاههای جوشکاری و چرخهای خیاطی، بوکسیت، مس، نیکل. مارکس درباره از خود بیگانگی کارگر نسبت به خودش و محصولی که تولید می کرد سخن گفت. اما می توان درباره از خودبیگانگی سرمایه گذار نسبت به منبع ثروتش نیز سخن به میان آورد. با رشد بخشهای خدماتی و اطلاعاتی در اقتصادهای پیشرفته، و با کامپیوتری شدن خود تولید کارخانه ای، ماهیت ثروت الزاماً تغییر می کند. هیچ کس سهام کامپیوتر اپل یا آی بی ام را بخاطر دارائیهای مادی این بنگاهها نمی خرد آنچه به حساب می آید ساختمانها یا ماشین آلات این کمپانیها نیست، بلکه تماس ها و روابط و قدرت بازاریابی و نیروی فروش و توان مدیریت سازمانهای آنها و ایده هایی است که از درون کاسه سر کارکنانشان تراوش می کند. دانایی ذااً پایان نا پذیر و انحصار نا پذیر است. امروزه با پیدایش اقتصاد پیشرفته موج سوم، پول کاغذی به منسوخ شدن کامل نزدیک می شود. به استثنای کشورهای دارای اقتصاد عقب مانده و بجز موارد استفاده کاملاً ثانویه ، پول کاغذی همان سرنوشتی را خواهد داشت که پول خرمهره ای و النگوی مسین داشت. امروزه؛ کارت اعتباری، کارت هوشمند، بانکداری الکترونیکی رایج شده است. سرمایه و پول، که هر دو بطور روز افزونی از محتوای مادی دور می شوند، در سرتاسر تاریخ در حال تغییر بوده اند و مرحله به مرحله از ملموس بودن کامل به نمادین شدن تغییر شکل داده و سرانجام امروزه به شکل فوق نمادین درآمده است. ثروت ما ثروتی است که از نمادها تشکیل یافته و قدرتی که بر آن مبتنی است نیز، به میزانی حیرت آور چنین است.
در جوامع دودکشی یا موج دومی، تزریق سرمایه برای هزینه کردن یا بالا بردن قدرت خرید مصرف کننده می توانست اقتصاد را به حرکت درآورد و مشاغلی ایجاد کند. در اقتصاد جهانی کنونی، تزریق پول به جیب مصرف کننده ممکن است این پول را روانه کشورهای خارجی کند، بی آنکه به اقتصاد داخلی کمک کرده باشد. اگر ۱۰ میلیون جای خالی و تنها یک میلیون بیکار داشته باشیم، آن یک میلیون بیکار نمی توانند در مشاغل موجود به کار گمارده شوند، مگر اینکه مهارتهایی-دانایی- داشته باشند که با شرایط مهارتی این مشاغل جدید انطباق داشته باشد. شخص بیکار برای بقای خود و خانواده اش به پول نیاز دارد و کمک دولت به بیکاران در سطحی مناسب، هم لازم است و هم از نظر اخلاقی کاری است درست. اما هر خط مشی موثری برای کاهش بیکاری در اقتصاد فوق نمادین باید کمتر به تخصیص ثروت و بیشتر به تخصیص دانایی اتکاء داشته باشد. اقتصاد فوق نمادین نه تنها درک ما از بیکاری بلکه درک ما از خود کار را منسوخ جلوه می دهد. از این رو، امروزه تقسیم اقتصاد به بخشهایی چون کشاورزی، صنعت و خدمات به جای روشن کردن مطلب، ابهام ایجاد می کند. امروزه بسیار مفیدتر خواهد بود اگر کارکنان را بر حسب میزان نمادپردازی یا کار مغزی که به عنوان بخشی از شغلشان انجام می دهند بدون توجه به برچسبی که دارند گروه بندی کنیم. مشاغل یدی در حال محو شدن هستند. به بیانی دقیق تر با پیدایش اقتصاد فوق نمادین؛ کارگر یدی به کارگر فکری تبدیل می شود. این تحولات عظیم نمی تواند بدون تعارض قدرت رخ دهد. در بنگاههای کم فرهنگ معمولاً کار مغزی در میان تعداد اندکی از مدیران سطح بالا متمرکز شده و کار عضلانی یا کار بدون فکر در اختیار بقیه کارکنان است. البته رفته رفته هر کاری که آنقدر تکراری و ساده باشد که بدون فکر بتوان انجامش داد، به روباتها واگذار خواهد شد. با حرکت اقتصاد به سمت تولید فوق نمادین خود کار را از نو طراحی خواهند کرد. هدف نهایی، دستیابی به نیروی کاری است کوچکتر و باهوش تر که دستمزد بهتری دریافت می دارد. هر چند کار در شرکتهای بافرهنگ کمتر از واحدهای کم فرهنگ طاقت فرسا و سخت است و محیط کار دلپذیر تر می باشد ولی بیش از واحدهای کم فرهنگ از کارکنان انتظار دارند در این شرکتها افراد تشویق می شوند نه تنها مغزها و قوه تعقل خود را بکار گیرند، بلکه از عواطف و درک مستقیم و شهود و قوه تخیل خود در کارها استفاده کنند. اصول اقتصاد کم فرهنگ بر نوعی ماتریالیسم macho استوار بود – یعنی ماتریالیستی گستاخ و پیروزمند که می توان آن را ماتریالیسم خشن نامید. این ماتریالیسم، ایدئولوژی تولید انبوه کارخانه ای بود. زمانی این نوع ماتریالیسم معنایی داشت، اما، امروزه وقتی ارزش واقعی بیشتر محصولات در دانایی نهفته و درون آنها است، این ماتریالیسم هم ابلهانه و هم ارتجاعی به شمار می آید. هر کشوری که سیاستهای مبتنی بر ماتریالیسم را دنبال کند، محکوم به آن است که به بنگلادش قرن ۲۱ تبدیل شود. ارزش به چیزی بیش از آمیزه ای از زمین، نیروی کار و سرمایه وابسته است. فرهنگ صنعت گرایی که دریافتهای سنگینی از نوشته های قرن ۱۷ رنه دکارت داشت، افرادی را که می توانستند مسائل و فرآیندها را به کوچکترین اجزای تشکیل دهنده شان تجزیه کنند، تشویق می کرد. وقتی این رهیافت تجزیه گرا و تحلیل گر به اقتصاد انتقال یافت ، ما را واداشت تا تولید را مجموعه هایی از مراحل ناپیوسته تلقی کنیم. افزایش سرمایه ، تهیه مواد خام ، استخدام کارکنان، بکارگیری تکنولوژی، تبلیغات و فروش و توزیع محصول، و همه اینها یا به صورت پی در پی یا جدا از یکدیگر دیده می شد. مدل جدید تولید که از اقتصاد فوق نمادین نشات می گیرد بطور آشکاری با آن تفاوت دارد. این مدل که بنای آن بر بینش سیستمی یا یکپارچه قرار دارد، تولید را بیش از پیش همزمان و ترکیب شده تلقی می کند.: پیوستگی نه گسستگی، انسجام نه از هم پاشیدیگ، همزمانی طبق زمان واقعی نه مراحل پی در پی. نسل جدید رهبران فوق نمادین سیستمی می اندیشند. از امروز به بعد، این دانایی است و نه کار ارزان، این نمادهاست نه مواد خام که ارزش افزوده را دربرمی گیرد و بر آن می افزاید. از نوع مفهوم سازی عمیق منابع ارزش افزوده، عوارض بسیاری را در پی دارد هم پیش فرضهای طرفداران بازار آزاد و هم پیش فرضهای مارکسیستی و هم ماتریالیستی را که باعث پیدایش هر دو شد، درهم می شکند.
دانایی اکنون مهمترین منبع تولید به شمار می رود. بسیاری از تغییرات نظام دانایی جامعه بطور مستقیم در عملیات کسب و کار بازتاب می یابد. این نظام دانایی حتی بیش از نظام بانکی و نظام سیاسی یا نظام انرژی، بخش فراگیری از محیط هر بنگاهی را تشکیل می دهد. از میان همه منابعی که برای تولید ثروت لازم است، هیچکدام روان تر و انعطاف پذیرتر از دانایی نیست. در واقع از دانایی (که گاهی تنها شامل اطلاعات و داده است) می توان به عنوان جانشینی برای منابع دیگر استفاده کرد. دانایی – در اصل پایان نا پذیر است – جانشین غایی است. تکنولوژی های اطلاعاتی جدید هزینه افزایش تنوع محصول را به صفر می رسانند. دانایی افزون بر آن که جانشین مواد، ترابری و انرژی می شود می تواند باعث صرفه جویی در وقت شود. دانایی نوین پدیده ها را سرعت می بخشد و ما را به سمت اقتصاد آنی و زمان واقعی پیش می راند و جانشینی است برای هزینه زمانی. مکان نیز توسط دانایی حفظ و تسخیر می شود. در تایید این جابجایی و تاکید بر اهمیت دانایی در اقتصاد فردا، شرکتهای بزرگ ژاپنی هم اکنون برای نخستین بار به جای سرمایه گذاری سرمایه ای؛ پول بیشتری را صرف پژوهش و توسعه (R&D) می کنند. سرمایه انسانی جایگزین سرمایه دلاری شده است. دانایی منبع غایی کسب و کار نوین شده چون جانشین غایی است. در هر اقتصادی، تولید سود ناگزیر به سه منبع اصلی قدرت – ثروت، خشونت و دانایی – وابسته اند. اما چون دانایی نیاز به مواد خام و نیروی کار و زمان و سرمایه را کاهش می دهد، منبع اصلی اقتصاد پیشرفته خواهد شد. با تحقق این تحول، ارزش آن نیز بالا می رود.
ارزش اقتصادی اطلاعات به سرعت بالا می رود. اگر مشتری با کارت اعتباری خرید کند؛ اطلاعات بسیاری به دست می آید: نام مشتری، آدرس و کد پستی (که برای بخش بخش کردن بازارها اهمیت دارد)، اطلاعات اعتباری، مبنایی برای استنتاج درآمد خانوادگی. امروزه توزیع اساساً یک نظام اطلاعاتی است. شبکه های الکترونیکی زیرساخت کلیدی قرن ۲۱ را شکل می دهند و برای موفقیت در کسب و کار و توسعه اقتصاد ملی به همان اندازه حیاتی هستند که راه آهن در عصر مورس بود. همه ژاپن دارد الکترونیکی می شود. با گسترش شبکه های الکترونیکی، قدرت نیز جابجا می شود. این تنها در ژاپن اتفاق نمی افتد. بلکه ایالات متحده و اروپا نیز با چنان سرعتی مشغول شبکه سازی هستند که تا به حال سابقه نداشته است. این مسابقه الکترونیکی قرن به شمار می رود. انتقال به نظامهای مبادله الکترونیکی در سراسر جهان، به معنای تغییراتی ریشه ای در نظام کسب و کار نیز هست. کمپانیها به چیزی که می توان آن را «گروههای شریک اطلاعاتی» نامید تبدیل می شوند. بکار گیری نظامهای نوین «تبادل داده های الکترونی[۵]» یا همان EDI به اجبار راه را برای تغییراتی اساسی باز می کند. تمامی بخش های اقتصاد هم اکنون تاثیر EDI را احساس می کنند زیرا از این نظام می توان به عنوان سلاحی برای از میان برداشتن واسطه ها و میانجی ها استفاده کرد. شیشدو با برقراری ارتباط مستقیم میان کامپیوترهای خود با کامپیوترهای مشتریانش، عمده فروشان و انبارداران را کنار گذاشته است. اصلاً چه نیازی به واسطه است؟اقتصاد فوق نمادین و گسترش هوش فوق العاده، بخش حمل و نقل – راه آهن و کشتیرانی و کامیون داری – را تکان داده است.عرصه را بر سوداگران جا – یعنی انبارداران – تنگ کرده است. بنابراین ما شاهد آن هستیم که همه بخش های سنتی نظام تولید و توزیع ، برای بقا خود یا به عنوان سلاح تهاجمی جهت گسترش قدرت خویش ، به تجهیزات فوق-هوشمند روی آورده اند. هوش الکترونیکی به سلاحی موثر در جنگهای تجارت بین المللی تبدیل شده است. کل صنایع با ایجاد شبکه های خاص خویش، بسرعت خود را برای آینده آماده می سازند. غولهایی چون مخابرات بریتانیا[۶]، کمپانی تلفن و تلگراف آمریکا (AT&T) و KDD ژاپن برای گسترش ظرفیت خویش و سرعت بخشیدن به جریانهای اطلاعاتی با یکدیگر به رقابت برخواسته اند – جنگ الکترونیکی. آنچه پیش چشمانمان شکل می گیرد، نظامی کاملاً نوین و چند لایه است که زیر ساخت اقتصاد قرن ۲۱ را تشکیل خواهد داد. عصر الکترونیکی کمتر به سرمایه و بیشتر به مغزها وابسته است – یعنی هوشی که در کامپیوترها و نرم افزارها و شبکه های الکترونیکی تعبیه شده است. اقتصاد گذشته؛ خواه کشاورزی خواه صنعتی؛ حول محور ساختارهای بادوام برپا شده بود. بجای اینها، ما اقتصاد شتابنده رنگارنگی را که قادر است در یک آن بدون آن که متلاشی شود، خود در قالب الگوهای جدیدی تجدید سازمان دهد، بر بنیانی الکترونیکی استوار م یکنیم. در این راه هوش فوق العاده جدید، بخشی از تجهیزات انطباق پذیر مورد نیاز است. ششبکه های فوق هوشمند کمک می کنند تا فشار گسترده ای را که برای حذف نظارت دولت بر صنعت آغاز شده است تبیین کنیم و بر این نکته اشاره دارند که نظارتهای موجود دولتها روز به روز اثربخشی خود را بیشتر از دست خواهند داد زیرا این نظارتها بر مقوله ها و تقسیم بندیهایی از صنعت مبتنی است که در عصر هوش فوق العاده دیگر وجود خارجی ندارند. اقتصاد دودکشی قدیمی در حال فروپاشی است و اقتصاد نوین فوق نمادین هنوز در حال ساخته شدن است و زیر ساخت الکترونیکی که به آن وابسته است هنوز مراحل ابتدائی توسعه خود را طی می کند. اطلاعات سیال ترین و روان ترین منبع است.
علاوه بر جنگهای اطلاعاتی جنگ بر سر استانداردها (هنجارها) نیز بوجود آمده است. دوشاخه وسایل برقی اگر همه پریزها سه سوراخ داشته باشند به درد نمی خورد. کنگره آمریکا در حال حاضر م یخواهد مطمئن شود که وقتی سیل تلویزیون های جدید به داخل خانه های آمریکایی سرازیر می شود، حتماً از کارخانه های آمریکایی آمده باشد. کلید سلطه بر صنعت کامپیوتر، نرم افزار است اما کلید سلطه بر نرم افزار، سیستم عامل است. کلید سلطه بر سیستم های عامل استانداردهایی است که این سیستم ها به نوبه خود طبق آنها عمل می کنند. نظارت آی بی ام بر همه اینها بود که آن را به ابرقدرت جهان کامپیوتر تبدیل ساخت. وقتی شرکت کامپیوتر اپل انقلاب میکو کامپیوتر خود را در میانه دهه ۱۹۷۰ براه انداخت، بویژه هوشیار بود که ماشینهایی بسازد که با آی بی ام سازگار نباشد و سیستم عامل متفاوتی را برگزیند. امروزه در سطح بین المللی برای استقرار استاندارد سیستمهای عامل آینده کارزاری سرتاسری میان آی بی ام و رقبای اصلیش درگرفته است. منازعه بسیار فنی است و کارشناسان با کارشناسان دیگر بحث و جدل می کنند اما مفاهیم ضمنی آن از خود صنعت کامپیوتر فراتر می رود و حکومتها آن را در ارتباط مستقیم با برنامه ها یآینده توسعه اقتصادی خود می بینند. کامپیوترها و ارتباطات اکنون آنچنان به هم پیوند یافته اند که جدایی ناپذیرند. اگر سیستمهای عامل آنچه را درون کامپیوترها در جریان دارد کنترل می کنند؛ استانداردهای مخابرات آنچه را میان کامپیوترها رخ می دهد در نظارت خود دارند. جنگ اطلاعاتی بر سر مخابرات حتی بیش از جنگ بر سر سیستمهای عامل؛ بار سیاسی به خود گرفته است. جامعه اروپا می گوید اگر ماشینهای اروپایی بخواهند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، نباید طبق شرایطی باشد که جنرال موتورز – یا ایالات متحده – تعیین می کند. اما این چشم هم چشمی هایی که بر سر ارتباطات الکترونیکی در کارخانه های سراسر سیاره ما جریان دارد، تنها بخشی از کارزار حتی عظیم تری است که بر سر کنترل شبکه های فوق – هوشمند جهانی درگرفته است. بدین ترتیب در همه جبهه ها اعم از علمی، سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیکی، می توان انتظار داشت که با جایگزینی نظام نوین تولید ثروت به جای جهان به سرعت محو شونده دودکشی گذشته، کارزار بر سر استانداردها شدت گیرد.
با ورود کامپیوترهای رو میزی قدرت کامپیوترهای مین بُردی از بین رفت. مدیران اطلاعات اکنون به عنوان پلیس اطلاعات از نو وارد صحنه شده اند. بسیاری از مدیران اطلاعات در واقع با حمایت مقامات بالا سعی دارند کنترل را در زیر لوای «مدیریت شبکه» از نو متمرکز سازند. بیل گاسمن می گوید: «مدیریت شبکه چیزی بیش از یک مبحث فنی است و موضوعی سیاسی به شمار می رود». این که چه کسی به اطلاعات دسترسی پیدا می کند، مبحثی سیاسی است. حریم خصوصی زندگی نیز مساله ای سیاسی است. طراحی سیستم به شیوه ای که به یک بخش، خدماتی بهتر از بخش دیگر ارائه دهد نیز اقدامی سیاسی است. حتی زمانبندی نیز اگر واحدی نسبت به واحد دیگر در اولویت ارتباطی سطح پایین تری قرار بگیرد، بطوری که مجبور شود برای دریافت خدمتی منتظر بماند، ماهیتی سیاسی دارد. تخصیص هزینه همیشه بحثی است در حوزه قدرت. جنگهای اطلاعاتی کنونی بر سر هر چیزی، از دستگاههای اسکن سوپرمارکت و استانداردها گرفته تا تلویزیون و ملی گرایی فنی، در جهان پیرامونی رو به اوج گذاشته اند، در درون شرکتها نیز بازتاب می یابند. قدرت در کسب و کار فردا به کسانی منتقل می شود که بهترین اطلاعات را درباره محدودیت های اطلاعات داشته باشند. اما اول، جنگهای اطلاعاتی که اکنون در حال شدت گرفتن است ، شکل کسب و کار را تغییر خواهند داد.
کمپانی های تیز بین همیشه به رقیبانشان چشم دوخته اند اما امروزه در جنگهای اطلاعاتی ، داشتن اطلاعات درباره حریف (جاسوسی صنعتی)، مهمات اصلی است. نوآوری مداوم نیاز به منابع زیادی دارد بخاط همین بسیاری از شرکتها به مهندسی معکوس، نسخه برداری، جاسوسی و… روی آورده اند. ما نظریه های نوینی برای حسابداری و مدیریت که لازمه دستو پنجه نرم کردن با واقعیت های فوق نمادین است، نداریم. امروزه ما می بینیم که هدف بیشتر آنچه در درون بنگاه اتفاق می افتد، تازه کردن و از نو پر کردن مخازن دائماً در حال زوال دانایی و خلق دانش تازه برای افزودن بر آن و ارتقای داده های ساده به اطلاعات و دانایی است. کارکنان برای دستیابی به این هدف همواره به کار واردات و صادرات و انتقال داده و اطلاعات مشغولند. جنگهای سازمانی – یه به اصطلاح جنگهای اطلاعاتی خُرد – چیز تازه ای نیست. ویژگی همه زندگیهای سازمانی است. اما با گسترش اقتصاد فوق نمادین اهمیت تازه ای می یابد. در جهان فردا وقتی قدر و ارزش منابع دانایی به عنوان مهمترین منبع شناخته شد، دادن پاداش و تشویق کارکنان، یا حداقل بخشی از آن، بر اساس موفقیت هر فرد در افزودن ارزش به ذخایر دانایی شرکت صورت خواهد گرفت. ژاپنی ها نسبت به مساله جاسوسی دیدی بمراتب کل گراتر دارند. جنرال الکتریک جاسوسی رقابت جویانه را مستقیماً به برنامه ریزی استراتزیک خود پیوند زده است. ما باید شرکت را یک ماشین جنگی تمام عیار بدانیم. در هر سطحی از کسب و کار – در سطح استانداردهای جهانی تلویزیون و مخابرات… در سطح صندوق پرداخت خرده فروش… در سطح باجه خودکار بانک و کارت اعتباری… در سطح شبکه های الکترونیکی فوق-هوشمند… در سطح جاسوسی و ضد جاسوسی رقابت جویانه ما در محاصره جنگهای اطلاعاتی و جنگجویان اطلاعاتی قرار گرفته ایم که برای کنترل حیاتی ترین منبع عصر جابجایی قدرت با یکدیگر می جنگند.
بنیان جنگ های اقتصادی واقعاً استراتژیک کنونی درست مثل جنگ افزارهای نظامی بر دانایی استوار است. در دزات مدت آنچه تکلیف هر کشوری را روشن می کند، محصولات کار مغزی است: پژوهش علمی و تکنولوژیک… آموزش نیروی کار… نرم افزار پیشرفته … مدیریت هوشمندانه تر… ارتباطات پیرفته تر… نظام مالی الکترونیکی. اینها منابع کلیدی قدرت فردا خواهند بود. و در این میان سازماندهی برتر از همه آنها مهمتر است. همه از دیوانسالاران بدشان می آید. البته هیچ کس انتظار ندارد که سازمان های اداری ناپدید شوند. دیوانسالاری برای برخی مقاصد همچنان مناسب است. اما اکنون این اصل پذیرفته شده است که کمپانیها اگر به ساختارهای متمرکز قدیمی اداری که در عصر دودکشها شکوفا شدند، بچسبند، در آتش رقابت خواهند سوخت. طغیان علیه دیوانسالاری در واقع حمله به شکل مسلط قدرت دودکشی است. این حمله با انتقال به اقتصاد فوق نمادین قرن ۲۱ تلاقی می کند و تبیینی است بر این که چرا کسانی که سازمانهای «مابعد دیوانسالاری» را خلق می کنند، خواه در جهان کسب و کار باشند یا در دستگاه حکومت یا در موسسات غیر نظامی، انقلاب واقعی هستند. هر سازمان اداری دو ویژگی کلیدی دارد که می توان آنها را «اتاقکها» و «مجاری» نامید. متخصصان قدرت خود را از کنترل اطلاعات در اتاقکها کسب می کنند منبع قدرت مدیران، کنترل اطلاعاتی است که در مجاری جریان می یابد. و این نظام قدرت ، یعنی ستون فقرات دیوانسالاری است که اکنون در تمام کمپینهای بزرگ مورد حمله قرار گرفته اند. «اتاقک گرایی» پیش از ورود کامپیوتر شیوه اصلی سازماندهی دانایی برای تولید ثروت بود. نظام اتاقکی زیر سنگینی وزن خودش در حال فروپاشی است اما تنها بزرگی و عظمت نیست که دیوانسالاری را غیر عملی کرده است. با پشت سر گذاشتن عصر صنعتی، به جامعه ای پر تنوع تبدیل می شویم. اقتصاد دودکشی قدیم در خدمت جامعه انبوه بود. اقتصاد فوق نمادین در خدمت جامعه انبوه زدایی شده است. همه چیز، از شیسوه های زندگی و کالاها گرفته تا تکنولوژی ها و رسانه ها ناهمگن تر می شوند. شتاب گرفتن تغییر، دانش ما را ناپایدار و از بین رفتنی می کند. بدین ترتیب کل موجودی داده ها و مهارتها و دانش شرکت همواره در حال زوال و نوزایی و چرخش سریع تر و سریع تری است. این به نوبه خود به این معناست که صندوقچه ها یا اتاقک های قدیمی که از دانایی انباشته شده اند، شروع به فروپاشی می کنند. هرقدر چیزها در جهان خارج سریعتر تغییر کنند، فشار بر روی چارچوبی که نظام اداری بر آن بنا شده است عظیم تر خواهد بود و اختلافات و برخوردهای داخلی بیشتر می شود. بناگهان تصمیم گیران خود را با وضعیتهایی روبرو می بینند که درباره شان هیچ اتاقک اطلاعاتی وجود ندارد. وقتی وضعیتی پیش می آید که نمی توان آن را به آسانی به اتاقکهای اطلاعاتی از پیش تعیین شده ارجاع کرد، دیوانسالاران عصبی می شوند و بر سر اقتدار د رحیطه نظارت و پول و مردم – و کنترل اطلاعات – دست به جنگ می زنند. این امر حجم عظیمی از انرژی و هیجان خام را آزاد می سازد. اما به جای حل مشکل، همه این نیرو و توان انسانی تماماً در این هجوم و فشار از بین می رود. از آن بدتر، این جنگهای برادر کشی شرکت را به رفتارهای نامعقول و غیر منطقی می کشاند. عقلانیت دیوانسالاری که اینهمه درباره آن لاف و گزاف زده اند، بناگهان ناپدید می شود. قدرتف که همیشه به عنوان عامل حضور دارد، اکنون به عنوان مبنای تصمیم گیری جایگزین عقل و خرد می شود. هر بازسازی جدی کسب و کار یا دستگاه حکومت باید به طور مستقیم سازماندهی دانایی – و کل نظام قدرتی را که بر آن بنا شده است – مورد حمله قرار دهد. زیرا خود نظام اتاقکی وضعی بحرانی دارد. با سرعت گرفتن تغییرات، این بحران اتاقکی با فروپاشی مجاری ارتباطات که به موازات آن رخ می دهد، عمیق تر می شود. افراد تیز بین کسب و کار همیشه می دانند که شرکت تنها زمانی موفق می شود که همه بخش هایش با هم کار کنند. نبود ارتباطلات متقاطع دقیقاً چیزی است که به مدیران میانی قدرت می دهد. امروزه تغییر آنچنان شتابان است و اطلاعات مورد نیاز بقدری پیچیده شده که مجاری نیز درست مثل اتاقکها آنقدر از پیامهایی که بسیاری از آنها در مسیری نادرست جریان دارند پر شده اند که رهشان بند آمده است. به این علت مدیران اجرایی بیش از هر زمان دیگری برای دور زدن سیستم، خارج از مجاری عمل می کنند. همه اینها به آتش و آشفتگی جنگهای یکدیگر کشی که اکنون حتی بهترین نظامهای اداری را نیز دارد متلاشی می کند می افزاید. با اینهمه ، این نظام دیگر برای بقای سازمانی کافی نیست و حتی خود آن در حال فروپاشی است. از این رو، کمپانیها برای ساختن جایگزینهای الکترونیکی به جای سیستمهای قدیمی ارتباط اداری، مسابقه گذاشته اند. تغییر بسیار سریع نه تنها ساختار اتاقک ها و مجاری را فرا می گیرد بلکه عمیق ترین پیش فرضی را که نظام بر پایه آن استوار بود، مورد حمله قرار می دهد. امروزه ما می آموزیم که سازمانها ماشین نیستند بلکه انسانند و در فضایی آشفته که واژگون سازیهای انقلابی و حوادث غافلگیرکننده و دلواپسی های رقابت جویانه موج می زند، دیگر امکان ندارد که از پیش تعیین کنیم هر کسی چه چیزی را باید بداند. کمپانیها سعی دارند با کمک طراحی نظامهای کامپیوتری اطلاعات (MIS) اطلاعات را تحت نظم درآورند. برخی از این نظام ها هدفشان: حفظ و نگهداشتن نظام قدیمی از طریق بکارگیری رابطهای کامپیوتری و ارتباطی است که صرفاً اتاقکها و ظرفیت مجاری ارتباطی را گسترش می دهند. اما برخی دیگر هدفی واقعاً انقلابی را دنبال می کنند و سعی دارند نظام اتاقک و مجاری را درهم شکنند و جریان آزاد اطلاعات را جایگزین آن نمایند. امروزه در آستانه انقلاب دیگری در شیوه سازماندهی اطلاعات در پایگاههای داده کامپیوتری قرار گرفته ایم. نظام فوق رسانه ای پایگاههای داده و برنامه ها را ترکیب می کند تا با انعطافی بیش از همه سیستمهای پایگاه داده پیشین در خدمت استفاده کننده باشد. هدف غایی پیشگامان «نظام فوق رسانه ای»؛ ایجاد سیستمهایی است که در آن اطلاعات را بتوان روی هم سوار کرد و اشکال تازه ای بوجود آورد و به بی نهایت شیوه عرضه کرد. هدف؛ اطلاعات به شکلی آزاد و «جریان آزاد» است. دیوانسالاریها با همه اتاقکها و مجاری از پیش تعیین شده شان، کشف و نوآوری را سرکوب می کنند. به عکس نظامهای جدید با فرآهم آوردن امکان لازم برای جستجوی اشراقی و نیز سیستماتیک، راه را دقیقاً به روی اکتشاف ناگهانی که لازمه نوآوری است، می گشاید. تاثیر این امر آزادی خیره کننده تازه ای است. ما اکنون به سمت شکلهای قدرتمند پردازش دانایی که عمیقاً ضد دیوانسالاری است در حرکت هستیم. ما در جهت اطلاعات آزاد و باز گام برمی داریم. و این به معنای انتقال دردناک قدرت از چنگ محافظان این انحصارهای تخصصی است. که یک نتیجه آن کاهش بیرحمانه شمار مدیران میانی در صنعت بوده است. درست همانطور که شکلهای تازه انباشت اطاعات به تخصص گرایی ضربه می زند شکلهای جدید ارتباطات نیز به عمر سلسله مراتب پایان م یدهد. دو منبع کلیدی قدرت دیوانسالاری –اتاقکها و مجاری – هر دو مورد حمله قرار گرفته اند. دانایی قدرت است و قدرت دانایی است. قدرت اداری خلاقیت را نابود می کند. فضای تازه کسب و کار به شهود و اشراق نیز به اندازه تجزیه و تحلیل دقیق نیاز دارد – اما نظامهای اداری سعی دارند شهود و اشراق را حذف کرده و مقررات مکانیکی احمق پرور را جایگزین آن کنند. برای آنکه کاری انجام شود، چیزی درست شود، نوار قرمزی قطع شود، چیزی به دست آید، باید نظام اداری را در زباله دان انداخت. در سالهایی که در پیش رو داریم شاهد کولاک عظیم بازسازی کسب و کار خواهیم بود. جابجاییهای قدرت در سرتاسر شرکتها و تمامی صنایع طنین خواهند انداخت. زیرا با تغییر روابط میان دانایی و تولید، بنیانهای حیات اقتصادی و سیاسی را تکان خواهیم داد. به این دلیل است که ما د رآستانه بزرگترین جابجایی قدرت در تاریخ کسب و کار قرار گرفته ایم. ما می توانیم این سازمانهای جدید را «بنگاههای انعطاف پذیر» آینده بنامیم.
شواهد روز افزونی وجود دارد دال بر این که بنگاههای بزرگ، که ستون فقرات اقتصاد دودکشی بودند برای جهان شتابان کسب و کار کنونی کُند و انطباق نا پذیرند و کسب و کارهای کوچک نه تنها بخش اعظم ۲۰ میلیون شغلی را که از سال ۱۹۷۷ تا کنون به اقتصاد ایالات متحده افزوده شده است تامینمی کنند، بلکه اغلب نوآوری ها را نیز آنها عرضه کرده اند. اقتصاد بنگاههای عظیم فردا بیش از گذشته به زیر ساخت پهناور فروشندگان کوچک اما بسیار قدرتمند و انعطاف پذیر وابسته می شود. و بسیاری از این فروشندگان واحدهای خانوادگی خواهند بود. رستاخیز کنونی کسب و کار کوچک و بنگاه خانوادگی با خود ایدئولوژی و اخلاق و نظام اطلاعاتی به همراه می آورد که عمیقاً ضددیوانسالاری است. در خانواده هر چیزی قابل درک است. در بنگاه خانوادگی هیچ کس دیگری را دست نمی اندازد یا فریب نمی دهد. همهدرباره هم بیش از حد اطلاعات دارند و استفاده از نفوذ خود برای کمک به موفقیت پسر یا دختر امری طبیعی است. در خانواده، ذهنیت گرایی و شهود و اشراق و شور و شهوت؛ هم بر عشق و هم بر تعارض حاکم است. هرجا که روابط خانوادگی در کسب و کار نقشی داشته باشد، ارزشها و قوانین دیوانسالاری واژگون می شود و به همراه آن، ساختار قدرت دیوانسالاری نیز فرو می ریزد. این مهم است چون تجدید حیات کسب وکار خانوادگی پدیده ای صرفاً گذرا نیست. ما وارد عصر مابعد دیوانسالاری می شویم که در آن بنگاه خانوادگی یکی از گزینه های بیشمار در برابر دیوانسالاری و قدرت آن است. در اغلب کمپانی های بزرگ؛ در زیر سطح آرام رفاقت مردانه و نمایش برابری، ذهنیت «ارباب» و «صاحب» هنوز حکمفرماست. اما لکه ننگ استعمار در کسب و کار از این هم عمیق تر است. دیوانسالاری در واقع نوعی امپریالیسم است که بر مستعمرات نهان شده گوناگونی حکمفرماست. برای زنده ماندن در اقتصاد انبوه زدایی شده فردا، بسیاری از کسب و کارها خود را در حال حرکت به سمت این آزاد (بنگاه انعطاف پذیر) خواهند دید. اما سازمان ممکن است در درون خود واحدهایی را داشته باشد که کاملاً دیوانسالار باقی بمانند چون برای برخی کارکردها دیوانسالاری هنوز بسیار لازم خواهد بود. ویژگی کلیدی بنگاههای مابعد دیوانسالاری این است که روابط میان قسمتهایش دقیقاً از قبل مشخص نشده اند… این به نوبه خود مستلزم جریان آزادتر و سریع تر اطلاعات است. به محض آنکه افراد درست با اطلاعات درست در ارتباط قرار گیرند ، ارزش افزوده اضافی تولید می شود.
راس اشبی[۷]؛ متخصص سیبرنتیک؛ می گوید: یکی از پیش شرطهای بقای هر سیستمی عبارت «تنوع ضروری»[۸] است. کسب و کارهای امروز برای بقاء در قرن بیست و یکم «تنوع ضروری» را ندارند. ایده های تازه برای سازماندهی عبارتند از:
v سازمان ضربانی: سازمانی که با ریتمی منظم منبسط و منقبض می شود. مثال آن سازمان آمار آمریکاست که هر ده سال یکبار ۴۰۰هزار نفر را به صورت موقت به ۷ هزار کارمند ثابت خود اضافه می کند تا یک سرشماری همه جانبه انجام دهند.
v سازمان دو چهره: بر حسب شرایط به دو شیوه مختلف عمل می کند. مثال اولیه آن واحد معروف ارتش بریتانیا یعنی سرویس ویژه هوایی یا SAS است. از این نیروها برای حمله های ضد تروریستی و نجات گروگان و امثال اینها استفاده می شود. این نیروها هنگان سان و رژه بسیار سلسله مراتبی و تحت فرماندهی فرد خاصی هستند و همین افراد در عملیات نقشهای دیگری را برعهده می گیرند و جای فرمانده و فرمانبردار عوض می شود. سازمانی که بتواند بر حسب شرایط، هم به شیوه ای دموکراتیک و هم به شیوه ای استبدادی عمل کند.
v سازمان شطرنجی: توافق بین دو گروه رقیب که به موجب آن؛ منصب ها و پست ها یکی در میان بین دو گروه تقسیم شود. در اتریش پس از جنگ جهانی دوم میان دو حزب سیاسی اصلی معامله ای به این شکل صورت گرفت.
v سازمان کمیسری: در کنار فرمانده یا رئیس هر واحد زیر دست؛ یک کمیسر از طرف بالای سازمان گمارده می شود تا امور را زیر نظر داشته و به بالا گزار ش دهد. واحدهای ارتش روسیه به این شکل اداره می شدند تا ارتش تحت کنترل حزب باشد. بازتابی است از بی اعتمادی عمیقی که مدیریت بالا نسبت به جاری شدن اطلاعات از کانالهای طبیعی دارد.
v سازمان دفتری فئودالی: بهترین مثال دانشگاه است که استادان بر دانشجویان دستیاری (دستیار استاد) که بدنه رعیتی دانشگاه تشکیل می دهند حکومت می کنند. مثال دیگر گنگره ایالات متحده آمریکاست که ۵۳۵ بارون انتخابی بر بدنه عظیم کارمندان دیوانسالار حکمفرمایی دارند. این الگو، خواه «وابستگی به فردی موفق» تلقی شود یا «به دم کسی چسبیدن» خوانده شود در همه شرکتهای بزرگ دیده می شود. روانشناسی «سرسپردگی» بسیار پیچیده است و هر چیزی را در بر می گیرد – از رابطه «مرید-مرادی» گرفته تا مبادله مالی و جنسی و چیزهای دیگر. با ضعیف شدن دیوانسالاری و بسته شدن مجاری و اتاقکهایش، سایر شکلها و کاربستهای فئودالی نوین احتمالاً شکوفا خواهند شد و در بنگاه شناور برای خود جایی پیدا می کنند.
v سازمان فعالیت موش خرمایی: تشکیل تیم سپس تعیین هدف و آنگاه دادان اختیار تام. شکل فعالیت موش خرمایی از اصل و بطور ستیزنده ای ضد دیوانسالاری است.
v تیم خود انگیخته: تیمها و گروههای «خودانگیخته» معمولاً توسط شبکه الکترونیکی به کار با یکدیگر کشانده می شوند. این گروهها وقتی پدیدار می شوند که افرادی که بشدت به مساله ای مشترک علاقمند می شوند، از طریق ارتباط الکترونیکی یکدیگر را پیدا می کنند و در سراسر خطوط دپارتمانی بدون توجه به فاصله جغرافیایی یا مقام و مرتبه با یکدیگر اطلاعات مبادله می کنند.
گروه صاحب قدرت در بنگاه انعطاف پذیر ناهمگن، فردباور، ضد دیوانسالار، ناشکیبا و صاحب عقیده و نظر بوده و به عنوان یک گروه احتمالاً بیش از کمیته های اداری کنونی خلاقیت خواهد داشت. بنگاه انعطاف پذیر به جای داشتن مرزهای روشن اقتدار ، تصویری بمراتب پیچیده تر و گذرا و مبهم ارائه می دهد. امروزه ابراز شور و اشتیاقی کورکورانه نسبت به شبکه ها و این پیش فرض که شبکه ها تنها شکل بنیادین آینده خواهند بود وجود دارد (مثل شبکه مردان قدیم، ارتشیان سابق، چینی های مهاجر، اقلیت های قومی، یهودیان اروپا و آمریکا، همجنس بازان، فراماسونها، مورمونها و…) شبکه مثل هر نوع سازمان انسانی، محدودیت ها و فضیلت های خود را دارد. سازمان شبکه ای برای مبارزه با تروریسم یا جنگ نامتمرکز چریکی عالی است. اما برای کنترل تسلیحات استراتژیک هسته ای – که در آن اصلاً نمی خواهیم فرماندهان محلی؛ آزاد و بدون محدودیت عمل کنند – چنین نخواهد بود. شرکتهای امروزی در پشت سر گذاشتن ریاضت سختگیرانه دیوانسالاری به کشف راه حلهای بمراتب پر تنوع تر از گذشته نیاز دارند. به سخنی کوتاه، شرکتها باید «مستعمره های» خود را آزاد سازند و حتی شکلهای تازه ای خلق کنند.
قدرت در محل کار در حال جابجایی است و دیگر هیچ چیز مثل گذشته نخواهد بود. ذهنها باز شده کارمندان خودمختار شده اند. جابجایی تاریخی بتازگی از «ساخت یدی»[۹] به «ساخت مغزی»[۱۰] – جایگزینی پیش رونده مغز با عظله در فرآیند تولید ثروت – در حال تحقق است. مقررات کاری گذشته با امکانات جدیدی که تکنولوژی پیشرفته به همراه به همراه می آورد در تناقض است. تاریخ بارها و بارها نشان داده است که تکنولوژی های واقعاً پیشرفته به روشهای کار و سازماندهی واقعاً پیشرفته ای نیاز دارد. تغییراتی که اکنون کار را دگرگون می سازد، حاصل نوعدوستی و افرادی آشفته و پریشان نیست بلکه نتیجه بارهای سنگین تر اطلاعات و ارتباطاتی است که برای تولید ثروت لازم است. بار دانش و اطلاعات می بایست در سرتاسر رده های مدیریت پخش شود. امروزه فرآیندی موازی در جریان است درست همان طور که مالکان برای دانش و اطلاعات به مدیران وابسته شدند، مدیران نیز برای دانش و اطلاعات به کارکنان خود وابسته می شوند. تقسیم بنگاه به «سرها» و «دستها» که خاص نظام دودکشی بود دیگر کارآیی ندارد. ترویا ناگائو[۱۱]؛ استاد علوم اطلاعاتی و تصمیم گیری دانشگاه تی سوکوبا[۱۲]؛ در ژاپن می گوید: “جدایی فکر و عمل در مدل سنتی … ممکن است برای تکنولوژی ایستا مناسب باشد اما بزحمت می تواند خود را با پیشرفت شتابان تکنولوژیکی همگام سازد”. آنچه اتفاق می افتد این است که بار دانایی و مهمتر از آن بار تصمیم گیری، از نو توزیع می شود. در چرخه مداوم یادگیری و از یاد بردن آموخته های قبلی و از نوع آموختن؛ کارگران باید بر تکنیکهای جدید مسلط شوند و با شکلهای تازه سازمانی خود را انطباق دهند و ایده هایی نو ارائه دهند. تنها مقرراتی شانس برحای ماندن دارند که اکثریت نیروی کار آن را تایید کنند. دموکراسی محیط کار نیز مثل دموکراسی سیاسی در شرایطی که مردم آگاهی ندارند و نادانند ، موفق نخواهد شد. به عکس ، هر قدر جمعیت تحصیل کرده تر باشد، به نظر می رسد که دموکراسی بیشتری بخواهد. الگویی روشن جلوی چشمانمان قرار گرفته است. قدرت در محل کار در حال جابجایی است، نه به دلیل وجود خیرخواهی آشفته و مبهم ، بلکه چون نظام نوین تولید ثروت چنین می خواهد. یکی از مهمترین نوآوری های انقلاب صنعتی بر اساس ایده بخشهای تعویض پذیر بنا شده بود. کارگران نیز تعویض پذیر تلقی می شدند. با بالا رفتن محتوای دانایی کار، مشاغل فردی تر – و به بیانی دیگر تعویض ناپذیرتر – می شوند. به عقیده جیمز ویر[۱۳] : «کارگران فکری»[۱۴] کمتر و کمتر جایگزین پذیر[۱۵] می شوند. بیکاران امروزی نمی توانند مشاغل موجود را در دست گیرند چون دانش و دانایی مشاغل امروز ی را ندارند. روز به روز هزینه های جایگزین کردن هر فرد افزایش می یابد و به همان نسبت قدرت چانه زنیش بالا می رود. نتایج شبکه ای چنین تحولاتی این است که کمپانی ها کارکنانی کمتر از گذشته اما با حقوقی بالاتر استخدام می کنند. و در صنایع به سرعت رو به رشد و پیشگام پ، ساختار فرماندهی استبدادی قدیمی رفته رفته دارد از کار می افتد و جای آن را شیوه کار جدید تساوی طلبانه تر یا مبتنی بر همکاری و مسئولیت دسته جمعی می گیرد. اینها نمایانگر جابجایی قدرت در محل کار است. دو ضرورت، گسترش این نظام نوین را به مقدار زیاد وقفه نا پذیر می سازد: ضرورت اول؛ضرورت نوآوری و ضرورت دوم؛ سرعت ست. نوآوری کافی نیست اقتصادهای پیشرفته شتابنده اند. شتاب و نوآوری؛ هر دو سلسله مراتب های قدرت گذشته دودکشی را ویران خواهند ساخت و گسترش نظام کاری پیشرفته موج سومی را ترویج می کنند. اطلاعات دیگر به کسانی که در دو یا سه رده بالای سلسله مراتب قرار دارند، اختصاص ندارد. با کوچکتر شدن واحدهای کار و بالا رفتن سطح تحصیلات کارکنان، فشار از پایین زیاد می شود. نتیجه آن جابجایی بنیادینی است در روابط قدرت. اعتصاب اطلاعاتی آینده می تواند اعتراض تک-نفره باشد و هیچ قانونی، هیچ برنامه زیرکانه ای، یا هیچ ترتیبات امنیتی نمی تواند در برابر آن حفاظت و امنیت کامل را فرآهم آورد. موقعیت چانه زنی افراد دارای مهارتهای بسیار مهم؛ ارتقاء می یابد. افراد نیز می توانند اقتدار خود را اعمال نمایند. نوع تازه ای از کارمند خودمختار در حال نوپیدایی است که در واقع ابزار تولید را در مالکیت خود دارد این ابزار در درون کاسه سر کارمند و کارگر متراکم شده است و در همین جاست که جامعه تنها منبع مهم ثروت و قدرت آینده را خواهد یافت.
برای آنکه بدانیم قدرت در هر صنعتی یا در هر اقتصادی چگونه توزیع می شود، لازم است به روابط ، و نه صرفاً ساختارهاف نگاهی بیفکنیم و با این کار تناقضی حیرت آور را کشف خواهیم کرد. ما شاهد دو گرایش بشدت متضاد هستیم که در ترکیبی نوین با هم پدیدار می شوند. ساختار نوین قدرت که از درون نقش انفجار آمیز جدید دانایی در اقتصاد برخواسته است در حال نوپیدایی است: موزائیک قدرت (موزائیک= ترکیبی از عناصر ناهمگون). شرکتها با هجومی پرشور دست به کار تجزیه خود به تعدادی عظیمی از واحدها شدند که هر کدام می بایست به صورت کسب و کار کوچک مستقلی فعالیت نمایند. با این کار بزرگترین شرکتها از ساختارهای داخلی یکپارچه به ساختارهای موزائیکی تغییر شکل دادند که اغلب از صدها واحد مستقل تشکیل می شدند. به محض آن که میکروکامپیوترها به مین فریمهای مرکزی وصل شدند، به مدیریت بالا نیز امکان داد که حساب پارامترهای کلیدی رادر شمار زیادی از واحدهای کوچک نگهدارند. در نتیجه دادن آزادی قابل توجهی به این واحدها در حالی که از نظر مالی هنوز پاسخگو مانده بودند عملی شد. این امر که به موازات شیوه های جدید سازماندهی دانش و اطلاعات در پایگاههای داده رخ می دهد، رفته رفته شکل آینده فعالیت اقتصادی و خود اقتصاد را نشان می دهد. به جای سلسله مراتب تمرکز قدرت ، که در سلطه شمار اندکی از سازمانهای مرکزی است، ما به سمت شکل موزاییکی چند بعدی قدرت حرکت می کنیم. معلوم شده است که بسیاری از وظایف غیر خلاق مدیریت میانی را امروزه بوسیله شبکه های کامپیوتری و ارتباطی بهتر و سریعتر می توان انجام داد. بوسیله کامپیوترهای رومیزی و شبکه داخلی در واقع قدرت را در کمپانی کمتر یکپارچه و بیشتر «موزاییکی» کرده ایم. یکپارچه سازی عمودی چند ملیتیها منسوخ می شود. حتی اداره های بزرگ دولتی نیز بطور روزافزونی عملیات خود را به پیمانکاران بخش خصوصی واگذار می کنند. تصمیمها نامتمرکز می شوند. بخش عظیمی از هزینه های جمع آوری اطلاعات بازار و مذاکره، بخاطر شبکه سازی الکتونیکی و انقلاب اطلاعاتی رو به کاهش است. انجام همه کارها در داخل سازمان، انعطاف نا پذیری خطرناکی بوجود می آورد. انجام کار در داخل گران تر نیز تمام می شود. انحصار داخلی می تواند به مشتریان داخل سازمان خودش قیمت های بالاتری را تحمیل کند. تکنولوژی اطلاعاتی از طریق نقب زدن زیر انحصارهای دانایی، محرک تغییر می شود. بنگاههای کوچک و متوسط به عنوان مراکز جدید اشتغال و نوآوری و پویایی اقتصادی شناخته شده اند. کارآفرینان کسب و کار کوچک قهرمان جدید اقتصاد به شمار می روند (و اغلب نیز زن هستند). به جای اقتصادی که تحت سلطه معدودی شرکتهای یکپارچه غول آسا بود، اقتصاد فوق نمادینی خلق می کنیم که از واحدهای عملیاتی کوچکی تشکیل شده که برخی از آنها به دلایل مالی و حسابداری ممکن است در داخل کسب و کارهای بزرگ قرار گرفته باشند. یعنی اقتصادی متشکل از فروشگاههای کوچک نه شرکت های غول آسا (هرچند برخی از این فروشگاههای در داخل شکم شرکت بزرگ باقی می مانند). لامبورگینی می گوید که موقعیت رقابت جویی دیگر صرفاً به … منابع داخلی بستگی ندارد بلکه بر الگوی روابط با واحدهای خارجی مبتنی است. موفقیت نیز درست مثل پایگاههای داده به طور روز افزونی ارتباطی می شود. و مهم آنکه روابط جدید تولیدمثل داده های خام نظام فوق رسانه، سیال و دارای شکلی آزادند. بدین ترتیب سازماندهی موزاییکی جدید کمپانیها و اقتصاد؛ رفته رفته تغییرات سازمان دهی خود دانایی را منعکس می سازند و ترویج می کنند. بنابراین برای درک قدرت در جهان کسب و کار فردا، باید خیال تمرکز تقریباً کامل جهانی را که در سلطه شمار اندکی از بنگاههای فوق العاده بزرگ باشد از ذهن دور کنید. درعوض به موزاییکهای قدرت بیندیشید. زندگی کسب و کار بطور روز افزون و گیج کننده ای از روابطی چندگانه تشکیل می شود بنابراین ، ساده اندیشی محض است اگر بپنداریم که شمار اندکی از غولهای یکپارچه بر اقتصاد آینده فرمان خواهند راند. حسابداران دیگر نمی توانند ارزش افزوده را محاسبه کنند. نظریه پردازان مدیریت که از قافله عقب مانده اند، رفته رفته از «سرمایه سازمانی»[۱۶] دم می زنند. اما چیز دیگری نیز وجود دارد که می توان آن را «سرمایه موقعیتی»[۱۷] نامید – یعنی موقعیت استراتژیک بنگاه در تار عنکبوت موزاییکها و ماوراء موزاییکها. اینها همه به ما می گویند که شرکت یا کمپانی بزرگ برای تولید ثروت مادی در جهان سرمایه داری و به طور کلی اقتصادهای پیشرفته الزاماً نهاد مرکزی نخواهد بود. یک چیز قطعی است: این نظریه که تعدادی انگشت شمار از کمپانیهای غول آسا اقتصاد فردا را تحت سلطه خود خواهند داشت کارکاتوری است خنده دار از واقعیت.
یکی از مهمترین چیزهایی که باید درباره هر سیستمی، بویژه سیستم اقتصادی دانست «زمان-ساعت»[۱۸] آن است؛ یعنی سرعتی که با آن عمل می کند. هر سیستمی – از سیستم گردش خون بدن انسان تا سیستم تولید ثروت جامعه – می تواند تنها با سرعتهایی معین کار کند. اگر خیلی کُند باشد درهم می ریزد و اگر خیلی سریع باشد، از هم می پاشد. آهنگ کل سیستم را می توان متوسط نرخهای تغییری دانست که در بخشهای گوناگون آن رخ می دهد. هر اقتصاد ملی و هر سیستم تولید ثروتی با سرعت خاص خودش عمل می کند. هر کدام طبق معمول نرخ سوخت و سازی منحصر به فرد دارند. اقتصادهای دودکشی سریع تر از اقتصادهای سنتی کشاورزی حرکت می کردند. میکروچیپ «چند اتصالی»[۱۹] که دوهزار تریلیونم ثانیه قطع و وصل می شود، نماد سرعت جدید است. مشتریان خدمات سریع می خواهند و خواهان محصولاتی هستند که در زندگیشان باعث صرفه جویی در وقت شود. زیرا در فرهنگی که در حال نوپیدایی است، خود وقت کالای باارزشی است. فراتر از آن، در اقتصاد جهانی کنونی توان وارد کردن سریع کالا به بازار، بسیار اساسی است. این فشترهای شتابنده به روشهای تولید جدیدی می انجامد:
v مهندسی همزمان[۲۰]
v ساختن محصولاتی که اجزای کمتری داشته باشند
v تحویل درست -بموقع[۲۱]
سرعت پاسخگویی به تقاضای مشتری، عامل بسیار تعیین کننده ای شده است. از طریق تجدید سازمان هوشمندانه و مبادله پیشرفته اطلاعات الکترونیکی که درصدی از هزینه کلی پایین می آید و سرعت کار بالا می رود؛ نظام نوین تولید ثروتف هزینه های کنترل نیروی کار پایین می آید. تاثیر شتاب آنقدر شدید است که کمپانیها اکنون باید تنها یک هدف برتر داشته باشند: سرعت. سرعت به هر قیمتی… مافوق-سرعت[۲۲]. آنچه در حال نوپیدایی است؛ سیستم اقتصادی است که از ریشه نوین است و با سرعتی بمراتب بیش از هز زمانی در تاریخ، در حرکت است. قطعات نظام نوین تولید ثروت فردا عبارتند از:
۱٫ نظام نوین تولید ثروت فردا به طور روزافزونی به مبادله داده و اطلاعات وابسته می شود.
۲٫ تولید انعطاف پذیر و سفارشی یا انبوه زدایی می شود
۳٫ اهمیت دانایی بیشتر از عوامل مرسوم تولید –زمین، سرمایه و نیروی انسانی- می شود.
۴٫ به جای پول فلزی یا کاغذی، اطلاعات الکترونیکی وسیله واقعی مبادله خواهد شد
۵٫ کالاها و خدمات مدولی شده (قابلیت پیکره بندی کردن به شیوه دلخواه)
۶٫ ئیوانسالاریها جای خود را به شیوه های جدید سازماندهی می دهند: تیم های موقت، کنسرسیومها و…
۷٫ شمار و تنوع واحدهای سازمانی چند برابر می شود
۸٫ کارکنان کمتر و کمتر تعویض پذیر تر می شوند چون از تخصص و دانش کم نظیری برخوردارند.
۹٫ قهرمان جدید: نوآوری است که دانش و اطلاعات پرتخیل را با عمل ترکیب می کند.
۱۰٫ تولید ثروت به طور روزافزونی دایره وار می شود که در آن پسماندها؛ بازیافت شده و نهاده چرخه بعدی می گردند.
۱۱٫ مصرف کننده و تولیدکننده از نو وحدت می یابند. خریدار و فروشنده در داده ها و اطلاعات و دانش با هم سهیم می شوند. مصرف کننده و تولید کننده در موجودیتی واحد به نام «تولید برای مصرف شخصی»[۲۳] ادغام خواهند شد.
۱۲٫ سیستم جدید تولید ثروت هم محلی است و هم جهانی.
این دوازده عنصر شتابنده به هم مرتبطند و بطور دوجانبه نقش داده و اطلاعات و دانش را در سرتاسر اقتصاد تقویت می کنند. این عناصر نظام انقلابی جدید تولید ثروتِ مبتنی بر تکنولوژی پیشرفته را تعریف می کنند. با اجتماع عناصر این نظام ، ساختار قدرتی که برای حمایت از نظام تولید ثروت عصر صنعتی طراحی شده بود، فرو می ریزد.
جابجایی قدرت در سیاست
امروزه با توسعه و گسترش کامپیوترها و رسانه ها ابزار کنترل (و مقاومت مردمی) چند برابر می شود و در ضمن ظرافت بیشتری پیدا می کند.دولت به طور معمول قدرتمندترین نهاد اجتماعی محسوب می شود. درباره دولت نظریه هایی متعددی ارائه کرده اند. ویتفوگل ؛ تاریخدان؛ بر این اندیشه است که نیاز به پروژه های عظیم آبیاری که به نوبه خود به بسیج و کنترل توده های عظیم کارگری نیاز داشت، به پیدایش دولت بسیار سازمان یافته ای منجر شد. از دید مارکسیستها؛ دولت بازوی اجرایی طبقه حاکم است … . هر نظریه ای که برگزینیم و بدان معتقد شویم به هر حال تشکیل دولت به نظر منطقی می آید. دولت کامل نخواهد شد مگر هر سه ابزار اساسی کنترل اجتماعی را تحت فرمان گیرد: دانایی، ثروت و خشونت بالقوه.
ما در پایان عصر «دموکراسی انبوه»[۲۴] بسر می بریم – و این تنها نوع دموکراسی است که جهان صنعتی تا کنون شناخته است. در هر نظامی، خواه دموکراتیک یا غیر دموکراتیک، باید میان شیوه تولید ثروت و شیوه حکومت نوعی تجانس وجود داشته باشد. اگر تفاوت نظامهای سیاسی و اقتصادی زیاد باشد، یکی از آنها بتدریج دیگری را از بین خواهد برد. پیش از این در طول تاریخ ما انسانها تنها دو بار شیوه کاملاً تازه ای از تولید ثروت اختراع کردیم و هر بار نیز شکلهای تازه ای برای حکومت خلق کردیم که با آن همخوانی داشته باشد. نکته مهم اینکه: در همه جوامع دودکشی؛ برخلاف تصور غالب؛ منازعه اصلی سیاسی نه میان چپ و راست، بلکه میان هواخواهان نظام کشاورزی موج اول و «سنت گرایان» از یک سو و نیروهای صنعت گرایی یا «تجددگرایی»[۲۵] موج دوم از سوی دیگر بوده است. امروزه این تعارض تاریخی که هنوز در حال خروش است، تحت الشعاع تعارض جدیدی قرار گرفته و آن نزاع «تمدن مابعد مدرن»[۲۶] موج سومی است، هم با مدرنیسم و هم با سنت گرایی. اگر این درست باشد که اقتصاد جدید مبتنی بر دانایی جایگزین تولید دودکشی می شود، در آن صورت باید انتظار داشت که منازعه ای تاریخی برای بازسازی نهادهای سیاسیمان دربگیرد تا این نهادها را با اقتصاد انقلابی مابعد تولید انبوه همخوان سازد. عصر دموکراسی انبوه عصر تمرکزهای عظیم قدرت در سطح ملی نیز بود. این تمرکز، پیدایش تکنولوژی تولید انبوه و بازارهای ملی را منعکس می ساخت. تکنولوژی های دور کوتاه امروزی همه چیز را تغییر می دهند. ما به نقطه آغاز بازمی گردیم – اما این بار بر مبنای تکنولوژی پیشرفته. تکنولوژی های نوین تولید محلی را بار دیگر رقابت جو می کنند. و آن را به سطح جهانی نیز منتقل می کند. ما د رهمه کشورهای دارای تکنولوژی پیشرفته شاهد فشارهایی برای عدم تمرکز سیاسی هستیم و همزمان با آن تلاشهایی برای جابجایی قدرت رو به بالا به سوی سازمان های فوق–ملی[۲۷] در جریان است که مهمترین نمونه تحول دوم، حرکت جامعه اروپایی به سمت تمرکز مجدد قدرت در سطحی بالاتر، از طریق ایجاد بازار یکپارچه واحد همراه با پول واحد و بانک مرکزی واحد. می توان رای دهنده گان را به چهار گروه متمایز کرد: «جهان گرایان»، «ملی گرایان»، «ناحیه گرایان»، و «محلی گرایان». نواحی و محلها به جای یکنواخت شدن محکوم به آنند که متنوع تر شوند. به گفته «جیمز کروپی»[۲۸]؛ رئیس مرکز بین المللی رهبر؛: “اشتباه بزرگی است اگر به آمریکا به عنوان موجودیتی واحد نگاه کنید. بخشهای مختلف ایالات متحده آمریکا درست به اندازه شب و روز با یکدیگر تفاوت دارند“. اقتصاد نوین در جهت مخالف همگن سازی عصر دودکش ها در حرکت است. نواحی و محلها برای خود هویتی فرهنگی و تکنولوژیکی و سیاسی پیدا خواهند کرد. کاهش یا افزایش نرخهای بهره یا تعیین نرخ جدیدی برای مالیات در بخشهای گوناگون نظام اقتصادی واحد، نتایج کاملاً متفاوتی به بار خواهد آورد. در همه اقتصادهای پیشرفته، بمبهایی وجود دارد و در انتظار است تا کسی منفجرش کند. در هر کشوری، برخی نواحی هم اکنون چنین تصور می کنند که قدرت مرکزی از نظر اقتصادی آنها را فریب داده است که باعث احیاء احساسات جدای طلبانه می شود. اروپای غربی یا باید خودمختارهای ناحیه ای و محلی روزافزونی بدهد یا همه این جنبشها را با مشتی آهنین سرکوب کرد. زوال عصر دودکشها با انتقال کانون قدرت؛ نفرت ها و کینه هایی را که تا مغز اسخوان ریشه دوانده است رها می سازد و امواجی از عواطف گسترده و خشونت آمیز به راه می اندازد. در بسیاری از بخش های جهان، شمار گروههای افراطی چند برابر خواهد شد و برای آنان دموکراسی مانعی مزاحم است که اگر سد راه شهوات تعصب آلودشان گردد باید از میان برداشته شود. در طی دوران دموکراسی انبوه، مردم و احزاب و سیاستها بطور معمول در دو مقوله جناح چپ یا جناح راست قرار می گرفتند و مباحث نیز معمولاً داخلی یا خارجی بود. همه اینها در چهارچوب تروتمیزی جای می گرفت. نظام نوین تولید ثروت این برچسبهای سیاسی و ائتلافهایی را که به همراه داشت، منسوخ کرده است. فجایح زیست بومی نه به جناح راست تعلق دارد نه به جناح چپ، و برخی از آنها هم داخلی است و هم بین المللی. توسعه اقتصاد فوق-نمادین، با جابجاییهای جمعیتی و مهاجرتها همراه شده است. بر سر مساله مهاجرت؛ مقاومت ها و مبارزاتی صورت خواهد گرفت. جذب و یکسان سازی، آرمان جامعه صنعتی بود و با نیازهایش به نیروی کار همگن کامل تطبیق می کرد. تنوع، آرمان جامعه جدید است زیرا با ناهمگنی نظام نوین تولید ثروت کاملاً هماهنگی دارد. حکومتها مجبور خواهند شد میان گروههای متخاصم و رقیب میانجی شوند. حکومتها در رابطه با گروههای متنوعی که در بردارند به ابزار حقوقی و اجتماعی جدیدی نیاز دارند که اکنون فاقد آنند. حتی با درگیر شدن نیروهای ناحیه ای و ملی و فرا-ملی بر سر قدرت، پتانسیل افراط گرایی و خشونت ضد دموکراتیک بالا می رود. دموکراسی انبوه بطور ضمنی به معنای وجود توده هاست و بر جنبشهای توده ای و احزاب سیاسی توده ای و رسانه ها یانبوه بنا شده است. افزایش تنوع اجتماعی در اقتصادهای پیشرفته به پایان عمر جامعه انبوه اشاره دارد. اما با انبوه شدن، نیازهای مردم و درنتیجه خواسته های سیاسیشان متنوع می شود. با گوناگون شدن شیوه های زندگی سیاستمداران نیز از جانب حوزه های انتخابیشان با سیلی از تقاضاهای متنوع تر مواجه می شوند. نخستین نتیجه تجزیه جامعه انبوه: جهشی عظیم به درون پیچیدگی محض سیاست است. امروزه نامزد ریاست جمهوری در آمریکا باید ائتلافی بوجود آورد که در آن نه فقط ۴ یا ۶ جناح اصلی، بلکه صدها گروه بندی حضور دارند که هر کدام برنامه کار خود را داشته و مدام در حال تغییر است و عمر بسیاری از آنها تنها چند ماه یا چند هفته بیشتر نیست. آنچه در حال نو پیدایی است «دموکراسی موزاییکی» است که بار بسیار گرانی را بر دوش دارد و به سرعت در حرکت است و با پدیدار شدن موزاییکهایی در اقتصاد هماهنگی دارد و طبق قوانین خودش عمل می کند. همه اینها ما را مجبور خواهند ساخت تا حتی بنیادی ترین پیش فرضهای دموکراتیک خود را از نو تعریف کنیم. دموکراسی ها یانبوه در اصل برای پاسخگویی به نهاده انبوه یعنی جنبشهای انبوه و احزاب سیاسی انبوه و رسانه ها یانبوه طراحی شده اند و هنوز نمی دانند چگونه با موزاییکها مقابله کنند این امر آنها را در برابر حمله آنچه ما اقلیت های محوری می نامیم دوچندان آسیب پذیر می سازد. هر سیستمی اگر بیش از حد تحت فشار قرار گیرد، به طور قطع قوانین سنتی خود را زیر پا خواهد گذاشت و رفتار عجیب و غریبی بروز خواهد داد. وقتی محیط خیلی آشفته و پرتلاطم می گردد، سیستمها غیر خطی می شوند و این امر فرصتهای بیشماری را در اختیار گروههای کوچک قرار می دهد. به سرعت به سمت مرحله تازه ای از سیاست بنام «عصر فرصت» برای اقلیتهای محوری گام برمی داریم. با انبوه زدایی روز افزون سیاست، رهبرانی که زمانی با چند گروه سیاسی بزرگ و کم و بیش پیش بینی پذیر سروکار داشتند، اکنون می بینند که این گروهها به تعداد بیشماری گروهک[۲۹] کوچک و موقتی تجزیه می شوند که حول موضوعی واحد فعالیت دارند و به طور دائم ائتلافهایی تشکیل می دهند و به هم می زنند و از نو تشکیل ائتلاف می دهند و همه اینهابا سرعتی بسیار زیاد انجام می شود. در اقتصادی که در سراسر جهان به هم وصل شده است، منافع سیاسی یا تجاری خارجی می تواند پول و منابع را در اختیار گروهی کوچک قرار دهد و این گروه ناگهان بطور انفجارآمیزی بزرگ می شود و با این کار منابع باز هم بیشتری جذب می کند. تافویا کارشناس برجسته اف بی آی می گوید که «بیکاری»، «فقر»، «بی خانمانی» و «بیسوادی» از زمینه های اصلی رشد ناآرامی اجتماعی هستند و هسشدار می دهد چهارچوب عدالت اجتماعی به «توده ای از کاه خشک» تبدیل شده و د رانتظار جرقه ای است تا شعله ور شود. گروههای مهاجر عواطف سیاسی و احساس بی عدالتی را با خود از کشور قدیمی به کشور جدید می آورند. در گذشته بخش اعظم مهاجران از وطن اصلی خود جدا می ماندند. اما امروزه با ارتباطات فوری و مسافرت با جتف فرهنگ قدیمی نفوذش را همچنان حفظ می کند و جنبشهای سیاسی را در خارج از کشور زنده نگاه می دارد. چنین گروههایی نه تنها در کشور میزبان بلکه در وطن خود م یخواهند قدرت را به چنگ آورند و روابط بین المللی پیچیده و پردردسری بوجود می آورند. این گروهها وقتی احزاب سیاسی فلج شده باشند به مرحله خیزش[۳۰] می رسند. دموکراسی ها ی سالم باید تا آنجا که امکان دارد تنوعی هر چه بیشتر را تحمل کنند. در غرب، بسیاری از افراد به دلیل داشتن درکی منسوخ از پیشرفت، تصور می کنند که ایدئولوژی های تعصب آلود و نامعقولی که باعث تحریک خشم و نفرت می شوند، با متمدن تر شدن جوامع، از کره زمین محو می شوند. پدیدارشدن اقتصاد نوینی که هرگز نظیرش دیده نشده برای بسیاری تهدید کننده است. زیرا خواهان تغییراتی سریع در کار و شیوه زندگی و عادات است و جمعیتهای عظیم را – که از آینده وحشت دارند – به عکس العملهای سرسختانه ای وامی دارد . این اقتصاد شکافهایی را باز می کند که متعصبان برای پرکردنشان هجوم می آورند و همه اقلیتهای خطرناکی را مسلح می سازد که در بحران زندگی می کنند، به امید آن که روزی به ناگهان به صحنه ملی یا جهانی پرتاب شوند و همه ما را به دوران ظلمت قرون وسطایی جدیدی رهنمون کنند. پایان عمر دموکراسی انبوه فرا رسیده است. اقتصاد پیشرفته که بر اساس کامپیوتر و اطلاعات و دانش و ارتباطات عمیق بنا شده است، همه تدافعات سنتی دموکراسی را به زیر سوال می برد و برای تعریف مجدد آنها در قالبهای قرن بیست و یکمی ما را به منازعه می خواند.
حتی محبوب ترین و والامقام ترین رهبران نیز تا ندازه ای اسیر ‘سیستم’ هستند البته این سیستم ، سیستم سرمایه داری یا سوسیالیسم نیست بلکه ‘بروکراتیسم[۳۱]’ (مکتب دیوانسالاری) است. زیرا دیوانسالاری مسلط ترین شکل قدرت در همه کشورهای دودکشی است. کسانی که در اصل همه امور دولتها را بطور روزمره اداره می کنند دیوانسالاران هستند نه مقاماتی که به شیوه های دموکراتیک برگزیده می شوند. رهبران سیاسی همواره افسوس می خورند که چرا در واداشتن نظامهای اداری به انجام خواسته هایشان با اینهمه دشواری مواجهند. ئاقعیت این است که مهم نیست د رانتخابات چند حزب با یکدیگر رقابت دارند ونیز مهمنیست که کدامیک بیشترین آرا را به دست می آورند. در هر صورت همیشه یک حزب برنده خواهد شد و آن حزب نامرئی دیوانسالاری است. اما نظام انقلابی اقتصاد نوین نه تنها کسب و کار بلکه حکومت را نیز دگرگون خواهد ساخت. این کار با تغییر روابط بنیادین میان سیاستمداران و دیوانسالاران و بازسازی انده زای خود دیوانسالارای انجام می شود. قدرت به سمت اداره هایی جریان می یابد که دراقتصاد فوق نمادین، اطلاعات را به نظم درآورند و د رمحدوده وظایف گسترده ای اقتدار کسب کنند. در آینده سازمانهایی که متصدی امور «آموزش و تعلیم»، «تحقیق و توسعه علمی» و «محیط زیست» سروکار دارند در مقایسه با سازمانهای که با کارکردهای رو به زوال سر و کار دارند، قدرت بیشتری کسب خواهند کرد. این روزها واگذری به بخش خصوصی[۳۲] به همهمه ای جهانی تبدیل شده است. اگر ما ساختار کسب و کار را تغییر دهیم ولی ساختار حکومت دست نخورده برجای گذاریم، عدم تناسب سازمانی گسترش یابنده ای ایجاد کرده ایم که می تواند هم به کسب و کار و هم به حکومت؛ هر دو؛ آسیب رساند. دولت و کسب و کار باید رفته رفته برخی از ویژگیهای یکدیگر را کسب کنند. اگر یکی بازسازی شود، باید انتظار داشته باشیم که تغییراتی هماهنگ با آن در دیگری رخ دهد. البته با وجود گرایش بسیار به خصوصی سازی؛ حتی بنگاههایی که بتازگی خصوصی شده اند در صورت بروز تغییر یناگهانی در داراییهای دولت یا سقوط اقتصادی در مقیاس جهانی، می توانند از نو ملی شوند. با اینهمه؛ اولین گام از روی دستپاچگی؛ به سمت لاغر کردن و بازسازی حکومت ها آن هم به شیوه هایی برداشته شده است که بسختی با تغییرات سازمانی اقتصاد خصوصی موازی است. هیچکدام از این نکات بدین معنی نیست که واگذاری به بخش خصوصی آن طور که مارگارت تاچر و هواخواهان وسواسی بازار آزاد ادعا می کنند، نوشدارو است. اغلب معایب خاص خود را هم دارد. اما د رزمانی که همه حکومتها با محیط جهانی رنگارنگ و گیج کننده ای مواجه هستند، خصوصی کردن به رهبران کمک م یکند هم و غم خود را بر اولویتهای استراتیک متمرکز سازند. مهمتر آنکه کمک می کند تا دولت بار دیگر خود را با سرعت رو به افزایش زندگی و کسب و کار دراقتصاد نمادین همگام و همزمان سازد. اما واگذاری به بخش خصوصی تنها راه مقابله آگاهانه یا ناآگاهانه دولتها با واقعیتهای جدید نیست. حکومت ها به سمت این اصل حرکت می کنند که وظیفه اصل یآنها تضمین ارائه خدمات است، و نه انجام آن. دولتها نیز به کنار زدن سلسله مراتب خود پرداخته اند که به معنی تضعیف باز هم بیشتر قدرت اداری است. نظام اداری نمیتواند بموقع پاسخگو باشد و در نتیجه عقب می ماند. وقتی وارد دوران انقلابی می شویم ونظام ثروت جدید با ساختارهای قدرتی که در اطراف نظام قدیمی برپا شده اند، برخورد می کند اوضاع عادی به هم می ریزد. عناوین مطبوعات و رسانه ها هر روز از بحران پیش بینی نشده جدید یا پیشرفتهی غیر منتظره خبر می دهند. امور داخلی و جهانی به یک اندازه بی ثبات شده اند. رخدادها فراتر از هر ظرفیت معقولی برای چیره ماندن بر آنها شتاب می گیرند. در چنین شرایطی، حتی بهترین دیوانسالاریها نیز فرو می پاشند و مشکلات جدی مجال می یابند تا به بحران تبدیل شوند: بی خانمانها، مسکن، اعتیاد، الکل، مواد مخدر، بیکاری، بیماری روانی، قیمت گران زمین و… . رهبران در شرایط بحرانی با انجام عملیات سری توسط افراد مورد اعتماد خود باعث فروپاشیدن دیوانسالاری می شوند. در دوره های تغییر سریع که به پاسخهای فوری و پر تخیل نیاز است، خارج ساختن وزارتخانه ها و بخشهای دولتی از حلقه تصمیم گیری، تنها راه انجام هر کار ی است و این دلیل افزایش بیشمار ساختار ادهوکراسی و غیر رسمی است که به طور روز افزونی حکومتها را به خانه های کندویی تبدیل کرده است و با دیوانسالاری رسمی ، هم در رقابت است و هم شیره آن را می مکند. هر قدر عمیق تر به سمت اقتصاد فوق نمادین حرکت می کنیم، فشارهای فزاینده حکومتها را به زور وادار خواهد ساخت تا وارد فرایند دردناک بازسازی شوند. و این چیزی است که قبلاً در مورد شرکتها رخ داده است. این رنج سازماندهی با تلاش سیاستمداران برای مقابله با نظام بشدت بی ثبات جهانی، به اضافه همه مخاطراتی که در قسمت پیشین بطور خلاصه تصویر شد – از بحرانهای بی سابقه محیطی گرفته تا انفجار نفرت های قومی و چند برابر شدن تعصبات و کوته فکریها – همگی اجتناب نا پذیر است. بنا براین آنچه می توان انتظار داشت این است که با گذار خطرناک ما از دموکراسی انبوه به دموکراسی موزاییکی، منازعه تندی میان سیاستمداران و دیوانسالاران بر سر کنترل سیستم درگیرد.
تاکتیک های اطلاعاتی: بازیها، تدابیری و مانوری است مبتنی بر دستکاری در اطلاعات؛ و بخش عمده این کار حتی پیش از آنکه اطلاعات به رسانه ها برسد، انجام می شود. این تاکتیک ها ی اطلاعاتی برخی از بنیادی ترین پیش فرض های دموکراتیک ما را به زیر سوال می برند. تاکتیک نهانکاری نخستین و شاید قدیمی ترین و فراگیر ترین تاکتیک اطلاعاتی است. اطلاعات در این طبقه محرمانه محسوب می شوند و افشای آنها باعث سرافکندگی نظام اداری می شود. برخی حکومتها پارانویای مثبت دارند در واقع هر کاری که انجام م یدهند محرمانه است مگر آنکه بطور خاص خلاف آن اعلام شودنهانکاری یکی از ابزارهای آشنای قدرت و فساد سرکوبگرانه است. اما برای حفظ امنیت ملی؛ نهانکاری لازم است. وجود اسرار باعث پیدایش دومین تاکتیک اطلاعاتی یعنی ”تاکتیک نشت هدایت شونده“ می شود. نشت های هدایت شونده موشکهای اطلاعاتی هستند که آگاهانه پرتاب می شوند و کاملاً دقیق هدف گیری شده اند. از همین رو همه بسرعت آموختند که هرگز روی کاغذ چیزی ننویسند که از دیدنش در روزنامه واشینگتن پست ناراحت شوند… و هرگز در جایی که بیش از یک نفر حضور دارد، مطلبی بحث انگیز بر زبان نیاورند. هنری کسینجر خود استاد نشت بود. ”منبع نقابدار“ یکی دیگر از تاکتیک های اطلاعاتی است. سازمانی که میهن پرست به نظر می رسد، ممکن است در کنترل کشوری خارجی باشد. هم سیا هم گا گ ب هر دو بطور مخفیانه برای انتشارات و اتحادیه های کارگری و دیگر نهادهای کشورهای مورد نظر پول می فرستند و به ایجاد سازمانهایی که رابطه خوبی با آنها داشته باشند، کمک می کنند. اساس گروههای جلودار همه دسته های سیاسی تاکتیک های منبع نقابدار است. طبقه خاصی از پیامهای دارای منبع نقابدار، جعل کامل اسناد است. از این تاکتیک که به ندرت در زد و خوردهای اداری روزمره استفاده می شود، در امور بین المللی که جعل اسناد و عجیب و غریب، روند تاریخ را تغییر داده است، بسیار شناخته شده است. نمونه آن تلگرام زیمرمان[۳۳] است که ایالات متحده را به جنگ جهانی دوم کشاند. مجرای مخفی تاکتیک دیگری بود که توسط هنری کسینجر بسیار بکار گرفته می شد. به عنوان مثال سفیر ایالات متحده در بیروت و پاکستان؛ پیامهای خود را مستقیماً به شورای امنیت ملی کاخ سفید می فرستاند و رئیس خود را که وزیر امور خارجه آمریکا؛ جورج شولتز؛ بود نادیده می گرفت. کسینجر به استفاده از مجاری مخفی علاقه وافری داشت و مایل بود اطلاعات را در دست خودش، و دور از از دسترس نظام اداری رسمی نگاه دارد. کسینجر همچنین مجاری مخفی با مسکو برقرار کرد و بار دیگر وزارت امور خارجه را نادیده گرفت. مجاری مخفی برای جابجا کنندگان قدرت فواید بسیار دارند. یکی از موارد استفاده از تاکتیک مجرای مخفی که بیش از همه از آن تجلیل شده است – و شاید مهمترین آن – به جلوگیری از جنگ جهانی سوم کمک کرد. این کار از طریق یک روزنامه نگار روسی و یک روزنامه نگار آمریکایی اتفاق افتاد که پیامهایی را بین گوروباچف و جان اف کندی؛ در اوج بحران موشکی کوبا؛ رد و بدل کردند. ارسال پیام های گزینه یا متناقض از طریق دو مجرای متفاوت برای آزمایش عکس العملها یا پاشیدن بذر نفاق و سردرگمی بین گیرندگان پیامها؛ تاکتیک اطلاعاتی دیگری است. مجاری مخفی و دوگانه؛ تکنیکهایی هستند که برای جابجایی قدرت بسیار مورد استفاده قرار می گیرند. تاکتیک دسترسی، تاکتیک نیاز به اطلاع داشتن، تاکتیک نیاز به ندانستن، تاکتیک اجبار به دانستن از جمله تاکتیک های دریافت پیام هستند. در تاکتیک دسترسی، زیردستان پیامهایی که قرار است به دست رهبری برسد کنترل و سانسور می کنند. تاکتیک نیاز به اطلاع داشتن که بیشتر مورد علاقه ماموران اطلاعاتی و تروریستها و جنبش های سیاسی زیرزمینی است و از طریق آن داده ها و اطلاعات و دانش ، بخش بخش می شوند و به دقت از دسترسی همگان دور نگه داشته می شوند. تاکتیک نیاز به ندانستن توسط زیردستان برای حفظ مافوق استفاده می شود و رهبر را در موقعیتی قرار می دهد که اگر دردسری درست شود بتواند ادعا کند که بی خبر بوده است. در تاکتیک اجبار به دانستن نیز بازیکن بازی قدرت، مطمئن می شود که به بازیکن دیگر نیز اطلاعاتی داده شده است، بطوری که اگر همه چیز به هم بریزد او نیز بتواند سهمی از بار گناه را بر دوش کشد. تاکتیک حذف، تاکتیککلی بافی، تاکتیک های زمانبندی، تاکتیک قطره چکانی، تاکتیک موجی، تاکتیک تبخیر، تاکتیک بازگشتی، تاکتیک دروغ بزرگ، تاکتیک وارونه کردن نیز از مجموعه تاکتیک های ماساژ پیام هستند. در تاکتیک کلی بافی؛ جزئیاتی که ممکن است مخالفت اداری یا سیاسی را برانگیزد با لعابی از انتزاع غیرواقعی پوشانده می شوند. اعلامیه های رسمی دیپلماتیک پر از مثالهایی از این موردند، که نمایانگر آن است که بارها و بارها از شیوه بی حس سازی مغزی[۳۴] استفاده شده است. از بین تاکتیکهای زمانبندی معمول ترین رهیافت به تاخیر انداختن ارسال پیام است تا حدی که دیگر پیامگیران نتوانند کاری بکنند. در همین رابطه؛ حجم عظیمی از اسناد بودجه زمانی به دست قانونگذاران می رسد که تنها چند روز برای تصویب آنها فرصت دارند. همچنین معروف است کسانی که نطقهای کاخ سفید را می نویسند، پیش نویسهای نطق ریاست جمهوری را در آخرین لحظه ممکن ارائه می دهند و برای دیگر کارکنان کاخ سفید، فرصتی نمی ماند تا در متن دست ببرند. در تاکتیک قطره چگانی؛ داده و اطلاعات و دانش بجای آنکه در سندی واحد انباشته شود، در زمانهای گوناگون به مقدار کم منتقل می شود. در این شیوه الگوی رخدادها تجزیه می شود و از دید گیرنده مخفی می ماند. در تاکتیک موجی وقتی کسی شکایت می کند که از موضوعی بی اطلاع نگاه داشته شده است، بازیکن زیرک تا جایی که می تواند مطلب بر سر او می ریزد تا آنچنان غرق شود که دیگر نتواند واقعیتهای اساسی را دریابد. در تاکتیک تبخیر؛ شایعاتی بی اساس همراه با واقعیتهای حقیقی پخش می شود بطوری که پیامگیران نتوانند آنها را از یکدیگر تشخیص دهند. در تاکتیک بازگشتی ماجرایی دروغین در خارج از کشور ساخته می شود بطوری که مطبوعات داخلی آن را کشف و از نو چاپ می کنند. تاکتیک دروغ بزرگ توسط وزیر تبلیغات هیتلر؛ یوزف گوبلز؛ شهرت یافت و بر این ایده استوار است که اگر دروغی به اندازه کافی بزرگ باشد راحت تر از دروغهای کوچک باور می شود. تاکتیک وارونه کردن یک تاکتیک بسیار گستاخانه است که در آن در نهایت سادگی پیامی را وارونه می کند. با این فهرست طولانی از تاکتیکهایی که برای دستکاری در پیامهایی بکار می روند که از طریق دفاتر دولتی جریان می یابند، معلوم می شود که در حیات سیاسی یا دولتی به بیانیه ها و پیامها یا واقعیتهای معدودی می توان اعتماد کرد. تقریباً هیچ چیز فارغ از قدرت نیست. ماساژ رسانه ای ماهیت واقعیتها را باز هم بیشتر تغییر می دهد. برای همین است که وجود مردم مطلع و آگاه؛ پیش شرط دموکراسی است. و محدود کردن نهانکاری دولت و دسترسی یافتن عموم به اسناد و مدارک از ضرورتهای دموکراسی است. وینستون چرچیل حق داشت از خواندن تحلیل های اطلاعاتی از صافی رد شده و هضم شده امتناع ورزد و اصرار کند که در عوض اسناد موثق را به شکل اصلی خود ببیند تا خودش بتواند نتیجه گیری کند. سیاستمداران و دیوانسالاران تیز هوش قلباً می دانند که داده ها و اطلاعات و دانایی در منازعات قدرتی که حیات سیاسی را تشکیل می دهند، سلاحهای اختلاف برانگیزی هستند که برای شلیک آماده اند. در کارخانه هایی کار فکری که دولت می نامیم در آستانه ورود به عصر فراتاکتیکها هستیم که تمام باز ی قدرت را به سطحی عالی تر ارتقاء می دهد.
نظام نوین تولید ثروت به نیروی کاری نیاز دارد که در نمادها غرق شوند. قرار داشتن دائمی در معرض داده ها –رسانه ها، کامپیوترها، کاغذبازی، ماشین های فکس، تلفن ها، سینماها، پوسترها، آگهیها، یادداشتها، صورتحسابها، فاکتورهای خرید و هزاران محرکه نمادین دیگر و میلیونها نفری که وقت خود را صرف شرکت در جلسات و ارائه ایده ها و ترغیب و مذاکره و شیوه های دیگر مبادله تصاویر ذهنی می کنند-راه را برای جمعیتی با ”قوه درک فزاینده اطلاعاتی“ باز می کند. دولتها از زمان اختراع دفتر داری دوبل توسط ونیزیها در قرن ۱۴ همیشه دفاتر خود را می پختند (منظور حساب سازی است). از همان روز نخست، نه تنها اطلاعات مالی یا بودجه ای بلکه همه نوع داده و اطلاعات و دانش را می پختند. اما آنچه تازگی دارد این است که اکنون می تواانند مواد مورد نظر را به کمک کامپیوتر، سرخ کنند یا کباب کنند و با فر میکروویو آماده سازند. موضع سیاست قدرت است نه حقیقت. پیمایش شمارش کامپیوتری آرا در دو دهه گذشته امکان تقلب و خطای انتخاباتی را در مقیاسی فرآهم کرده است که قبلاً قابل تصور نبود. آسیب پذیری نظامهای رای گیری الکترونیکی به گونه است است که احتملاً در برخی انتخابات حاثه ای شبیه چرنوبیل یا جزیره تری مایل، درست مثل زلزله ۸ ریشتری در کالیفرنیا در انتظار وقوع است. پس: نامزدهای انتخاباتی مواظب باشید!. این روزها نطق سیاسی ارزشی ندارد مگر آنکه پر از آماری باشد که با کامپیوتر استخراج شده باشد. با اینهمه اغلب تصمیم گیران بندرت اعدادی را که برای آنها آماده شده است، مورد سوال قرار می دهند. از این رو است که سیدنی جونز؛ معاون سابق وزیر بازرگانی آمریکا؛ یکبار پیشنهاد داد که شورائی از مشاوران آماری برای سرویس دادن به رئیس جمهوری ایجاد کند. ناآگاهی صرف باعث شده است که نتایج کامپیوتری هنوز وحی منزل تلقی می شوند. از طرف دیگر تاکتیسینهای سیاسی در پی مهماتی هستند که در جنگهای اطلاعاتی بتوانند از آن استفاده کنند برای از پا انداختن رقیب لازم نیست داده و اطلاعات و دانش صحیح یا واقعی باشد. از یک طرف دولتها به طور روزافزونی به پایگاههای داده کامپیوتری متکی می شوند و از طرف دیگر دستکاریهای پر ظرافت و زیرکانه در پایگاه داده نمونه ای از فراتاکتیکها است. بسیاری از منازعات قدرت بر سر شاخصهای مورد استفاده در پایگاههای داده و اهمیت نسبی که به هر یک از این شاخص ها داده می شود. فراتاکتیسینها اصل WYMIWYG[35] را به خوبی می دانند: آنچه را می سنجی ، همان است که بدست می آوری. میزگردهای کارشناسی، تیمههای متخصصان دولتی ، ماموران اعمال نفوذ و دیگران گاهی آنچنان استعدادی دارند و آن را بکار می گیرند که برای حفظ منافع تجاری خود یا منافع بخش خود می جنگند. این تعارض ها با آن که زیر پوششی از اصطلاحات بسیار فنی قرار گرفته است، اغلب به شدت سیاسی است. از شانگ؛ خالق چین؛ تا بورژیا؛ رهبر سیاسی ایتالیا؛ آنان که در قدرت بودند همواره برای تامین نیازهای خود ؛ حقایق را دستکاری کرده اند. آنچه امروز به طرز غم انگیزی در حال تغییر است، سطح بازیهای ذهنی است که اکنون اجرا می شود. افرادی که در نهادهای سیاسی با هم در جنگند و در فراتاکتیکها مهارت دارند، با یکدیگر بر سر وزنها، متغییرها و شیوه ای که باید این متغییرها در ربط با یکدیگر قرار گیرند، به طرز وحشیانه ای مبارزه می کنند. اطلاعات ناکافی می تواند قدرت را جابجا کند. همه داده ها و اطلاعات در معرض دستکاریهای سیاسی قرار دارند که به طور روز افزونی پالایش می شوند. به رغم گلاسنوست، به رغم قانون آزادی اطلاعات و به رغم نشتها و مشکلاتی که حکومتهای امروزی در محرمانه نگاه داشتن امور با آن مواجهن – به رغم همه اینها و بسیاری چیزهای دیگر – عملیات واقعی کسانی که قدرت را دست دارند ممکن است پر ابهام تر شوند نه کم ابهام تر: این ”فرا-راز قدرت“ است.
در میان کسب و کارهای پررونق دهه های آینده، جاسوسی یکی از بزرگترین آنهاست. جاسوس های سطح بالا به حرفه ایهای به دقت تعلیم داده شده واگذار می شد ریشارد زرگه[۳۶] که در باکو متولد شد و در برلین پرورش یافت، یکی از درخشان ترین ماموران شوروی در تاریخ است. البته ماهواره ها و ابزارهای اپتیک پیشرفته و دیگر تجهیزات تصویری همواره کره خاکی ما را زیر نظر دارند. رادارهای غول پیکر همه سیاره را از استرالیا تا نروژ نقطه گذاری کرده اند. این سیستم ها آنقدر پهناور و پرهزینه و پر توانند که اطلاعاتی را که توسط انسانها جمع آوری شده است، یعنی جاسوسی انسانی را به مقام دوم تنزل داده اند. دستگاههای عظیم استراق سمعی که در آسمان وجود دارند می توانند همه پیامهای نظامی و دیپلماتیک و تجاری که با تلفن و تلکس و رادیو و ماشین تحریر از راه دور یا راههای دیگر از طریق ماهواره یا سیستمهای مایکروویو ارسال شوند گوش دهند. این دستگاهها توانسته اند به صحبت های شخصیت های برجسته کرملین در داخل لیموزینهای خود و دانشمندان چینی در پایگاه تسلیحات هسته ای لوپ نور[۳۷] گوش فرا دهند (که در نتیجه این کار؛ چینیها استفاده از ارتباطات فضایی را کنار گذاشتند و خطوط زیر زمینی محفوظی تعبیه کردند). البته همه اینها محدودیت های جدی دارند: شمار فزاینده ای از رمزها به دلیل پیشرفتهای کامپیوتر در زمینه رمزگذاری دیگر قابل کشف نیستند. وضعیت جوی هنوز در مواردی مانع شناسایی تصاویر می شود. به طور طبیعی، همه اطلاعات جاسوسی از طریق تکنولوژی پیشرفته یا جاسوسان بارانی پوش به دست نیامده است. مقادیر عظیمی از آن از منابع باز کسب شده است – مطالعه دقیق مطبوعات، پیگیری پیشگوئیهای خارجی، مطالعه آماری که به طور رسمی منتشر شده است، شرکت در کنفرانسهای علمی و تجاری – که همه آنها وقتی به اطلاعات محرمانه افزوده شود ، مواد خام کارخانه جاسوسی را تشکیل خواهد داد. جاسوسی نیز خود را در نقطه بحران می بیند اطلاعات فوق العاده زیاد باعث فلج تحلیلی شده است. معلوم شده است یافتن اطلاعات درست، تحلیل صحیح، و رساندن به موقع آن به دست مشتری مناسب بمراتب مهمتر از جمع آوری آن است. بر صنعت جهانی جاسوسی، تولید کنندگان آمریکایی سلطه دارند. این تولید کنندگان به غیر از سیا، شامل آژانس جاسوسی دفاعی پنتاگون و بالاتر از همه آژانس امنیت ملی و دفتر باز شناسی ملی است که به اتفاق مسئولیت جمع آوری اغلب داده های جاسوسی فنی را برعهده دارند. افزون بر آن ها؛ واحدهای تخصصی جاسوسی نظامی هستند که زیر مجموعه فرماندهیهای گوناگون نظامی هستند… همه اینها با هم جامعه جاسوسی ایالات متحده را بوجود آورده اند. شورویها؛ کا گ ب و GRU دارند، انگلیسیها؛ ام آی سیکس MI6 دارند سیای فرانسه DGSE است و مکمل آن GCR است. موساد سرویس جاسوسی اسرائیل است. ژاپن دارای سه سرویس جاسوسی است که نایچو یکی از آنهاست که مستقیماً به نخست وزیر ژاپن گزارش می دهد. به سخنی کوتاه، در اصل هر کشوری برای جمع آوری اطلاعات جاسوسی خارجی، چیزی شبیه سازمان جاسوسی دارد. از سال ۱۹۴۷ پیمان سری به نام موافقتنامه آمریکا-انگلیس برخی سرویس های جاسوسی آمریکا، انگلیس، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و بعدها ناتو را بهم پیوند داده است. دومین کنسرسیوم بزرگ جاسوسی مدرن جهان، از پایان جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۹۰ از مسکو کنترل می شد و اغلب کشورهای اروپای شرقی و نیز کوبا و ویتنام شمالی را دربر می گرفت. انواع و اقسام مبادله اسرار در دنیای جاسوسی در جریان است. اگر روزی تاریخ سری جاسوسی جهانی افشاء می شد، انواع روابط متقاطع و عجیب و غریب آشکار می شد. شاید حیرت آوررین ارتباط متقاطع بین مسئولین کا گ ب و و سیا بوده است که در زمینه مواد مخدر و تروریسم به توافقنامه ای برای مبادله اطلاعات دست یابند. توجه توجه سطح بالای جاسوسان آینده را سه موضوع خاص به خود معطوف خواهد داشت: اقتصاد، تکنولوژی، محیط زیست. جریانات عظیم داده های با کیفیت عالی اقتصادی و تجاری، که روزگاری کمتر در دسترس بود، برای سازمانهای جاسوسی هدف پهناور و مقاومت ناپذیری بوجود خواهد آورد. از طرف دیگر با گسترش اقتصاد فوق نمادین، ارزش تکنولوژی پیشگام ارتقاء می یابد. در جهانی که در آن هزینه های پژوهشی سر به فلک می زند و هزینه تکنولوژی ربوده شده در مقایسه با آن مفت است. و این امر است – نه صرفاً ملاحظات نظامی – که تبیین می کند چرا اطراف هر مرکز تکنولوژی جدیدی پر از جاسوس است. در گزارش سال ۱۹۸۷ وزارت امور خارجه آمریکا بر اساس داده های سیاه ادعا کرده است که یک سوم تمامی مقامات اتاق بازرگانی و صنایع شوروی در واقع معلوم شده مامور کا گ ب هستند. شورویها به روباتها و تکنولوژی های دریانوردی اعماق دریا و مواد شیمیایی صنعتی توجه خاصی دارند. یکپارچه سازی اقتصادی اروپا به این معناست که کنترلهای صادراتی هر یک از کشورهای اروپایی ضعیف شده است. زیرا کالاها می توانند به آزادی در میان ۱۲ کشور عضو جامعه اروپایی جریان یابند. به دلایل مختلف، تکنولوژی به عنوان هدف دارای اولویت درجه اول برای جاسوسان جهانی، به اقتصاد می پیوندد. جاسوس آینده به آرامی در گوشه ای زندگی می کند و هرگز رفتاری خشونت آمیز از وی سر نمی زند و تنها کاری که می کند این است که صفحه ای از کتاب راهنمایی را ارائه دهد یا میکروکامپیوتر خود را روشن کند. بنگاههای غول آسا سالهاست که برای ماموران دولتی پوششی فراهم می آورند. برای مثال شرکت بکتل در خاورمیانه؛ مشاغلی رسمی به عوامل سیاه داده است. یک بار شرکتهای تجاری ایالات متحده برای حدود ۲۰۰ مامور جاسوسی که بخارج اعزام شدند، پوششی فرآهم آوردند که ظاهراً آنها را مدیران اجرایی جلوه می داد. با استخدام جاسوسان و تحلیلگران سابق رده های دولت توسط بنگاههای کسب و کار، امکان برقراری ارتباط غیر رسمی با دولت افزایش می یابد. شرکتی که با بنگاهی دیگر ائتلاف استراتژیکی تشکیل می دهد ممکن است هرگز نداند که برخی از عملیات شریکش در واقع فعالیتهای جاسوسی است که در جهت منافع برخی حکومتها انجام می شود. سازمانهای جاسوسی همیشه برخی از کارها را با بیرون قرارداد بسته اند انجام برخی کارها برای خود سازمان جاسوسی ناخوشایند است و ان را به گانگسترها و مافیا می سپارند. از طرفی تعداد موسسات پژوهشی خصوصی روز به روز بیشتر می شود. ویلیام کولبی؛ رئیس سابق سیا؛ بیان کرده است: “کسب و کار تحلیل و ارزیابی خیلی شبیه کسب و کار جاسوسی است“. در سال ۱۹۷۲ این فرآیند وقتی آغاز شد که ناسا اولین ماهواره زمینی خود را –لندست[۳۸]– را برای استفاده غیر نظامی به فضا پرتاب کرد. در ۲۱ فوریه ۱۹۸۶ فرانسویها ماهواره اسپوت[۳۹] را به فضا پرتاب کردند و با لندست به رقابت پرداختند. از آن زمان تاکنون دانشمندان و دانشگاهیان و مردم توانستند در هر جایی روی زمین عملیات نظامی و صنعتی را مورد مطالعه قرار دهند. انحصار آمریکا و شوروی در جاسوسی فضایی در هم شکسته است. با آنکه تصویربرداری اسپوت و لندست هیچکدام بخوبی امکاناتی نیست که در دسترس ارتش قرار دارد، با اینهمه به اندازه کافی خوب هست. از این رو ، دولتهایی که ماهواره هایی از ندارند برای اطلاعات نظامی که به طور تجاری موجود است، بازاری بالقوه خواهند بود. شاید بهترین نمونه انحصار زدایی داده های جاسوسی، کار شبکه رسانه های فضایی SMN استکهلم باشد که هم از اسپوت و هم از لندست داده می خرد و آن را از طریق کامپیوترها تجزیه می کند و تصاویری به دست می آورد که در اختیار مطبوعات جهان قرار می دهد. رسانه ها خودشان رقیب اصلی تولیدکنندگان اطلاعات جاسوسی می شوند پوشش آنی تلویزیونی به جاسوسی ضربه وارد می آورد. جاسوسی نیز مجبور خواهد شد خود را با نظام جدید تولید ثروت روی زمین انطباق دهد اما جاسوسی با مسائلی مواجه است که صنایع دیگر نیستد. مشتریانی که از اطلاعات جاسوسی استفاده می کنند –مقامات دولتی و سیاست گذاران – دیگر از کمبود اطلاعات در رنج نیستند. بلکه از این بابت اشباع شده اند سیلی از داده هایی که بطور انبوه تولید شده است اکنون موجود است حتی گاهی انبوه اطلاعات باعث فلج تحلیلی شده است. اگر اطلاعات جاسوسی توسط دشمن یا رقیب کشوری تحریف شود، درست مثل مواردی که وقتی جاسوسان دو جانبه رخ م یدهد نتایج ممکن است فاجعه آمیز باشد. صنعت جاسوسی نیز مثل صنایع دیگر، از محلهای نامحتمل با رقابت مواجه می شود و مثل صنایع دیگر باید ائتلاف های تازه و دائماً در حال تغییری شکل دهد. مثل صنایع دیگر باید محصولاتش سازمان خود را از نو قالب ریزی کند. مثل صنایع دیگر باید محصولاتش را سفارشی نماید و مثل صنایع دیگر، عمیق ترین رسالتهای خود را به زیر سوال ببرد.
شرایط و روشها از این کشور به آن کشور فرق می کند، درست همان گونه که اثربخشی آنها نیز یکسان نیست. اما الگوی کلی روشن است. در هر جا که اقتصاد فوق نمادین شکل می گیرد، مباحث اطلاعاتی اهمیت سیاسی بیشتری پیدا می کنند. درخواست ها برای گسودگی بیشتر اطلاعات همچنین با درخواست برای حفظ حریم خصوصی ؛ برخورد پیدا می کند. حقوق نسبی فرد در برابر حقوق اجتماع، و تعارض میان حریم خصوصی و گشودگی، هر دو به طرز گیج کننده ای لاینحل مانده اند. همان طور که اقتصاد فوق نمادین به گسترش خود ادامه می دهد ممکن است اخلاق اطلاعات از نوعی که برای اقتصادهای پیشرفته مناسب باشد تکوین یابد. امروزه چنین اخلاق منسجمی وجود ندارد و تصمیمهای سیاسی در خلاء اخلاقی گیج کننده ای اتخاذ می شوند. تنها مقررات اندکی هستند که مقررات دیگر را نقض نمی کنند. بازخورد جهانی تازه باعث شده است تا استفاده از رسانه های خارج از کشور برای تاثیرگذاری بر تصمیم های داخل کشور، روزبروز بیشتر معمول می شود. در سال ۱۹۸۹، مساله چگونگی حمایت از مالکیت معنوی- که بخش عمده نظام نوین تولید ثروت بر آن استوار است – باعث برخوردهای سیاسی میان کشورها شد. مالکیت معنوی که خود واژه ای بسیار بحث برانگیز است؛ به طور ضمنی به معنای مالکیت چیزهای لمس ناپذیری است که از کوششهای خلاق در علم و تکنولوژی و هنر و ادبیات و طراحی و به طور کلی دستکاری در دانایی به دست می آید. با گسترش اقتصاد فوق نمادین، همه اینها ارزش اقتصادی بیشتری پیدا می کنند و در نتیجه سیاسی تر می شود. هارلان کلیولند؛ آینده نگر و دیپلمات سابق؛ درباره ”نابخردی امتناع از سهیم شدن در چیزی که نمی تواند به مالکیت درآید“ مطلبی نوشته و اشاره می کند: “آنچه شرکتی بزرگ یا کشوری را می سازد، حمایت از چیزهایی نیست که تا کنون می دانسته است، بلکه کسب دانش جدید از کمپانیها یا کشورهای دیگر و انطباق آنها است…“. این نوع استدلال اغلب برای مایت از دیدگاه نسبت به جهانی که در آن همه اطلاعات آزاد و از قید و بند رها شده اند، به کار می رود. این رویایی است که با تقاضای کشورهای فقییرتر کره زمین برای علم و تکنولوژی که جهت رها شدن از چنگال عقب ماندگی اقتصادی به آن نیاز دارند، بخوبی تناسب دارد. در قرت ۲۱ بنیادی ترین ماده خام دانایی است.
بنجامین دی در سوم سپتامبر ۱۸۳۳ روزنامه سان[۴۰] را در نیویورک براه انداخت و آن را هر نسخه یک سنت فروخت. روز اول ژوئن ۱۹۸۰، ترنر گام بعدی را برداشت که حتی جنون آمیزتر بود. او SNN یا شبکه اخبار سیمی را راه انداخت. سی ان ان در همه جا، از دالانهای منهتن تا استودیوهای لوس آنجلس، مایه خنده خبرگان رسانه ها شد. وال استریت مطمئن بود که سی ان ان سقوط خواهد کرد و شاید شرکتهای دیگر را نیز با خود به ورشکستگی بکشاند. هیچ کس هرگز قبلاً تلاش نکرده بود شبکه خبر ی ۲۴ ساعته ایجاد کند. امروز سی ان ان شاید بانفوذترین منبع پخش اخبار در ایالات متحده باشد. انتقال به اقتصاد مبتنی بر دانایی، تقاضا را برای ارتباطات بشدت بالا می برد و نظامهای قدیمی انتقال تصویر را از دور خارج می سازد. اقتصادی پیشرفته، به نیروی کار نیاز دارند که به سطح بالایی از نمادها دسترسی داشته باشد. این نیروی کار به دسترسی فوری و بسیار آزاد به همه انواع اطلاعاتی نیاز دارد که تا به حال تصور می شد ربطی به بهره وری اش نداشته باشد. اقتصاد نوین به کارکنانی نیاز دارد که بتوانند به سرعت خود را با تغییرات مکرر روشهای کار و سازماندهی و زندگی روزانه، نه تنها انطباق دهند، بلکه حتی این تغییرات را پیش بینی کنند. بهترین کارکنان در سطح جهان، گوش به زنگ ایده ها و شیوه های تازه و خواسته های مشتری و تحولات اقتصادی و سیاسی هستند و از فشارهای رقابت جویانه و جابجائیهای فرهنگی و بسیاری چیزهای دیگر آگاهی دارند که قبلاً تصور می شد فقط به مدیران سطح بالا مربوط است. دانش بسیار گسترده و پهناور تنها از کلاسهای درس یا دستورالعملهای فنی حاصل نمی شود، بلکه از قرار گرفتن در معرض دائمی رگبار خبرهایی به دست می آید که بوسیله تلویزیون و روزنامه ها و مجلات و رادیو پخش می شوند. همچنین بطور غیر مستقیم از سرگرمی حاصل می شود- که بخش عظیمی از آن اطلاعاتی ناخواسته درباره شیوه های جدید زندگی، روابط میان افراد، مشکلات اجتماعی و حتی آداب و رسوم و بازارهای خارجی ارائه می دهد. نمایشهای تلویزیونی گاهی بر خلاف میلشان، تصاویری از واقعیت را القاء می کنند. نمایشهای تلویزیونی دارای محتوای عمدی و همچنین محتوای غیر عمدی هستند. بیننده هیچکدام از اینها را نه نادیده می گیرد و نه فراموش می کند. بلکه در ذهنش بایگانی می شوند و بخشی از ذخیره عمومی دانش شخص را نسبت به جهان تشکیل می دهند. بدین ترتیب، چه خوب چه بد، به هر حال بر مجموعه پیش فرضهایی که فرد با خود به محیط کار می آورد، تاثیر می گذارند. طنز قضیه در این است که بسیاری از تصاویر ذهنی کارگر یا کارمند از جهان که به طرز فزاینده ای بهره وری اقتصادش اثر اثر دارند، بدین گونه در اثنای ”ساعات فراغت“ شکل می گیرند. به این دلیل، ”سرگرمی“ دیگر ”سرگرمی“ نیست. چه خوب چه بد، مرزهای قدیمی میان نمایش و سیاست، فراغت و کار، اخبار و سرگرمی، همگی در حال فروپاشی است. و ما در معرض گردبادی از تصاویر قرار گرفته ایم که اغلب پاره پاره و رنگارنگ و پرتغییرند. امروزه دیگر NBC، ABC، و CBS شرکتهای دودکشی موج دومی محسوب می شوند. در ایالات متحده، پخش رادیو و تلویزیونی صنعتی خصوصی بوده است، در حالی که در اغلب کشورهای اروپایی، اداره رادیو و بویژه تلویزیون در طی سالها یا در دست دولت بود، یا از طریق مالیاتهای خاصی که شنوندگان و بینندگان می پرداختند تامین مالی می شد. برخی از نقاط جهان هنوز در شرایط هنوز در شرایط ماقبل بازار انبوه قرار دارند. بعضی دیگر هنوز در مرحله بازار انبوه هستند و برخی هم اکنون انبوه زدایی اقتصاد پیشرفته را تجربه می کنند. در کشورهای اخیر، مصرف کنندگان خواستار فردی شدن و سفارشی شدن بیشتر محصولات هستند و به درستی از کالاها یا خدمات همگن معینی پرهیز می کنند. در نتیجه بزحمت می توان انتظار داشت که بازاریابی یا تبلیغات تجاری یکسانی در همه این نواحی و بازارها موثر باشد. از طرف دیگر، اهمیت فرهنگ نه تنها کم نشده، بلکه در حال افزایش است. همچنین حتی اروپای متحد را نمی توان به صورت یک شکل تلقی کرد. در عمل، نظریه ساده اندیشانه فروش جهانی ثابت کرده است که برای بنگاههایی که آن را به کار برده اند، فاجعه آمیز بوده است. واقعیت این است که که بجز موارد استثنایی، فرهنگها نیز – مثل محصولات- انبوه زدایی می شوند. نفس چندگانگی رسانه ها این فرآیند را شتاب می بخشد. از این رو، این تنوع فراوان است که بازاریابان نامزدهای سیاسی یا ایده ها مجبورند با آن مواجه شوند نه همسانی. نظام نوین رسانه های جهانی؛ تنوع را عمیق تر می سازند. جهانی شدن به معنای همگنی نیست. احتمالاً ما شاهد چندگانگی دهکده های کاملاً متفاوت جهانی خواهیم بود – همه آنها به نظام جدید رسانه ها وصل خواهند بود اما همگی سخت می کوشند تا هویت فرهنگی و قومی و ملی یا سیاسی خود را حفظ کنند، یا ارتقاء بخشند. شعار ”جهانی بیندیش؛ محلی عمل کن“ الزامات رسانه های جدید را بطور کامل توصیف می کند. به هر حال، نفس وجود رسانه های پرتوان ارتباطی که قادرند سرتاسر قاره ها را پوشش دهند، قدرت را میان رهبران سیاسی ملی و جامعه جهانی جابجا خواهد شد. از این رو، بارون های جدید رسانه ای، بی آن که الزاماً چنین قصدی داشته باشند، نقش افکار عمومی جهانی را در دنیا بطور ریشه ای تغییر می دهند. رهبران ملی فردا نیز با افکار عمومی جهانی بسیار پیشرفته ای مواجه خواهند شد. افکار عمومی جهانی گاهی جنایت رژیمهای آدمکش را متوقف ساخته است. تاریخ حقوق بشر پر از مواردی است که در آن اعترضات جهانی جلوی شکنجه و یا قتل زندانی سیاسی را در داخل کشوری گرفته است. …شانس زنده ماندن آندره ساخاروف وقتی زیاد شد که وی برنده جایزه نوبل گردید و بخاطر توجه مستمر رسانه های سرتاسر جهان، در هر خانه ای نامش بر سر زبانها جاری شد. نظام جهانی رسانه ها کشورها را مثل جوانان جوانان پیشآهنگ به رفتارهایی یکسان وا نمی دارد. بلکه هزینه های به مقابله خواندن افکار عمومی جهانی را بالا می برد. در جهانی که توسط بارونهای رسانه ای ساخته می شود، در داخل هر کشوری به آنچه خارجیان درباره آن کشور می گویند، بیش از گذشته وزن داده می شود. افکار عمومی جهانی، صحنه را برای اقدام جهانی آماده می سازد. قدرت مذاکره و چانه زنی، در نتیجه تصویرسازی جهانی جابجا می شود. رسانه های جهانی جدید در اصل کارشان ایجاد سود است اما ناخواسته سطح اقدام سیاسی فراملی را، از طریق تنوع گیج کننده ای از گروههای فعال سیاسی بالا می برند. نظام نوین جهانی رسانه ها در واقع در جهان بسرعت در حال تحول کنونی به ابزار اولیه انقلاب تبدیل می شود.
در سراسر جهان، از رسانه های ارتباطی یا شیوه های جدید استفاده از رسانه های قدیمی برای به منازعه خواندن – و گاهی سرنگونگی – قدرت دولت بهره گرفته می شد. کنترل رسانه های داخلی دیگر برای نگاه داشتن مردم در جهل کافی نیست و رخدادهای سیاسی داخلی به طور روز افزونی در صحنه جهانی به نمایش درمی آیند. البته این تنها تلویزیون نیست که انقلابی است، بلکه تاثیر مرکب بازی متقابل بسیاری تکنولوژیهای گوناگون است که انقلابی است. نظام نوین رسانه ها شتاب دهنده جابجایی در قدرت است. قلمرو اقتدار هر رسانه و مجرا و انتشار یا تکنولوژی واحدی را در رابطه با دیگران، محدود شده است اما به کل نظام رسانه ها، قدرت ارتقاء یافته عظیمی می بخشد که می تواند به سراسر کره زمین نفوذ کند. بنابراین، آنچه در کار است ”تصویر سالاری“ نیست بلکه ”درآمیختگی رسانه ها“ است. درک این مطلب که مذهب سازمان یافته، صرف نظر از هر چیز دیگری که باشد، رسانه ای است انبوه، کمک می کند تا بسیاری از جابجاییهای قدرت معاصر را تبیین کنیم. نارضایتی اقتصادی یا دیگر نارضایتی های مردم به سمت جنبش های مذهبی هدایت می شود. استراتژی استفاده از رسانه های موج اول (اجتماع مردم، کلیساها و مساجد…) و موج سوم (گوناگون) برای مبارزه با کسانی که رسانه های موج دوم (تلویزیون، مجلات، روزنامه ها، سینماها و…) را در کنترل خود دارند، در میان جنبشهای انقلابی بسیار معمول است.
زیرساخت های الکترونیکی اقتصادهای پیشرفته ۶ ویژگی متمایز دارد این کلیدهای شش گانه آینده عبارتند از: کنش پذیری (ارتباط دو سویه رسانه ها با مخاطب)، تحرک (ارتباطات ارزان و ساده و همیشه در دسترس)، تبدیل پذیری (انتقال اطلاعات از یک رسانه به رسانه دیگر)، اتصال پذیری (بین کامپیوتر، تلفن، تلویزیون و…)، حضور در همه جا، و جهانی شدن. ترکیب این ۶ اصل، سلسله اعصابی انقلابی برای کل سیاره بوجود می آورد که می تواند مقادیر بسیار عظیم داده و اطلاعات و دانش را با سرعتی بیشتر انتقال دهد و پردازش کند. این برای نژاد بشر، شبکه اعصابی بمراتب انطباق پذیرتر و هوشمندتر و پیچیده تر از هر چیزی است که قبلاً تصور می شد. ظهور نظام جدید رسانه ها، که شکل آن را با الزامات شیوه کاملاً جدید تولید ثروت تطبیق می کند، کسانی را که در قدرت هستند به منازعه می خواند و باعث پیدایش روشهای سیاسی و حوزه های انتخاباتی و ائتلاف های جدیدی می شود. در اقتصادی که بر دانایی بنا شده است، مهمترین موضوع سیاسی داخلی دیگر توزیع (یا توزیع مجدد) ثروت نیست، بلکه توزیع اطلاعات و رسانه هایی است که ثروت تولید می کنند. عدالت اجتماعی و آزادی اکنون هر دو بطور روزافزونی به این وابسته شده اند که هر جامعه ای چگونه با این سه مبحث برخورد کند: ایجاد تنوع موج سومی آموزش و پرورش، تکنولوژی اطلاعات (از جمله رسانه ها) (یعنی دسترسی همگان به اطلاعات)، و آزادی بیان. نظامهای آموزش و پرورش همگانی مان بشدت منسوخ شده اند. آموزش و پرورش نیز درست مثل رسانه ها به افزایش شمار مجاری جدید و گسترش پهناور و تنوع برنامه ای نیاز دارد که در آن حق انتخاب بسیار زیاد است. نادیده انگاشتن روابط میان نظام آموزشی آینده و نظام رسانه ای آینده به معنای فریب دادن دانش آموزانی است که هر دوی آنها را شکل خواهند داد. هیچ کشوری نمی تواند اقتصاد قرن بیست و یکمی را بدون زیر ساخت الکترونیکی قرن بیست و یکمی اداره کند که کامپیوترها و ارتباطات داده ای و دیگر رسانه های جدید را دربرمی گیرد. این امر مستلزم داشتن جمعیتی است که با این زیرساخت های اطلاعاتی نیز درست مثل ماشین و جاده و بزرگراه و قطار و زیر ساخت حمل و نقل دوران دودکشها آشنا باشند. هیچ جامعه ای نمی تواند آزادی کامل اطلاعات را تحمل کند. برای زندگی اجتماعی پنهانکاری تا حدی لازم است. آزادی کامل اطلاعات به معنای از بین رفتن کامل حریم زندگی خصوصی است. آزادی مطلق بیان مثل هر امر مطلق دیگری، محال است. اما هر قدر جامعه به سمت اقتصاد نوین پیشتر می رود، اجازه دادن به گستره فوق العاده وسیعی از ابراز عقیده مخالف و بیان آزاد اهمیت بیشتری پیدا می کند. هر قدر حکومتی این جریان پربار و آزاد داده ها و اطلاعات و دانش – از جمله ایده ها و نوآوریهای جنون آمیز حتی مخالفت سیاسی – را مسدود سازد و یا آن را سرد کند، به همان نسبت پیشرفت اقتصاد جدید را کنده تر کرده است. با ظهور انقلابی نظام نوین تولید ثروت؛ آزادی برای خلق هر چیزی، از طرحهای جدید محصول گرفته تا منطقهای آزادی جدید کامپیوتری و استعاره ها و بصیرتهای علمی و معرفت شناسی ها وابسته می شود. اقتصادهای فوق نمادین از درون فرهنگهایی رشد می کنند که بطور دائم توسط ایده های جدید و اغلب مخالف، از جمله ایده های سیاسی، برانگیخته می شوند. بنابراین آزادی بیان پیش شرط رقابت پذیری اقتصادی نیز است.
اقتصاد نوین، با آزادی بیشتر بیان و بازخورد بهتر میان حاکمان و افراد حکومت و مشارکت بیشتر مردم در تصمیم گیری رونق می گیرد. چنین اقتصادی می تواند حکومتی با دیوانسالاری کمتر و نامتمرکزتر و پاسخگوتر بوجود آورد. می تواند استقلال بیشتری برای فرد فراهم آورد و قدرت را از دولت انتقال دهد – نه آنکه دولت را بخشکاند بلکه آن را انسانگرا سازد. مذهب دشمن دموکراسی نیست در جامعه ای دنیوی چند مذهبی؛ نفس تنوع باورها و ناباوریها به جنبش و پویایی دموکراسی می افزاید. در بسیاری کشورها، جنبشهای مذهبی تنها نیروهایی هستند که نیروی خنثی کننده سرکوب و بیداد دولت را فرآهم می آورند. بنیادگرایی در این شکل بهیچوجه تهدیدی به شمار نمی رود. تحمل تنوع، نخستین فرمان جامعه انبوه زدایی شده است که تحمل افراد غیر قابل تحمل را – تا جایی – در برمی گیرد. مذاهبی که جهان گرا هستند و آرزو دارند به سرتاسر جهان گسترش یابند و همه افراد بشر را دربرگیرند، ممکن است با دموکراسی سازگار باشند. حتی مذاهبی که روی کنترل توتالیتر هر جنبه ای از زندگی اعضای خود اصرار می ورزند، ولی سعی ندارند کنترل خود را بر افراد غیر عضو تحمیل کنند، نیز احتمالاً با دموکراسی سازگاری دارند. مذاهبی با دموکراسی سازگار نیستند که توتالتاریسم را با جهان گرایی ترکیب می کنند چنین جنبشهایی با هر تعریفی ار دموکراسی سر جنگ دارند. موج سبز نیز یک حاشیه ضد دموکراتیک دارد هواخواهانی دارد که طرفدار بازگشت به عصر تاریک اندیشی اند. برخی از آنان آماده اند تا در تعقیب دستور کار سیاسی یا مذهبی خویش، نهضت محیط زیست را از مسیر اصلی خود منحرف سازند. بسیاری از هواخواهان محیط زیست خودشان آشکارا نگران ورود فاشیستهای زیستبومی هستند که رستگاری نوع خودشان را تحمیل کنند. هر قدر بحران عمیق تر باشد؛ چهره فرهمندی که ظهور خواهد کرد ، سیاه تر است. در آلمان امروزه، نهضت سبز بیش از هر جای دیگری جنگ طلب است. پرنده های سرگردان ، سبزهای هیپی جمهوری وایمار بودند که با کوله پشتی و گیتاری در دست در روستاها پرسه می زدند و گل به خود آویزان می کردند و فستیوال هایی شبیه وودستاک براه می انداختند و درباره بازگشت به طبیعت موعظه می کردند. یک دهه بعد، هیتلر زمام امور را در دست گرفت. هیتلر نیز از ارزشهای ماقبل صنعت تجلیل می کرد. احیای مسیحیت به صورت قرون وسطایی و نهضت های سبز هر دو باعث پیدایش افراطیونی می شود که خوشحال می شوند اگر از شر دموکراسی خلاص شوند در افراطی ترین شکل، این دو جنبش ممکن است برای تحمیل محدودیتهایی جدید بر رفتار شخصی و سیاسی، هم به نام خدا و هم به نم حفظ محیط زیست با یکدیگر همگرا شوند. اینان به اتفاق برای جابجایی قدرت به سوی گذشته فشار می آورند. بیگانه گریزان جدید سومین نیروی خطرناک زمانه حاضر است. امروزه حکومتهای سراسر اروپا خود را برای ایستادگی در برابر حمله فرهنگ وارداتی، و قبل از همه تلویزیون و سینما آماده می سازند – یعنی فرهنگی که در نتیجه یکپارچگی بازار اروپا وارد می شود. آنها بویژه از اینکه اخبار توسط خارجیها تنظیم می شود بسیار خشمگین هستند. تکنولوژی ماهواره ای و دیگر رسانه های جدید، فرهنگهای ملی را از هم می پاشند. این ارتباطات متقاطع به هر حال تهدیدی است برای ”هویت ملی“؛ که حکومتها برای مقاصد شخصی خود سعی در حفظ و انتشار آن دارند. مروجان بازار واحد اروپا که مرزهای باز را برای سرمایه و فرهنگ و مردم ترغیب می کنند، سعی دارند احساسات ملی سنتی را با ”فوق ملی گرایی“ جایگزین کنند. جهان به آلمان اجازه نخواهد داد کخ تاخت و تازهای هیتلر را فراموش کند. قبیله گرایی و ملی گرایی کورکورانه، هر دو خطرناک و ارتجاعی هستند و وقتی با مفهوم برتری نژادی یا مذهبی پیوند می یابند باعث پیدایش خشونت یا سرکوب و اختناق خواهند شد. نظامهای سیاسی، برای نجات توسعه و دموکراسی، باید به مرحله ای تازه جهش کنند، درست همانطور که خود اقتصاد این کار را می کند. موفقیت یا عدم موفقیت ما در برابر این چالش عظیم، تعیین خواهد کرد که آیا جابجایی غایی در قدرت، که هر دم نزدیکتر می شود، از فرد حمایت خواهد کرد یا او را به بردگی خواهد کشید. در عصر جابجایی در قدرتی که در پیش داریم، دیگر منازعه اصلی ایدئولوژیکی نه میان دموکراسی سرمایه داری و توتالیتاریسم کمونیستی؛ بلکه میان دموکراسی قرن بیست و یکمی و تاریک اندیشی قرن یازدهمی است.
پیشرفتهای علم و تکنولوژی از جنگ جهانی دوم به این سو آنچنان خارق العاده بوده است که چندان نیازی به شرح جزئیات آن نیست. اگر به جزء اختراع کامپیوتر و کشف دی ان ان (DNN) نیز هیچ اتفاق دیگری نمی افتد، دوران پس از جنگ هنوز می توانست انقلابی ترین دوران تاریخ علم محسوب شود اما در واقع چیزی فراتر اتفاق افتاده است. بنیان دانش دچار تحولی انقلابی شده است حتی با این تحولات، پژوهشگران رقیب در حوزه هایی چون شبکه های نورونی و هوش مصنوعی درباره خود دانایی، دانایی تازه ای بدست می دهند. این پیشرفتهای دگرگون ساز که به نظر می رسد از جهان دیپلماسی و سیاست دور باشد، در واقع بناگزیر به انفجارهای ژئوپلتیک امروزی ربط دارند دانایی در منازعات قدرت جهانی، عامل تعیین کننده شده است. در سال ۱۹۸۲، برنامه ریزان نظامی شوروری، وقتی خلبانان اسرائیلی ۸۰ جنگنده میگ ساخت شوروی را که توسط سوریها به پرواز درآمده بود نابود کردند؛ زخم معده گرفتند. اسرائیل حتی یک هواپیما از دست نداد. تانکهای ساخت شوروی نیز در برابر زره پوشهای اسرائیلی خیلی بد عمل کردند. با حرکت اروپا و ژاپن و ایالات متحده به سمت شکلهای موج سومی تولید ثروت، اینان وظایف قدیمی موج دومی را به رده دیگری از کشورها انتقال دادند. این امر صنعتی شدن آنها را سرعت بخشید و دیگر کشورهای توسعه یافته را پشت سر گذاشتند. بسیاری از این اقتصادهای تازه صنعتی شده یا NIE اکنون برای واگذاری فرآیندهای موج دومی به کشورهای فقیرتر و کشورهای عقب مانده تر اقتصادی – همراه با آلودگی و دیگر زهرهای آن – با یکدیگر مسابقه می دهند، در حالی که خودشان به نوبت سعی دارند به تولید دانش برتر انتقال یابند. سرعت های گوناگون توسعه اقتصادی، کشورهای کمتر توسعه یافته را از یکدیگر جدا ساخته است. بعد از جنگ جهانی دوم؛ آمریکا به ژاپن و اروپا یاری داد تا ساختارهای درهم شکسته صنعتی خود را به حال اول بازگردانند. ژاپن، به دلایل گوناگون؛ از جمله داشتن فرهنگی آینده نگر و تحرک اقتصادی منطقه ای که از جنگ ویتنام حاصل شد و سختکوشی وحشتناک و خلاقیت نسل پس از جنگش، جلو افتاد. این کشور، که همواره چشمانش به روی قرن ۲۱ دوخته شده بود و فرهنگش همیشه بر اهمیت آموزش و پرورش و جاسوسی صنعتی و به طور کلی دانایی تاکید داشت، با شور و علاقه بسیار زیاد کامپیوتر و همه مشتقات آن را در الکترونیک و تکنولوژی اطلاعات به چنگ آورد. نتایج اقتصادی انتقال ژاپن از نظام قدیمی تولید ثروت به نظام جدید آن، حیرت آور بود و ژاپن را به رقابتی اجتناب نا پذیر با ایالات متحده کشانید. اروپای به وحشت افتاده نیز به نوبه خود پس از سالها اهمال، یکپارچه سازی اقتصادی و سیاسی را به راه انداخت.
از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، جهان میان سرمایه داری و کمونیسم، و شمال و جنوب؛ دوپاره شده است. امروزه با محو شدن این تقسیمات قدیمی، تقسیم بندی جدیدی پدیدار می شود. از این پس جهان به دو بخش تند و کند تقسیم خواهد شد. در طی تاریخ؛ قدرت از کند به تند انتقال یافته است. در اقتصادهای تند، تکنولوژی پیشرفته تولید را سرعت می بخشد. اما این کمترین تحول است. آهنگ این اقتصادها را سرعت داد و ستدها، زمان مورد نیاز، و بالاتر از همه سرعت جریان داده ها و اطلاعات و دانش در سرتاسر نظام اقتصادی تعیین می کند. اقتصادهای تند، سریع تر از اقتصادهای کند، ثروت – و قدرت – تولید می کنند. خود زمان بطور روز افزونی به عامل مهم تولید تبدیل شده است. تاثیر شتاب، همه استراتژیهای کنونی توسعه اقتصادی را دگرگون خواهد ساخت. نظام نوین تولید ثروت از شبکه رو به گسترش جهانی بازارها و بانکها و مراکز تولیدی و آزمایشگاههایی تشکیل یافته است که با یکدیگر در ارتباط فوری هستند و دائماً جریان عظیم و همواره در حال افزایشی از داده و اطلاعات و دانش مبادله می کنند. با دور برداشتن نظام اصلی جهانی تولید ثروت، کشورهایی که می خواهند چیزی بفروشند مجبور خواهند شد با آهنگ کسانی فعالیت کنند که خریدارند. اقتصادهای کند مجبورند یا پاسخهای اعصاب گونه خود را سرعت بخشند یا قراردادها و سرمایه گذاریها را از دست بدهند یا به طور کامل از نژاد بشر حذف شوند. دیواری عظیم (فرهنگی و تکنولوژیکی) اقتصادهای تند را از اقتصادهای کند جدا می سازد و این دیوار، هر روز که می گذرد، بلندتر و بلندتر می شود. بسیاری از معالات به هم می خورد چون فروشنده کشور کند نمی تواند به موقع به تعهداتش عمل کند. در اقتصادهای پیشرفته، سرعت تصمیم گیری به امری حیاتی تبدیل شده است. بعد از کند بودن؛ دومین ضربه در انتظار کشورهایی است که بنیان برنامه های توسعه خود را بر صادرات عمده مواد خامی چون مس یا بوکسیت استوار می کنند. سومین ضربه را کشورهایی خواهند خورد که روی نیروی کار ارزان خو حساب باز کرده اند. اداره کارخانه یا تسهیلاتی پیشرفته در ژاپن یا ایالات متحده با کارکنانی انگشت شمار ولی بسیار تحصیل کرده و با حقوق های بسیار سودآورتر از کارخانه ای عقب افتاده در چین یا برزیل است که به انبوهی از کارگران بد تعلیم یافته و با دستمزد پایین وابسته است. در جناح مخابرات ، اقتصادهای پیشرفته میلیاردها دلار صرف زیرساختهای الکترونیکی می کنند که برای عملیات اقتصاد فوق العاده سریع ضروری است. حساس ترین کمبودی که کشورهای کم توسعه یافته با آن مواجه اند: دانایی مربوط به اقتصاد است. راه قرن بیست و یکمی توسعه و قدرت اقتصادی دیگر از بهره کشی از مواد خام و نیروی عضله انسان نیست، بلکه همان گونه که دیده ایم، بکارگیری مغزهااست. بنابراین، استراتژیهای توسعه مفعومی نخواهد داشت مگر آن که نقش جدید دانایی را در تولید ثروت و الزام شتابنده ای که دست در دست آن حرکت می کند، به طور کامل در نظر گیرند. به شکلهای انقلابی جدیدی در آموزش و پرورش نیاز داریم که بر مدل قدیمی کارخانه ای بنا نشده باشند. کسب دانایی از جای دیگر نیز لازم خواهد بود. دزدی اسرار تکنولوژیکی هم اکنون در سراسر جهان؛ کسب و کاری شکوفاست. راه دیگر کسب دانش فنی تولید ثروت، سازماندهی فرار مغزهاست. این کار را می توان در مقیاسی کوچک با تطمیع یا جذب تیمهای پژوهشگر انجام داد. برخی کشورهای باهوش و زرنگ حساب می کنند که در اطراف جهان، اقلیتهای پویای معینی وجود دارند- و غالباً گروههایی هستند که مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند – که اگر به آنها شانسی داده شود، می توانند اقتصاد کشور میزبان را به حرکت درآورند. حکومتهای تیزهوش، همچنین، گسترش انجمنها و سازمانهای غیر دولتی را تشویق خواهند کرد زیرا آنها به گسترش اطلاعات مفید اقتصادی شتاب می بخشند. حکومتهایی که خود را متعهد به این می بینند که به بخشی از جهان جدید تبدیل شوند، به طور منظم راههای بحث و گفتگوی عمومی را باز خواهند گشود. اولین قانون نظام جدید تولید ثروت می گوید با صنایعی که تغییرشان کند است هر کاری می خواهی بکن اما خودت را از سر راه صنعتی که بسرعت در حال پیشرفت است کنار بکش – بویژه صنعتی که مهمترین منبع، یعنی دانایی را پردازش می کند (یعنی صنعت کامپیوتر). کشورهای کم توسعه یافته به نقش کشاورزی از دیدی کاملاً تازه نگاه خواهند کرد. و آن را الزاماً بخشی عقب مانده تلقی نمی کنند، بلکه بخشی می بینند که بطور بالقوه با کمک کامپیوترها و مهندسی ژنتیک و ماهواره ها و دیگر تکنولوژی های جدید می تواند روزی پیشرفته تر و پیشرونده تر از همه کارخانه های دودکشی و واحدهای ذوب فولاد و معادن جهان شود. کشاورزی مبتنی بر دانایی می تواند به چرخشگاه پیشرفت اقتصادی فردا تبدیل شود. اما اگر کشوری نتواند در اقتصاد تیزرو جهانی مشارکت جوید و راهش به روی مخابرات و شبکه های کامپیوتری که این اقتصاد را پشتیبانی می کنند، بسته باشد، هیچیک از این تلاش ها به ثمر نخواهد نشست. کشورها برای آن که به اقتصاد جهانی جدید وصل شوند باید منابعی را که برای ایجاد زیرساختهای الکترونیکشان لازم است، تامین کنند. کلید جدید توسعه اقتصادی روشن است: شکافی که باید پر شود، شکاف اطلاعاتی و الکترونیکی است.
رهیافت انقباضی نسبت به دانایی (انحصار انتشارات و رادیو و تلویزیون در دست دولت)، راه توسعه را حتی در اقتصادهایی بست که در سطح پایینی از تمدن دودکشی قرار داشتند. این رهیافت بشدت با اصولی مخالف بود که برای پیشرفت اقتصادی در عصر کامپیوتر لازم می نمود. نفع اصلی انقلاب سوسیالیستی نصیب دولت شد نه طبقه کارگر. سیوسیالیسم نتوانست به وعده های خود برای بهبود ریشه ای شرایط مادی زندگی انسان جامه عمل بپوشاند. در مسکو حتی سی سال پس از جنگ جهانی؛ در مورد کالاهای اساسی چون قهوه و پرتقال کمبود وجود داشت. شواهد مسلمی ثابت می کند که موسسات دولتی با کارکنان خود بدرفتاری می کنند، هوا را آلوده می کنند، و حداقل به همان کارایی بخش خصوصی از مردم سوء استفاده می کنند. بسیاری از آنها به منجلابی از ناکارآمدی و فساد و حرص و آز تبدیل شده اند. شکستهای آنها بارها و بارها بازار سیاه پهناور و پرتلاطمی را تشویق کرده است که زیر پای مشروعیت دولت را خالی می سازد. در طول بیش از نیم قرن، سوسیالیستها و مدافعان سرمایه داری بر سر مالکیت دولتی در برابر مالکیت خصوصی جنگهای تلخی بره انداختند. شمار زیادی از مردان و زنان جان خود را بر سر این کار گذاشتند. چیزی که هیچ یک حتی تصورش را هم نمی کردند این بود که نظام نوین تولید ثروت بحث و جدالهای هر دوی آنها را منسوخ و بی معنا خواهد ساخت. اما آنچه اتفاق افتاد دقیقاً همین بود. زیرا مهمترین شکل مالکیت اکنون انتزاعی است. و آن دانایی است. دانایی پایان نا پذیر است. ۷۵ سال پس از انقلاب روسیه، نماد واقعی اتحاد جماهیر شوروی دیگر داس و چکش نبود، بلکه صف مصرف کنندگان است. نظام های ارتباطی جابجاییهای عظیم قدرت را به همراه می آورند. مهمترین تفاوت میان اقتصادهای برنامه ریزی متمرکز و اقتصادهای بازار این است که در دسته نخست، اطلاعات به طور عمودی جریان می یابد در حالی که در اقتصاد بازار بخش مهمی از اطلاعات در سیستم بطور افقی و از گوشه ای به گوشه دیگر به شیوه ای جریان دارد که خریداران و فروشندگان در هر سطحی با یکدیگر اطلاعات رد و بدل می کنند. روشهای نوین تولید ثروت، به دانش، اطلاعات و ارتباطاتی نیاز دارد که به طور کامل دور از دسترس اقتصادهای دارای برنامه ریزی متمرکز است. نظام نوین تولید ثروت؛ مارکس و هگل؛ هر دو را کنار گذاشته است. برای مارکسیست ها؛ سخت افزار همیشه مهمتر لز نرم افزار بوده است. انقلاب کامپیوتر اکنون به ما می آموزد که عکس آن صادق است. قبل از هر چیز، دانایی است که محرک اقتصاد است نه آن که اقتصاد محرک دانایی باشد. تصادم سوسیالیسم با آینده مرگ آور بود. هر کشوری که دانایی را محدود سازد، شهروندانش را در گذشته ای پر کابوس منجمد ساخته است.
عصر جابجایی در قدرت تازه آغاز شده است. ما با دور پرهیجان و بی پایان ملاقاتهای سران و کنفرانسها و پیمان نامه ها و ماموریتهایی مواجهم یشویم که در آنها دیپلماتها با یکدیگر ملاقات می کنند تا نظم نوین جهانی را پی ریزی کنند. مهم نیست اینان چقدر می برند و می دوزند و با کلمات بازی می کنند ؛ به هر حال معماری جدید قدرت جهانی، کمتر به گفته های آنها و بیشتر به کیفیت و کمیت قدرتی بستگی خواهد داشت که هر یک با خود بر سر میز مذاکره می آورد. تسلیحات هسته ای، منبع مهم قدرت دولت یعنی ظرفیت خشونت فوق العاده، که زمانی در کشورهای معدودی متمرکز بود، اکنون به شیوه ای دموکراتیک اما خطرناک پخش شده است. برخی از آمریکائیها می گویند که اگر ژاپن به فکر خیانت به آمریکا بیفتد و آمریکا را بخواهد به شوروی بفروشد این سرزمین را اشغال خواهند کرد. شرکتها همان طور که مشغول یکپارچه سازی تولید و توزیع خود به فراسوی مرزهای ملی هستند و بنگاههای خارجی را در اختیار می گیرند و نیروی مغزی اطراف جهان را جذب می نمایند، در بسیاری از کشورها بناگزیر به منابع تازه سرمایه نیاز پیدا می کنند. از این روست که می بینیم برای آزادسازی بازارهای سرمایه مسابقه ای در گرفته است تا سرمایه گذاری ها بتوانند بیشتر و بیشتر و آزادتر به فراسوی مرزهای ملی جریان یابند. نتیجه این کار اقیانوسی مواجی است از سرمایه که از سدهای محدود کننده رها شده است. اما این امر قدرت را از بانکهای مرکزی و کشورها انتقال می دهد و زیر پای اقتدار دولت ملی را خالی می کند و مخاطرات تازه رشته رشته شدن امور مالی را در مقیاسی جهانی پدید می آورد. با جهانی شدن نظام مالی، کشورها با خطر از دست دادن کنترل خود بر یکی از اهرمهای قدرت خویش مواجه می شوند. تمامی نظام ثروت، فوق نمادین می شود. ثروت نیز مثل خشونت در حال جابجایی است و در عین حال تغییر شکل می دهد. گسترش سیل آسای کامپیوتر در دهه های اخیر، مهمترین تغییر را در نظام دانایی؛ از اختراع چاپ در قرن ۱۵ یا حتی از اختراع خط به این سو؛ پدید آورده است. بموازات این تغییر خارق العاده، گسترش شبکه ها، و رسانه های جدید آمده است که به همان اندازه شگفت انگیز است و کارش جابجا کردن دانایی و عناصر تشکیل دهنده آن یعنی داده و اطلاعات است. جوامع دارای تکنولوژی پیشرفته بتدریج دانایی خود را از نو سازمان می دهند. دانش فنی که در کسب و کار و سیاست روزمره مورد نیاز است، هر روز انتزاعی تر می شود. رشته های علمی مرسوم دارند از هم می پاشند. به کمک کامپیوتر، همان داده ها یا اطلاعات را اکنون می توان به آسانی به شیوه های کاملاً متفاوتی طبقه بندی کرد یا برش داد. دانایی حداقل به همان عمق خشونت و ثروت در حال بازسازی است. همه عناصر مثلث قدرت –خشونت، ثروت و دانایی- به طور همزمان انقلابی را طی می کنند. و هر روزه دو منبع دیگر قدرت، خودشان بیشتر به دانایی وابسته می شوند. در نتیجه در این زمینه آشفته است که باید ظهور و سقوط تمدنها و کشورها را نگریست؛ و همین امر تبیین می کند چرا اغلب ارزیابیهای کنونی قدرت گمراه کننده اند. کشورها (یا ائتلاف ها) را می توان به سه نوع تقسیم کرد:
۱٫ آنهایی که قدرتشان به طور عمده بر یکی از پایه های سه پایه خشونت-ثروت-دانایی استوار است؛
۲٫ آنهایی که قدرتشان بر دو پایه استوار است؛
۳٫ و سرانجام کشورهایی که اقتدار جهانیشان بر روی هر سه منبع اصلی قدرت به توازن می رسد.
برای آنکه بتوانیم کشورها را بررسی کنیم که در آینده چه بر سر آنها خواهد آمد باید به هر سه این منابع قدرت نگاه کنیم و توجه خود را روی سومین آن یعنی دانایی متمرکز سازیم. زیرا این پایه به طور روزافزونی ارزش دو پایه دیگر را تعیین می کند. این پایه دانایی به مراتب فراتر از عناصر مرسومی چون علم و تکنولوژی یا آموزش و پرورش را در برمی گیرد. طرحها و برنامه های استراتژیک کشور، ظرفیتهای جاسوسی خارجی، شناخت عمومیش از فرهنگهای دیگر، تاثیر فرهنگی و ایدئولوژیکیش بر جهان، تنوع نظامهای ارتباطیش و گسترده ایده ها و اطلاعات و تصاویر ذهنی که در این نظامها جریان می یابد، همگی را دربرمی گیرد. همه اینها قدرت یک کشور را تقویت می کنند یا آن را به هدر می دهند و کیفیت قدرتی را تعیین می کنند که آن کشور می تواند در هر تعارض یا بحران معینی اعمال کند. اصل جابجایی در قدرت، فراسوی این مثلث، با طرح پرسش درباره رابطه میان خشونت و ثروت و دانایی در هر دوره معین، بصیرت سودمندی ارائه می دهد. ادعای ابر قدرتی شوروی منحصراً از قدرت نظامیش نشات گرفته بود. اما آنکه در دوران طولانی جنگ سرد؛ در مسابقه دوی استقامت برنده شد؛ ایالات متحده بود که روی هر سه پایه منابع قدرت ایستاده بود نه شوروی که تنها روی یک پا ایستاده بود.
همه می دانند که سه پایه های یک پا، پربجا نیستند. و حتی ثروت نیز محدودیتهای خود را دارد. به این دلیل است که ژاپن امروزه به دنبال قدرت موازنه است. امروزه[۴۱] بودجه نظامی ژاپن، پس از ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، سومین رقم بزرگ جهان را به خود اختصاص می دهد. شرکتهایی چون صنایع سنگین فوجی، صنایع سنگین کاواساکی، نیسان، میتسوبیشی و کوماتسو همگی با داشتن پروانه ساخت از دولت آمریکا کالاهای نظامی می سازند. ژاپن نه مهاجم است نه بی مسئولیت. نیروی نظامیش از جنگ جهانی دوم به این سو، تحت نظارت شدید غیرنظامییان بوده است و تمام بررسی ها نشان می دهد که مردم ژاپن بمراتب از آمریکائیان صلح دوست تر هستند. البته نیروهای آمریکا از جنگ جهانی دوم به بعد در ژاپن مستقر هستند. شاگردان ژاپنی اغلب، پس از ساعات مدرسه برای بهبود نمراتشان به جوکو یا کلاس تقویتی می روند. ژاپن، به عنوان یک ملت، دهه هاست که در جوکوی بزرگی ثبت نام کرده است و برای گسترش منبع غایی قدرت کشور – یعنی بنیان داناییش – اضافه کار می کند. از سال ۱۹۷۰، ژاپن آگاهانه و با اشتیاق برای ایجاد یک اقتصاد مبتنی بر اطلاعات، خود را وارد مسابقه کرده است. موفقیت ژاپن در ساخت چیپ های نیمه هادی، شگفت انگیز بوده است. اما ماراتن علمی-تکنولوژیکی جهان تازه آغاز شده است و بنیان تکنولوژیکی ژاپن هنوز عقب است. ژاپن در رادار و نرم افزار هنوز ضعیف است. ژاپن در توسعه فرا-نرم افزاری که برای تولید خود نرم افزار به کار می رود، عقب است. ایالات متحده هنوز در هوش مصنوعی و سوپر کامپیوترها پیشگام است. قدرت دانایی تنها مربوط به علم و تکنولوژی نیست این چیزی است که ژاپن خیلی بهتر از ایالات متحده درک می کند. ژاپن از نظر نظامی و سیاسی در طی چند دهه به ایالات متحده وابسته بود، تصمیمهای آمریکا تاثیر عظیم بر ژاپن داشت. ۲۴ هزار دانشجوی ژاپنی در ایالات متحده دارند شتاب آلود درس می خوانند. ژاپن، واقعاً سخت تر از هر کشور دیگری روی گسترش دانش عمومیش کار می کند. درباره نظام آموزشی ژاپن لاف و گزاف زیادی زده شده است اما در داخل ژاپن این نظام به خاطر نظم و انظباط بیش از حدش و روشهای آموزشی نابود کننده خلاقیت، با بی رحمی مورد انتقاد قرار می گیرد. در سطوح پایین تر ، اتحادیه های معلمان و دیوانسالاری آموزشی هر نوع آوری پیشنهادی را در نطفه خفه می کنند. آموزش عالی ژاپن ، کیفیت مشهور کالاهای ساخته شده اش را ندارد. ژاپن در صادرات فرهنگی از سایر زمینه ها ضعیف تر است. شمار اندکی از هنرمندان ژاپنی در خارج از ژاپن دارای شهرت می باشند وو از نفوذ جهانی چندانی برخوردار نیستند. ژاپن عزمی راسخ برای ایفای نقشی مهم در امور فرهنگی جهان دارد اما ژاپن در گسترش ایده ها و فرهنگش به خارج از کشور با مانعی بزرگ مواجه است و آن زبان ژاپنی است. برخی اصرار دارند که زبان ژاپنی روحی منحصر به فرد دارد و به خوبی ترجمه پذیر نیست. رهبران سیاسی و کسب و کار ژاپن ؛ استراتژی بین المللی روشنی ندارند. سرآمدان ژاپن عمیقاً بر سر سیاست اقتصادی خارجی اختلاف نظر دارند و مطمئن نیستند که ژاپن در جهان آینده چه نقشی باید ایفا کند، یا اصلاً باید نقشی داشته باشد. هجوم به سمت یکپارچگی اروپا، مثل فروپاشی کمونیسم، با آمدن موج سوم و پیدایش نظام نوین تولید ثروت براه افتاد. یکپارچه سازی اروپا، پاسخی سیاسی به ضرورت حرکت از جامعه صنعتی به جامعه فرا-صنعتی بود. محتمل ترین دورنمای اروپای شرقی این است که این آلمانیها خواهند بود که جای خالی روسها را پر خواهند کرد. آلمانیهای امروزی؛ توده های طرفدار حزب نازی نیستند. اینان غرق در رفاه و ارزشهای دموکراتیک طبقه متوسط بوده و هر چیزی هستند به جزء جنگ طلب. در مورد مسائل نظامی، تصمیمهای مالی کلیدی بار دیگر در برلین، در وزارت دارایی آلمان و دویچ بانک[۴۲] اتخاذ خواهد شد و این سلطه است که داراییهای اقتصادی را منعکس می کند. اقتصاد آلمان یک و نیم برابر بزرگترین کشور اروپایی بعدی، یعنی فرانسه است. کشورهای اروپای غربی به این عدم توازن تن درداده اند اما از آن وحشت دارند. اینان تحت رهبری فرانسه، فدراسیون قوی تر و محکم تر جامعه اروپایی را بر اساس این پیش فرض تشویق کردند که این امر آزادی عمل آلمان را محدود خواهد ساخت. در آینده صنایع دودکشی در شرق اروپا خواهد بود و کامپیوترها و کالاهای مصرفی در غرب اروپا. و آلمان متحد اکنون نه تنها به عنوان هسته مرکزی جامعه غربی بلکه اداره کننده تمامی این سیستم قاره ای عمل می کند. اقتصادهای کند نمی توانند به آسانی به اقتصادهای تند وصل شوند. اروپا ثروت عظیمی دارد اما –تا به حال- استراتژی استفاده از آن سوال برانگیز بوده است. آینده قدرت اروپا بیش از آمریکا و ژاپن به سومین پای سه پایه قدرتش یعنی بنیان دانایی وابسته است. اروپا از جمله آلمان، هم از ژاپن و هم از آمریکا در حوزه های مهمی چون کامپیوتر و تکنولوژی اطلاعات بویژه ساخت چیپ و سوپر کاپیوترها عقب است. مدارس اروپایی نیز به همان بدی مدارس آمریکایی است و مشکلات آموزشی شدیدی دارند. نظامهای مدرسه بیش از حد متمرکز و مقید به تشریفات سنتی و انعطاف پذیرند. در حالی که صادرات فرهنگی اروپا بیشتر و با اعتبارتر از ژاپن است اما اروپا به به عنوان مبتکر شیوه های زندگی و هنر و فرهنگ مردمی در سطحی که همچشمی همگانی را برانگیزد، از آمریکا بمراتب عقب تر است فرهنگ آمریکایی همچنان نقش پیشگامی دارد. صادرات اصلی پس از جنگ اروپای غربی در زمینه های ایدئولوژیکی و روشنفکری، چپ گرایی شبه مارکسیستی و برای مدتی اگزیستانسیالیسم بوده است که در پی آن ساختارگرایی و اخیراً نشانه شناسی آمده است. اینها اکنون در بازار روشنفکران در حال رنگ باختنند. در سالهای آینده؛ صادرات ایدئولوژیکی اصلی اروپا، نسخه سبز سوسیال دموکراسی است. در حالیکه ژاپن غرق در آگاهی نسبت به آینده است و آمریکا بر حال تمرکز دارد، اروپا هنوز بشدت گذشته گراست. لطیفه ای معروف وجود دارد که می گوید برای تعویض یک لامپ سوخته؛ ۵ بریتانیایی لازم است – یکی برای آنکه لامپ را عوض کند و چهار نفر دیگر برای آنکه بگویند چقدر لامپ قبلی بهتر بود. نیروهای مسلح اروپا و ژاپن هر دو نیروهایی اساساً ناحیه ای هستند که برای عملیاتی فراتر از سرزمین خود، ظرفیتی محدود دارند. به عکس، نیروهای آمریکا و شوروی، به رغم آنکه تقلیل یافته اند، اما هر دو، حوزه عمل جهانی دارند. البته سردرگمی های عظیمی در استراتژی های کلی توان نظامی آمریکا وجود دارد. ایالات متحده نمی تواند از جانب خودش یا دیگری پلیس تمامی جهان پر آشوب و به شدت خطرناک باشد. در دههای خطرناکی که در پیش داریم، بسیاری از کشورهای دیگر ممکن است بخواهند که این مامور آتش نشانی وظیفه ای را عهده دار شوند. تبدیل نیروی نظامی موج دومی آمریکا که مبتنی بر توده بود ، به نیروی موج سومی مبتنی بر تحرک و سرعت و بُرد، یعنی معادل نظامی مینیاتور سازی، می تواند جان تازه ای به درون رگهای اقتصاد آمریکا بدمد. بعد از جنگ جهانی دوم؛ آمریکا باعث شد تا ژاپن و اروپا رو پای خود بایستند. تولید صنعتی دیگر مهمترین شاخص اهمیت یک اقتصاد نیست. در بخشهای خدمات و اطلاعات که نمایانگر پیشگامی اقتصاد فوق نمادین هستند ایالات متحده نه تنها بر اروپا بلکه بر ژاپن نیز برتری دارد. در نتیجه، ثابت شده است که بیکاری در آمریکا کمتر از اروپا تداوم دارد. آنچه مهم است این است که اقتصادی که به سمت خدمات داخلی در حال جابجایی است، حتی اگر هم بسیاری از محصولات تازه اش قابل صدور نباشند – از قبیل مراقبتهای پزشکی یا آموزش و پرورش – باز در سلامت کامل بسر می برد. برخی افراد با تمرکز بیش از حد روی تسلیحات و پول، نقش دانایی را در قدرت ملی نادیده یا دست کم می گیرند. اولین امتیاز عظیمی که ایالات متحده در حال حاضر دارد، زبانش است. انگلیسی در علوم تجارت و هوانوردی و بسیاری از دیگر زمینه های بین المللی، زبان تمامی جهان است. این واقعیت که صدها میلیون از افراد بشر می توانند حداقل کمی انگلیسی بفهمند، به ایده ها و شیوه ها و اختراعات و محصولات آمریکایی در جهان نیرویی پرتوان می بخشد. نقطه قوت دیگر آمریکا؛ بنیان علمی و تکنولوژیکی این کشور است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده به دلایل کاربردی، تنها کشور صنعتی مهمی بود که می توانست در مقیاسی وسیع درگیر پژوهش علمی یا فنی شود. به اقتضای شرایط؛ چندان معقول نیست که انتظار داشته باشیم ایالات متحده همچنان همان درصد حق امتیازهای گذشته خود را حفظ کند. ایالات متحده انحصار واقعی خود را از دست داده است اما بنیان علمی و فنی آن هنوز در راس بنیانهای کشورهای رقیب قرار دارد. به گفته ساموئل فولر؛ رئیس پژوهش شرکت دیجیتال اکویپمنت، بسیاری از خطوط تولید محصول از کامپیوترهای شخصی گرفته تا ایستگاههای کار، از پژوهش بنیادی نشات می گیرد که بودجه آن را آژانس پروژه های پیشرفته دفاعی تامین کرده است. ایالات متحده هنوز دو برابر ژاپن، دانشمند و مهندس پژوهشگر فعال دارد. آمریکاییها در سیستمها و نرم افزار کاربردی پیشگامند. حوزه فاجعه آمیز آمریکا را نظام مدرسه ای کارخانه گونه این کشور دانسته اندکه مواد مخدر و خشونت و از خود بیگانگی آن را دستخوش زوال کرده است. البته بحران آموزش و پرورش خاص آمریکا نیست. برتری آمریکا در این زمینه این است که مدارس کشور آمریکا کمتر از اروپا و ژاپن متمرکزند و تابع اوامر وزارت ملی آموزش و پرورش نیستند. نکته مهم اینکه: فرهنگ به هر شکلی، از ایالات متحده به خارج از آن نشر می یابد. خوب یا بد، جمعیتهای کثیری در سراسر سیاره ما تشنه اقتباس شیوه های زندگی و طرز تلقیها و مدها و ایده ها و نوآوریهای غربی بویژه آمریکایی هستند. نفوذ اوج گیرنده تصاویر تولید شده توسط آمریکاییها، همراه با جریان پربار علم و تکنولوژی آمریکاست – و نه صرفا ً قدرت اقتصادی یا نظامیش – که این کشور را برای تندروهایی که بر چین امروز حکومت می کنند، اینقدر تهدید آمیز کرده است. فیلمهای آمریکایی، در سراسر جهان بیش از هر فیلمی بیننده دارند و قدرتهای مهم دیگر؛ اصلاً در صحنه این رقابت حضور ندارند. البته این وضعیت ممتاز در دهه های آینده، رفته رفته به تحلیل خواهد رفت. اما برای کشورها یا نواحی دیگر عهده دار شدن این نقش رهبری فرهنگی آمریکا، به مراتب دشوارتر از ساختن یک نظام نوین تسلیحاتی یا انسجام دهی اقتصادی خواهد بود. اروپا کم ثبات تر از ژاپن و آمریکاست. ژاپن نیز با لغزش عمیق جهان پیرامونش، از آشفتگی های سیاسی در امان نخواهد ماند. در میان سه مرکز سرمایه داری بزرگ جهان – اروپا، ژاپن و ایالات متحده – ایالات متحده آمریکا، متوازن ترین قدرت را دارد و هنوز هم دقیقاً در همان عنصری از مثلث قدرت پیشگام است که رفته رفته به مهمترین عنصر تبدیل می شود – یعنی دانایی. قدرت هر کشوری باید بر اساس هدفهای خودش، و نه صرفاً قدرت کشورهای دیگر سنجیده شود. ممکن است قدرتی برای هدفی کافی باشد که مجموعه ای از ارزشها را منعکس می دارد، اما برای مقصودی دیگر کافی نخواهد بود. ایالات متحده برخلاف اروپا که کانون تمرکزش ناحیه ای است، و ژاپن که میان نقش ناحیه ای و جهانی مردد مانده است خود را نسبت به نقش جهانی متعهد می بیند. اقتصاد آمریکا، به بخشهای آنچنان کثیری از جهان پیوند یافته است و اکنون به روابط آنچنان گوناگونی وابستگی پیدا کرده است که قطع دسترسی آن به هر بخش مهمی از اقتصاد جهان، باعث نابودیش خواهد شد. هیچ رهبر سیاسی آمریکایی نمی تواند وقوع چنین چیزی را اجازه دهد. البته بسیاری از کشورها و نواحی دیگر هم اکنون مبارزه می کنند تا در نظام قدرت قرن بیست و یکم برای خود جایگاهی کسب کنند. ائتلاف ها و استراتژیهای جدید عجیب و غریبی پدیدار خواهد شد. کشورهایی که برای مدتهای مدید به تاریخ پیوسته بودند، ناگهان وارد شعور آگاه ما خواهند شد. ژاپنی هایی ملی گرایی که در فکر زاویه گرفتن با آمریکا هستند باید به خاطر داشته باشند کسی که بر ببر سوار باشد نمی تواند از آن پیاده شود. هر ائتلاف اروپایی-آمریکایی بدون ژاپن در اصل تک نژادی است یعنی یک ائتلاف قدرت تمام سفیدپوست است، آن هم در جهانی که در آن نژاد سفید رفته رفته به اقلیتی رو به تحلیل تبدیل می شود. به عکس ائتلاف ژاپن-آمریکا، به خاطر وجود نژادهای گوناگون درون این کشورها، یک ائتلاف قدرت میان نژادی است. این تفاوت، به اجبار بر بقیه جمعیتهای جهان اثر خواهد گذاشت. در عصر جابجایی در قدرت، که دوران تحولات ناگهانی انقلابی در سیاره زمین است، بسیاری از دیگر ترتیبات قدرت امکان پذیر است.
گروه جدیدی از قدرت جویان خود را به صحنه جهانی پرتاب می کنند و بخشهای قابل توجهی از اقتداری را که روزگاری تنها در کنترل کشورها بود، به چنگ می آورند. برخی از آنها خوبند و برخی به طور مسلم شر مطلقند.
· رستاخیز مذهب: بازی قدرت جهانی را که در دهه های آینده در حال نوپیدایی است، نمی توان بدون به حساب آوردن قدرت رو به رشد اسلام و مذهب کاتولیک و دیگر مذاهب – یا تعارضات جهانی و جنگهای مقدس میان آنها – درک کرد.
· امپراتوری کوکائین: کسب و کار جهانی مواد مخدر هرچند در محوطه سازمان ملل هیچ پرچمی ندارد ولی در مقایسه با بسیاری از کشورها ارتشهای بزرگتر و سازمانهای جاسوسی تواناتر و خدمات دیپلماتیک پر نفوذتری در اختیار دارد. دیوانسالاریهای کشورها آنقد رزیاد است که عکس العمل در برابر ابتکار عملهای اربابان مواد مخدر یا متعصبان مذهبی و یا تروریستها را بسیار طولانی می کند
· سرکوبگر پراکنده (شرکتهای چند ملیتی): درست همانطور که کشورها عدم لیاقت خود را در مقابله با تروریستها یا شیدایی مذهبی نشان داده اند، همچنین پی می برند که به نظم درآوردن شرکتهای جهانی که قادرند عملیات و پول و آلودگی و افراد را فراسوی مرزها جابجا کنند، برایشان دشوارتر می شود. شرکت های بزرگ در اصل ملیتی ندارند اینان نه پرچم کشورشان بلکه پرچم مشتریان خود را حمل می کنند.
· مزدوران شرکتی: ناتوانی دولتها در متوقف ساختن تروریسم، آن هم به رغم همه ارتشهایی که در اختیار دارند، هم اکنون برخی از شرکتهای بزرگ را مجبور ساخته است تا اینگونه مسائل را خود در دست بگیرند و راننده گانی تعلیم دیده و محافظان مسلح و متخصصان تکنولوژی پیشرفته امنیتی و امثال آن استخدام کنند.
· سازمان ملل – به اضافه: هر قدر حکومتها و سازمانهای میان حکومتی نسبت به نیازهای شرکتهای فرا-ملی کمتر پاسخگو شوند، احتمال بیشتری وجود دارد که این شرکتها حکومتها را نادیده بگیرند و خواهان مشارکت مستقیم در نهادهای جهانی شوند مثل سازمان ملل. به جای آنکه هر کشوری یک رای داشته باشد، ممکن است سازمان ملل مجبور شود برای شرکتهای فراملی و مذاهب و دیگر موجودیتها مقوله های جدید عضویت با حق رای خلق کند.
· سازمانهای جهانی سبک جدید: ممکن است زمانی فرا برسد که به علت درهم تنیدگی شدید بین کشورها به عنوان مثال ژاپن و آمریکا؛ ژاپن درخواست کند که نمایندگانی در گنگره داشته باشد و برعکس. چون تصمیمات هر کشور بر کشور دیگر تاثیرات شگرفی می گذارد. همچنین دموکراسی بر این پیش فرض است که کسانی که تصمیمی بر آنها تاثیر می گذارد حق دارند در اتخاذ آن تصمیم مشارکت جویند؛ اگر چنین است، پس بسیاری از کشورها باید، در واقع، در کنگره آمریکا کرسی داشته باشند، زیرا تصمیمهای این گنگره بیش از تصمیمهای سیاستمداران خودشان بر زندگی آنان تاثیر دارد.
اما هر شکلی که سازمانهای جهانی فردا به خود گیرد، به هر حال این سازمانها مجبور خواهند شد به گلادیاتورهای جهانی هم توجه مثبت و هم توجه نفی نشان دهند. کسانی که با جهان ارتباط دارند، بناگزیر به سیستم جهانی بهم وابسته ای کشانده می شوند که نه تنها کشورها، بلکه گلادیاتورهای جهانی را که بتازگی قدرت یافته اند، دربر می گیرد. ما شاهد جابجایی قدرت از دولتهای ملی یا گروه دولتهای ملی به گلادیاتورهای جهانی هستیم. جابجایی به سمت ناهمگونی بسیار شدت خواهد گرفت. آنچه حتمی است این است که که فردا همه ما را به حیرت خواهد افکند. حرکت نظام نوین تولید ثروت در سرتاسر سیاره، همه ایده های ما را نسبت به توسعه اقتصادی در به اصطلاح جنوب (جنوب شرق آسیا) واژگون می کند، سوسیالیسم را در شرق منفجر می سازد، متحدان را به رقابتی کشنده می کشاند و ایجاد نظم جهانی بسیار متفاوتی را فرا می خواند. این نظم نوین پر تنوع و مملو از مخاطره، و د رآن واحد هم ترسناک و هم امیدبخش است. دانایی جدید، جهانی را که می شناسیم، واژگون ساخته است و ستونهای قدرتی که آن را سرپا نگاه می داشت، تکان داده است. ما اکنون همگی با هم در نقطه صفر زمین به تماشای ویرانه ها ایستاده ایم و آماده ایم تا بار دیگر از نوتمدنی را خلق کنیم.
در هر سطحی از زندگی، از کسب و کار تا حکومت و مسائل جهانی؛ قدرت در حال جابجایی است. قدرت به وجود تصادف در کیهان و در رفتار انسان بستگی دارد اما در عین حال قدرت نمی تواند در عالمی که کاملاً تصادفی است، عمل کند. وقتی کشورها به اقتصاد پیشرفته فوق نمادین انتقال یابد، به خود-تنظیم کنندگی افقی بیشتر و کنترل از بالا-به-پایین کمتر نیاز دارند. به بیانی ساده تر؛ کنترل توتالیتر، سد راه پیشرفت اقتصادی می شود. البته کنترل بیش از حد نیز همانقدر خطرناک است که کنترل کمتر از حد. دولتی که سعی می کند مردم و اقتصادش را بیش از حد کنترل کند، سرانجام خودنظمی را که به دنبالش است، از بین می برد. اما دولتی که به نرم ترین وجه نفوذ خود را اعمال می کند، بیشترین نتیجه را بدست می آورد و در جریان کار قدرت خودش را نیز ارتقاء می بخشد. استفاده از خشونت به عنوان منبع قدرت به این زودیها از بین نخواهد رفت. حکومتها وقتی فکر می کنند که زور مقاصدشان را تامین می کند، باز هم آن را اعمال خواهند کرد. دولت، هرگز از تفنگ دست برنخواهد داشت. به طور مشابهی؛ کنترل ثروت هنگفت، خواه توسط افراد بخش خصوصی باشد یا مقامات دولتی، همچنان قدرت عظیمی به افراد خواهد بخشید. ثروت ابزار ترسناک قدرت باقی خواهد ماند. اکنون مسلم شده است که دانایی؛ عالی ترین منبع قدرت؛ باز هر هزارم ثانیه که شتابان می گذرد، اهمیت بیشتری پیدا می کند. بنابراین مهمترین جابجایی در قدرت، جابجایی آن از شخصی به شخص دیگر، یا از حزبی به حزب دیگر، یا از کشوری به کشور دیگر نیست. بلکه این جابجایی پنهانی در روابط میان خشونت و ثروت و دانایی است که آن با حرکت سریع جوامع به سمت برخورد با فردا، شکل می گیرد. این است راز خطرناک و نویدبخش عصر جابجایی در قدرت.
[۱] Super-symbolic
[۲] Proletariat
[۳] Cognitariat
[۴] Glenn Yago
[۵] Electronic data interchange
[۶] British Telecom
[۷] W. Ross Ashby
[۸] Requisite variety
[۹] Manufacture
[۱۰] Mentifacture
[۱۱] Teruya Nagao
[۱۲] Tsukuba
[۱۳] James P. Ware
[۱۴] Knowledge workers
[۱۵] Replaceable
[۱۶] Organizational capital
[۱۷] Positional capital
[۱۸] Clock-time
[۱۹] Heterojunction
[۲۰] Simultaneous engineering
[۲۱] Just-in-time delivery
[۲۲] Hyper-speed
[۲۳] Prosumer
[۲۴] Mass democracy
[۲۵] Modernism
[۲۶] Postmodern
[۲۷] Super-national
[۲۸] James Crupi
[۲۹] Grouplet
[۳۰] Takeoff
[۳۱] Bureaucratism
[۳۲] Privatization
[۳۳] Zimmermann
[۳۴] Brain-numbing
[۳۵] What You Measure Is What You Get
[۳۶] Richard Sorge
[۳۷] Lop Nor
[۳۸] Landsat
[۳۹] SPOT
[۴۰] Sun
[۴۱] کتاب جابجایی در قدر در سال ۱۹۹۰ منتشر شده است بنابراین منظور از امروزه در اینجا به سال ۱۹۹۰ برمی گردد.
[۴۲] Deutschebank