انقلاب در ثروت آفرینی
نویسنده: آلوین تافلر
ثروت انقلابی
اهمیت دانش در ثروت آفرینی، پیوسته در رشد و فزونی بوده و اینک حالت جهشی به خود گرفته است. در اینجا؛ ثروت، مفهومی فراتر از پول تنها را در نظر دارد. ترکیب دو اقتصاد سنتی و نوین را نظام ثروت نامیده ایم. نظام ثروت به رغم اهمیت فراوانش، تنها یک بخش از نظام بزرگ تر و کلانی است که از دیگر بخش های – اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، و سیاسی – آن تاثیر فراوان می پذیرد. این بخش ها به کمک هم، تمدن یا روش زندگی ما را شکل می دهند. باید روابط بخش های یاد شده و تاثیرات آن ها بر همدیگر را پیوسته به خاطر داشت. انقلابی شدن ثروت، دگرگونی گسترده- و مقاومت بهره برداران – در دیگر بخش ها را نیز به همراه دارد.
انقلاب کنونی در ثروت؛ امکانات بی سابقه اب به منظور محو فقر در جامعه ملی و جهانی به ما ارزانی خواهد داشت. ولی باید اضافه کرد که این دعوت به آینده ای روشن با یک هشدار نیرومند همراه است: خطرپذیری بسیار بالا است. آینده روشن برای بزدلان نیست. وضعیت های غیر واقعی و مجازی رو به گسترش است. برای شناسایی راستین این دنیا، لازم است تا از در پشتی وارد شده و از بحث های گروههای وراج در زمینه اصول کسب و کار و اقتصاد، گذر کنیم. با حالت گسترش انفجاری که موضوع ”تولید برای مصرف شخصی“ پیدا کرده، دیگر نمی توان آینده اقتصاد پول محور را بدون توجه به اقتصاد متکی بر ”تولید برای مصرف شخصی“ شناخت. در حقیقت این این دو از هم جدا نیستند با هم یک نظام ثروت می آفرینند. نظام های نوین ثروت در حرکت تنها نیست – با خود راه و روشی تازه در زندگی، یک تمدن نو به همراه می آورند. تنها شکل کسب و کار نیست که تغییر می کند، ترکیب تازه خانواده، موسیقی و هنرهای نو، خوراکی های بی سابقه، مدها و استانداردهای نوین در زمینه زیبایی های ظاهری و بدنی، ارزش های نو، و نگرشی نو به مذهب و آزادی ها ی فردی هم از پیامدهای پیدایش نوین ثروت است. آمریکای امروز در سایه راه و روش انقلابی ثروت آفرینی، اینک پیشتاز به وجود آمدن چنین تمدنی است. خوب یا بد، هم اکنون زندگی میلیاردها نفر در سراسر جهان از این انقلاب تاثیر پذیرفته و دگرگون شده است. این دگرگونی چشمگیر در ترکیب نیروی کار، نقطه آغازین گذر از اقتصاد متکی بر زور بازو به اقتصادی دانش پایه و فعالیت های مغزی انسان ها به حساب می آید. در دهه ۱۹۶۰ در حالیکه رسانه ها غرق در مسائل جنگ ویتنام و امور زنان بودند کسی به بزرگترین رخداد قرن – ابداع ARPANET توسط دانشمندانی بزرگ با پشتیبانی وزارت دفاع – توجه چندانی نکرد، شبکه ای که مادر اینترنت و دگرگون سازنده کل جهان شده است. خواستیم بدانید که وابسته کردن پیشینه اقتصاد نو به دهه ۱۹۹۰، پیدایش حباب در بازار بورس آن دوره، و گذار بودن موضوع، نادرست و بی معنا است. در جوامعی که رو به اقتصاد نوین دانش پایه دارند، نقش های سنتی با شتاب دگرگون می شوند. نقش زن و شوهری، پدر و مادری، استاد و شاگردی، رئیس و مرئوسی، و اجرائی و رهبری تیم ها، افزون بر جنبه های اقتصادی، دچار تحول روانشناختی هم شده اند. دلیلش این است که نقش های یاد شده تنها جنبه فردی و اقدام شخصی ندارند – از جامعه و انتظارات آن هم تاثیر فراوان می پذیرند. کارها و فعالیت های کوتاه مدت و عنوان ها و مسئولیت های متغییر، با خود سردرگمی، نبود اطمینان، پیچیدگی و برخورد را به همراه می آورند. با تداخل وظایف و نقش های پزشکان و پرستاران، حقوق دانان و عوامل قضایی، پلیس و فعالان اجتماعی، چالش های فراوانی رخ می دهد که پس از انقلاب صنعتی تا کنون نظیر نداشته اند. این انقلاب مرزها را نیز درهم می ریزد. جامعه صنعتی مرزی مشخص میان خانه و کار و شغل و زندگی برقرار ساخته بود. امروزه، برای میلیون ها نفری که عمدتاً در خانه کارشان را انجام می دهند، این مرز بی رنگ و گم می شود. مرزهای فعالیت های دانشگاهی نیز برداشته می شوند. بسیاری از کارهایی را که پیش تر در دانشگاه انجام می دادیم، اکنون در خانه، دفتر کار، یا جاهای دیگر سازمان می دهیم. اشتباه است که پیشرفت های علمی و فناوری را رخدادهای مستقل بدانیم. بزرگ ترین اقدام هوشمندانه – و البته اقتصادی – زمانی رخ می دهد که دو یا چند دستاورد نفس گیر، به هم بپیوندند.
همیشه ثروت مقوله ای بدنام بوده است اما ما از ثروتی صحبت می کنیم که بی گناه است مگر در جایی که خلاف آن ثابت شود. به گفته گابریل زَید[۱]؛ نویسنده مکزیکی؛: “ثروت بیش از هر چیز، انباشت فرصت ها است”. برخی از گونه های ثروت – برای مثال؛ تندرستی – را در سراسر جهان خوب می دانند. داشتن یک خانواده نیرومند و صمیمی نیز چنین است. ولی در کاربرد روزانه، واژه ثروت به صورت خاص به دارایی های مالی، آن هم در حالت زیاد و اضافی اشاره دارد. برخلاف ساده انگاری همگانی، ثروت هم ردیف با پول نیست؛ پول تنها یک نشانه یا نمود از وجود ثروت است. ثروت می تواند به برآوردن آرزو؛ در هر شکلی که باشد؛ کمک کند. به سادگی می توان ثروت را بر هر گونه داشتن – فردی یا مشترک – تعبیر نمود، چیزی که اقتصاددانان منفعت می نامند. این ویژگی می تواند گونه ای رفاه برای فرد فرآهم آورده یا با دیگر انواع ثروت که فاقد آن هستیم، معاوضه شود. به هر صورت، ثروت فرزند آرزو است. به این دلیل است که همچنان برخی از انسان ها سخت بدان می اندیشند. برخی مذاهب آرزوها را خوار و بی حرمت می شمارند. اما پروتستان ها با پا گرفتن در غرب، به جای سرکوب نمودن آرزوهای مادی، به تبلیغ سخت گوشی، ارزش گذاری به کسب و کار و افزایش درآمد پرداختند. می گفتند خداوند شما را در رسیدن به آرزوهایتان یاری خواهد داد. سراسر دنیای غرب به ارزش های پروتستانی بها داده و به ثروت خود افزود. در سال ۲۰۰۴، تنها در ایالات متحده ۲۶۴ میلیارد دلار هزینه تبلیغ در رسانه های گوناگون از جمله تلویزیون، رادیو، مطبوعات، تلفن و اینترنت شده است. در همان سال اروپا ۱۲۵ میلیارد در بازاریابی و تبلیغ هزینه کرده اند. فرهیختگان و دانایان جامعه دانسته یا نادانسته – خواه از راه موعظه های مذهبی، ایدئولوژی، تبلیغات بازار، یا ابزار دیگر – آرزوهای مردم را مدیریت و هدایت می کنند. نقطه آغازین ثروت آفرینی نیز همین جا است. روشن است که تنها تلمبه کردن و فشردن سطح آرزوها – یا بیش تر از آن؛ آزمندی، که مقاومت از مقوله ثروت آفرینی و آرزوها است – رسیدن جامعه یا افراد به ثروت را تضمین نخواهد کرد. فرهنگ های مشوق و پیگیر آرزوها، لزوماً به ثروت نمی رسند. ولی از سوی دیگر فرهنگ های مشوق فقر معمولاً به خواسته خود رسیده اند.
شمار کسانی که اضافه وزن دارند از شمار گرسنگان بیش تر است. ثروت در مفهوم کلی شامل هر چیزی است که نیازی را از ما برآورده می سازد و از همین رو، نظام ثروت آفرینی نیز راه کسب ثروت در شکل پویا یا غیر آن است. هنگامی که انسان قادر به تولید مازاد مصرف خود گردید، شرایط برقراری نخستین نظام راستین ثروت آفرینی فرآهم آمد. موج نخست ثروت آفرینی، با خود چیزی آورد که ”تمدن کشاورزی“ می نامیم. دومین نظام انقلابی ثروت آفرینی و جامعه ناشی از آن ”انقلاب صنعتی“ نام گرفت. تاریخ نگاران هنوز هم از رخدادهای زمانی و علل چند لایه وقوع انقلاب صنعتی، داد سخن می دهند. ولی ما می دانیم که در دوره ای شاخص، عمدتاً گروهی برجسته از روشنفکران، فیلسوفان، دانشمندان، تندروان سیاسی و کارآفرینان سیاسی و کارآفرینان اروپای غربی تاثیر گرفته از افکار و اندیشه های دکارت، نیوتن، و دیگر روشنگران، به ایجاد تحولی تازه در دنیای خود دست زدند. موج دوم نظام ثروت آفرینی برخواسته از آن افکار نو، در نهایت به برپایی کارخانه ها، شهرنشینی گسترده، و سکولاریزم انجامید. روند تازه صنعتی، انرژی فسیلی در شکل فراورده های نفتی را با فن آوری های خشن و کاربر درهم آمیخت که به حرکات تکراری و زورباوری کارگران نیازمند بود. بدین گونه؛ تولید انبوه، آموزش و پرورش انبوه، فرهنگ انبوه، و رسانه های انبوه پدید آمد. پیامد این موج به چیزی پرداخت که ”مدرنیته“ عنوان گرفت. این روند با استعمارگری، جنگ، و بدبختی های فراوان برای نوع بشر همراه شد. ولی از سوی دیگر؛ موجب پیدایش تمدنی بزرگ و شهرنشینی گسترده با ثروتمندانی گردید که به خواب نیاکان دهقان و کشاورز آنان هم نمی آمد. اقتصاد صنعتی با تکیه بر اصول مشترک: استانداردسازی، تخصص گرایی، همزمانی، تمرکز، و افزایش مقیاس اقتصادی؛ شکل های گوناگونی به خود گرفت. در یک سو سرمایه داری آنگلوآمریکایی را داریم و در سوی دیگر کمونیسم استالینی، راه میانه سوئدی ها، دیوان سالاری سنگین و هرمی ژاپن، ویرایش خاص کره ای از این روش، و دیگر گونه های اقتصادی هم به وجود آمده اند. همه این اقتصادها در آغاز تکیه شدید بر تولید و سپس بر مصرف داشته اند. همه این اقتصادها در آغاز تکیه شدید بر تولید و سپس مصرف داشته اند. موج سوم ثروت آفرینی هنوز همچنان با شدت در جریان و با تمام اصول انقلاب صنعتی به چالش سرگرم است. اینک دانش به شکل پیشرفته اش با شتاب جانشین عوامل تولید صنعتی – زمین، کارگر، سرمایه – می شود. سازمان های موج دوم بیشتر تمایل به ساختار هرمی و عمودی برج گونه داشتند ولی سازمان آرمانی موج سوم افقی با گرایش به آماده داشتن گزینه های مختلف و شبکه های چند ساختاری است. برعکس فعالیت های موج دومی؛ فعالیت های لمس نا پذیر همچون امور مالی، طراحی صنعتی، برنامه ریزی، پژوهش، بازاریابی، تبلیغات، پخش، مدیریت، خدمات، و بازیافت، روز به روز دشوارتر و گران تر می شوند. این کارها اغلب بیشتر از فعالیت های موج دومی؛ ارزش افزوده و سود به بار می آورند. امواج سه گانه ثروت آفرینی در پیشروی خود در بخش های مختلف جهان با سرعت های متفاوت حرکت کرده اند. هنوز در جوامعی مثل چین، هند و برزیل؛ هر سه گونه نظام در کنار هم فعالند. اگر نظام ثروت آفرینی موج نخست عمدتاً بر پایه ”رشد دادن چیزها“ بود، موج دوم به ”ساختن چیزها“ پرداخت و اینک انقلاب موج سوم در پی ”ارایه خدمات“ به منظور ʼدانستنʽ، ʼاندیشیدنʽ و ʼتجربهʽ است. در این نظام اقتصادی موج سومی؛ افزون بر ثروت به شکل پول، ثروت های انسانی و غیر پولی آفریده می شود. هر کدام از این سه نظام ثروت آفرینی، تاثیر ویژه و اختصاصی خود را بر جوامع و زندگی افراد عادی می گذارند. میزان و شکل ثروت هایی که می آفرینند، به غایت متفاوت است. پیامدها و تاثیرات زیست بومی (اکولوژی) و فرهنگی آن ها نیز بسیار متفاوت می باشد. بنابراین؛ سه روش زندگی سخت متفاوت ظهور می کند. افرادی که در هر یک از این نظامها زندگی می کنند دنیای کاملاً متفاوتی نسبت به همدیگر دارند.
یکی از اقتصاددانان برجسته در موسسه اعتباری کردیت سویس فِرست بوستون؛ سرمایه گذاران را سخت تشویق می کند تا به جای وضعیت کنونی روسیه، به «اصول بنیادین اقتصاد» آن بنگرند. یکی از مقامات بلند مرتبه چین هم بازار نیرومند کالاهای ورزشی کشورش را مدیون پایبندی به «اصول اقتصادی» می داند. تردیدی نیست که برخی عوامل (همچون تورم، کیفیت مناسب اعتبارها، بهای جهانی طلا و مس، رشد بازار سهام و…) گاهی مهم هستند. ولی اگر موجب انحراف دید ما از عواملی بس مهم تر شوند، چه رخ می دهد؟ اگر خود این عوامل مستقیم یا غیر مستقیم وابسته به اصولی بنیادی تر باشند – اصول بنیادین که اصول سطحی را خود شکل می دهند – چه خواهد شد؟ اگر اصول سطحی یک چیز؛ و اصول بنیادین چیز دیگر راب گویند، قضیه چه وضعی پیدا می کند؟ یا اگر آن عوامل ساده تر و نیرومندتر با شتاب دگرگونی شوند، چاره چیست؟. به درستی که اکنون همه ساختار نظام ثروت آفرینی در حال تغییر و زیروروشدن است. تشخیص اصول بنیادین که زیرلایه های سطحی جا گرفته اند، آسان است. اکنون بر روی کره زمین سه گونه نظام ثروت آفرینی مشخص وجود دادر که به سادگی می توان «گاوآهن»، «خط مونتاژ» و «رایانه» را نماد آن ها تصور کرد. شغل و دستمزد نیز همانند ماشین بخار و دیگر نوآوری های دوران صنعتی، پدیده ای مربوط به سه سده پیش می باشد. در نظام ثروت آفرینی دانش پایه آینده، مردم همچنان کار خواهند کرد، ولی پرداخت به آنان در شکل دستمزد، تغییر می یابد. به راستی که روابط کار، اداره های منابع انسانی، قوانین کار، و بازار کار، سرمایه متحول می شود. اتحادیه های کارگری، اعتبار خود را از دست می دهند. چون دلیل وجودی آن ها از بین می رود. در نظام ثروت آفرینی نوین، بیش تر کارها و فعالیت ها به صورت موقت هستند. مهارتها را موقتی در شکل مورد نیاز سازمان می دهند و پس از انجام کار، سازمان نیز برچیده می شود. افزون بر تحول در چگونگی تقسیم کار، توزیع درآمد ناشی از آن هم دگرگون خواهد شد. افزایش شتاب دگرگونی هم از مواردی است که در آینده تاثیرات گسترده خواهد داشت. همچنین از دهه ۱۹۷۰ به مساله محیط زیست و تغییرات آب و هوایی، بسیار پرداخته شده است. زمان، مکان، و دانش سه اصل بنیادین ثروت انقلابی هستند.
کشورهای برخوردار از اقتصادهای کلیدی در دنیای امروز – ایالات متحده، ژاپن، چین، و اتحادیه اروپا – همگی رو به بحرانی ناخواسته می روند که کم تر سیاستمداری آماده رویارویی با آن است. این وضعیت پیشرفت اقتصادی در آینده را محدد می سازد. این بحران خزنده نتیجه مستقیم بی توجهی به تاثیر ناهماهنگی با زمان است. اقتصاد پیشرفته به جامعه ای پیشرفته نیاز دارد – هر اقتصاد زاییده جامعه است که آن رادر بر گرفته و به نهادهای کلیدی آن جامعه تکیه دارد. چنانچه جامعه ای به پیشرفت اقتصادی خود شتاب بخشده ولی نهادهای کلیدی را در وضعیت موجود رها کند، در نهایت شانس خود در ثروت آفرینی را محدود خواهد ساخت. امروزه، دیوانسالاری های دوران صنعتی، حرکت و شکل گیری نظام بسیار پیشرفته تر ثروت آفرینی دانش پایه را کُند می سازند. وزارت دارایی ژاپن، شرکت های چینی با مالکیت دولتی، وزارتخانه های فرانسه … همه تحت کنترل دیوانسالاری های کاذب دولتی هستند. در همه این کشورها، نهادهای کلیدی همگانی در برابر توفان سهمناک دگرگونی که آنها را در برگرفته، تاب ایستادگی نخواهد داشت. حامیان و اجرا کنندگان قانون در انجام وظایفشان بسیار عقب مانده و در گرد و خاک حرکت پرشتاب شرکت های کثیف و نادرستکار گم شده اند. کوشش های ایجاد تحول در نهادهای دوران صنعتی در همه جا با مقاومت دست اندرکاران و کسانی که در سایه آن ها به نان و آب قابل توجهی می رسند، رو به رو می باشد. این گونه مقاومت ها، در درجات مختلف بر جریان تغییر و تحول اثر گذاشته و حرکت آن را کُند می سازد. به این دلیل است که بسیاری از نهادهای همگانی و ضروری، در همگامی با دگرگونی پرشتاب همراه با اقتصاد دانش پایه وامانده و از انجام وظایف خود عاجزند. در واقع؛ دولت های امروزی ما، با خود موضوع «زمان» مشکل دارند. انسان ها و جوامع انسانی حالت سیستم های باز را ندارند نامرتب و ناقص هستند. مناطق سردرگمی و احتمالات جای خود را به مناطق ثابت و پایدار می دهند. ما به هر دو وضعیت –ثبات و تغییر – نیازمندیم. برای اینکه میزان و نرخ دگرگونی را در نهادهای مهم ایالات متحده آمریکا بررسی کنیم ۹ نهاد مهم را به ۹ خودرو در حال حرکت در بزرگراه تشبیه می کنیم:
- کسب و کار: سرعت ۱۰۰ مایل در ساعت؛ بالاترین شتاب؛ یک شرکت یا یک کسب و کار؛ چنین سازمانی در واقع آفریننده و پیش برنده بسیاری از تحولات در سراسر جامعه است. این گونه شرکت ها نه تنها خود با شتاب حرکت می کنند، که دیگران – تامین کننده گان، پخش کننده گان، و… – را وادار به همراهی و تغییر موازی می سازند. رقابت تنگاتنگ در بازار شرکت، چنین نیازی را آفریده است. در دنیای کسب و کار، فناوری در تحول، پیشتاز است. گاهی مدیران و کارکنان از همراهی با آن وا می مانند.
- جامعه مدنی: سرعت۹۰ مایل در ساعت؛ بسیاری از این گروهها، خواهان و در پی ایجاد تحول و دگرگونی هستند. سازمان های مردم نهاد ساختاری کوچک، پرشتاب، انعطاف پذیر، و شبکه ای دارند. در نتیجه می تواند به آسانی بر گرد شرکت های بزرگ یا سازمان های دولتی حلقه زده و اعمال فشار بنمایند.
- خانواده های آمریکایی: سرعت: ۶۰ مایل در ساعت؛ اینک ده ها میلیون آمریکایی کارشان را به صورت نیمه وقت یا تمام وقت در خانه انجام می دهند که تحت تاثیر همان انقلاب دیجیتالی است. شکل خانواده، میزان و نرخ طلاق، رفتارهای جنسی، روابط بین نسلی، الگوهای ارتباط اجتماعی، پرورش کودکان، و دیگر فعالیت های خانوادگی، با شتاب در حال تغییر و تحول است.
- اتحادیه های گارگری: سرعت: ۳۰ مایل در ساعت؛ افراد دائماً در حال تغییر دادن گروه کاری خود هستند؛ سقوط موازی اتحادیه ها، نشانگر از میان رفتن جامعه انبوه موج دومی می باشد.
- دیوانسالاریهای دولتی: سرعت: ۲۵ مایل در ساعت؛ اینگونه سازمانها نه تنها خود کُند پیش می روند، که مانع شتاب گیری کسب و کارها در پاسخ گویی به وضعیت بسیار پویای بازار نیز هستند. روند لاک پشت گونه؛ خیلی کُند؛
- نظام مدارس دولتی: سرعت: ۱۰ مایل در ساعت؛ غول فلج؛ سازمانی که همانند کارخانه ها برای تولید انبوه طراحی شده و دیوانسالارانه و بسیار ناکارآمد اداره می شوند مورد حمایت سیاستمدارانی است که به رای معلمان تکیه دارند. مدارس ما همچنان بر طبل احصار می کوبند. آیا نظام آموزشی با شتاب ۱۰ مایل در ساعت، توان آماده کردن دانش آموزان برای کار در شرکت هایی را دارد که با سرعت ۱۰۰ مایل در ساعت به پیش می روند؟
- سازمان های بین دولی: سرعت: ۵ مایل بر ساعت؛ سازمان ملل متحد، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت جهانی، و… ؛
- ساختار سیاسی کشورهای دارا و نیرومند: سرعت: ۳ مایل در ساعت؛ نظام سیاسی کنونی برای همراهی با پیچیدگی های بسیار و ضربان تند و پرهیجان اقتصاد دانش پایه امروز طراحی نشده است. کم تر کسی می تواند اهمیت اجتماعی و سیاسی ثبات را انکار کند ولی ایستایی چیز دیگری است. تنها یک بحران جدی می تواند آن را به جهشی شایسته وادارد.
- قانون: سرعت یک مایل در ساعت؛ کُندترین نهاد؛ قانون باید زنده و پیا باشد؛ مجالس قانون گذاری هر روز قانون های تازه وضع می کنند و قانون های پیشین نیز تفسیر می شوند ولی ساختار و نظام کلی همچنان دست نخورده باقی می ماند. البته قانون باید دیر به دیر و آهسته تغییر یابد تا جامعه و اقتصاد بتواند پیش بینی های لازم را بنماید. موضوع بر سر چقدر آهسته است! اقتصاد دانش پایه نه در سایه قوانین موجود، که در خلاف جهت آنها شکل گرفته است.
ناهمخوانی ژرف میان نیازهای اقتصاد نوپا و پرشتاب دانش پایه امروز، سکون یا حرکت بسیار کُند ساختار نهادی جامعه ی قدیم است. روند کُند و غیرفعال جامعه سد راه پیشرفت خواهد شد. برای هم خوانی با وضعیت نوین باید تحول ژرفی در دیوانسالاری روند کار دادگاهها، روند قانون گذاری، روش کار تدوین کنندگان مقررات و روش آسیب شناسی بیماری ها و داروها بوجود آید. باید نهادهای قانونی و قانون گذاری؛ خود را که در راه پیشرفت های نوین سنگ اندازی می کنند، از بنیان دگرگون سازند.
سرمایه گذاران و اقتصاددانان باید در امور مالی به مساله زمانبنی بسیار اهمیت بدهند، ولی آنان اغلب از نقش همزمانی (هم آهنگی) و به ویژه ناهمزمانی (نا هم آهنگی) در آفرینش ثروت و فقر غافل می مانند. امروزه فعالیت های کسب و کار با شتاب به سوی انجام کار در زمان خاص و درست سر وقت و به هنگام پیش می رو. در هر لحظه از زمان، برخی ضرب آهنگ ها شتاب گرفته و برخی دیگر کُند می شوند ملودی های تازه ای شکل گرفته یا ناپدید می گردند. افزون بر این ها، در سراسر جامعه و اقتصاد نیز یک ضربان عمومی وجود دارد که از میانگین همه ضربآهنگ های موجود در زیر مجموعه های زندگی شکل گرفته اند. موسیقی اقتصلاد هرگز از نواختن نمی ایستد. در اقتصاد؛ «رشد متوازن»[۲] را با تسامح برای بیان موضوع های گوناگونی به کار می برند. دگرگون سازی سراسری و همه چیز با هم کاری به راستی دشوار است. البته همان گونه که جوزف شامپیتر[۳]؛ اقتصاددان؛ می گوید: رشد اقتصادی نیازمند توفان های «تخریب سازنده»[۴] نیز هست – بادهای سهمگینی که گذشته را تارومار کرده، فنآوری و صنایع کهنه را بیرون می ریزد تا جا برای سرنشینان نو و بی سابقه آن ها باز شود. به جای وصله کاری به بازمهندسی (مهندسی مجدد) سازمان خود بپردازید. کسب و کارهای هوشمندانه تر با زمانبندی دقیق تر نیاز امروز هستند. به گفته دیوید اندرسون از اکسینچر و پروفسور هاو لی از دانشگاه استانفورد: در زنجیره تامین هر چه هم زمان سازی افزایش یابد ارزش افزوده بیشتر می شود. کسب و کارها روز به روز نسبت به زمان و زمان بندی حساس تر خواهند شد. در لایه های گوناگون صنایع و کسب و کارهای اقتصاد دانش پایه، توجه به زمان و بهره برداری بهینه از آن، پیوسته رو به افزایش خواهد بود.
تا همین اواخر؛ در ایالات متحده به رهبری گروهی از مدرسان و مشاوران مدیریت برخی اندیشه های حساب نشده با شتاب به جریان افتاده و پیگیری می شد؛ به شرکت ها سخت توصیه می شد که نخستین باشید! چابک باشید! نخست تیر را رها کنید، سپس به دنبال هدف بگردید! این اندرزهای ساده انگارانه اغلب به عرضه بسیاری فرآورده های کم کیفیت، درست آزمایش نشده، و مشتریان خشمگین، سرمایه گذاران ناخشنود، بی توجهی به راهبردهای دراز مدت، و تغییر زود به زود مدیران عامل می انجامید. ناهماهنگی در زمانبندی می تواند وضعیت یک شرکت را دگرگون کرده و حتی به نابودی بکشاند. این مساله می تواند روابط میان شرکت های بیشماری را برهم بزند. از این فراتر؛ بنا به شواهد ظاهری، امکان تاثیر منفی بر همه صنایع، بخش های گوناگون اقتصاد یک کشور، و حتی اقتصاد جهان را دارد. البته گرچه هم زمانی درست و دقیق هرگز میسر نیست، در حالت عادی تحمل نا هم خوانی زمانی تا حدودی قابل تحمل است. آبشار فناوری های نو و تقاضای رنگارنگ و ناپایدار مصرف کنندگان، رقابت میان شرکت ها و در نتیجه تغییر و تحول در آن ها را بسیار پرشتاب نموده است. اگر یک واحد یا یک بخش از شرکت جا بماند، بر سراسر سازمان تاثیر منفی می گذارد. و فناوری اطلاعات در این معرکه میدان دار است. انسان ها دوست ندارند که توسط افراد دیگر سرعتشان کاسته یا افزوده شود. درون هر سازمان ناهمزمانی می تواند بین بخش ها، فعالیت ها، سطوح هرم قدرت، شعب و دفاتر منطقه ای، یا هر جنبه دیگر، رخ دهد. در اغلب موارد، پای فرهنگ سازمانی در میان است. تجربه تلخ تر را با دیوان سالاری شهرداری ها داریم که می بایست مجوزهای گوناگون برای آغاز و انجام یک ساختمان را صادر نمایند. هزینه های تاخیرها را «مالیات زمان» نامیده ایم. هنگامی که دو صنعت مرتبط با شتاب متفاوت حرکت کنند، گستره ناهمزمانی بسیار افزایش خواهد یافت. ما به درستی هزینه کل وجود ناهمزمانی در سطح شرکت ها و صنایع را نیم دانیم ولی گمان داریم که در دوران ثروت آفرینی انقلابی کنونی، تاثیر آن در همه بخش های اقتصادی بسیار سنگین و قابل توجه است. تحول در نرخ و میزان تغییر، موجب پیدایش و آفرینش فرصت های تازه برای کارآفرینان می شود.
وقت اینک در بسیاری از موارد از طلا ارشمندتر است. رابطه فردی ما با اصل بنیادین زمان در حال دگرگونی ژرف است. بجای زمان بی هویت زمان شخصی شده را متناسب با بازارها و فرآورده های با هویت و شخصی شده قرار می دهیم. انسان ها کارشان رادر خانه انجام خواهند داد خیلی از فعالیت ها به صورت اینترنتی و برخط (آنلاین) انجام می گیرد. به دلیل دانش پایه شدن کارها دیگر مقدار زمان کار و بسته زمانی استاندارد نیز مطرح نیستند. با منعطف شدن ساعت ها و هفته هایی که کاردرآمدزا می کنیم زمان بندی اوقات آزاد ما نیز متفاوت از گذشته و متنوع تر شده است. تلویزیون های انعطاف نا پذیر در حال مرگند!. برنامه های زندگی چنان انفرادی شده که دیگر وقتی برای گردهم آمدن اعضای خانواده، دوستان، و دیدارهای چهره به چهره باقی نمی ماند. بحثی که پیش آمده مساله «آمریکایی سازی اروپا» است که باعث بروز دشمنی آشکار شده است آن چه پیش آمده به راستی آمریکایی سازی نیست بلکه ورود ریتم تازه و ناشناخته ای است که همراه با نظام ثروت آفرینی نوین آمده است. امروزه دگرگونی ها در توکیو، شانگهای و سئول ؛ پرشتاب تر از پاریس، لندن و برلین رخ می دهند. شتاب گسترش روند کار ۲۴ ساعته در هفت روز هفته (یا ۲۴/۷) در بیشتر کسب و کارها به چشم می خورد. در ژاپن آرایشگاهها، مراکز ورزشی و بدن سازی، فروشگاههای بزرگ، و فروشگاههای زنجیره ای، پیوسته ساعات کارشان را افزایش می دهندو بسیاری از کسب و کارها شبانه روزی شده اند. مثلا در شهر کوریتیبا؛ خیابان ۲۴ ساعته ای وجود دارد که در آن مشاغل ۲۴ ساعته در حال کارند یکی از این ها مقر ۲۴ ساعته خدمات شهری و شهرداری است. در این جا مردم می توانند در هر لحظه از شبانه روز به دریافت مجوزهای گوناگون و حل مسایل خود با اداره های خدمات شهری بپردازند. نظام بازرگانی آینده، هرگز خواب ندارد. دگرگونی های فراوان و بهم پیوسته – افزایش شتاب، مقررات زدایی، جریان مداوم خدمات – چشم انداز زمان را کلا تغییر داده اند. شرایط ما را هر چه بیشتر به سوی ادهوکراسی می راند. زمان بسیار با اهمیت است ولی وقت شناسی دقیق نقش چندانی ندارد.
درگیری در دو جنگ جهانی، ته مانده تسلط اقتصادی اروپا را هم نیز از میان برد. از دهه ۱۹۵۰ با آغاز موج سوم و انتقال منبع اقتصاد به دانش، اقتصاد آمریکا تسلط خود را مسجل نموده است. ولی ثروت رو به آسیا نهاد. از ژاپن آغاز گشت و پس از آن به کشورهای معروف به «تازه صنعتی شده»[۵] همچون کره جنوبی رسید. خیزش چشمگیر چین را باید مرهون سخت کوشی، هوشمندی، و نوآوری مردمش پس از رهایی از گیروبندهای سخت کمونیستی دانست. ولی به گفته هنری لاس[۶]: شکوفایی چین بدون یارهای ایالات متحده آمریکا شدنی نیست. آمریکائیان در سال ۲۰۰۳ بیش از ۴۴ میلیارد دلار به چین سرازیر نمودند. از سوی دیگر؛ آمریکا بزرگترین بازار غول آسای واردات و صرف فرآورده های چینی است که در همان سال ۲۰۰۳ به ۱۵۰ میلیارد دلار رسیده است. تولید ناخالص داخلی چین به همراه سنگاپور، کره جنوبی و تایوان؛ نزدیک یا برابر با کل تولید ناخالص داخلی آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و اسپانیا یعنی بزرگترین اقتصادهای اروپا شد. بنابراین آنچه شاهد هستیم، جابجایی عظیم ثروت و ثروت آفرینی درون جغرافیای جهان می باشد. درست چیزی شبیه همان زمانی است که ثروت راه خود را از چین به سوی اروپای غربی و سپس ایالات متحده آمریکا کج کرد. بدین گونه یک دایره تاریخی کامل می شود و برتری اقتصادی پس از چندین سده، دوباره به آسیا برمی گردد.
رشد اینترنت آنچنان سرسام آور بود که اصولاً معنای مکان و روابط میان مناطق را زیر سوال می برد. فناوری های در حال پیدایش ما را به سوی دنیایی بی مکان می کشانند به این بیندیشید که همزمان در دو یا سه نقطه حضور داشته باشید… . به استراتژی های نوینی نیازمندیم زیرا ارتباطات اقتصادی امروز با مرزها و قدرت های کنونی هم خوانی چندانی ندارد. کنیچی اُهمایه[۷] نوشته است که : چین با آن حکومت متمرکز کمونیستی، خواسته یا ناخواسته، دست به بازسازماندهی جامعه خود زده و به روش شرکت های بازرگانی، مناطق نیمه مستقل را برپا نموده که در همه تصمیم گیری های اجرایی آزادند. آن ها همانند و واحدهای اقتصادی برای جلب هر چه بیشتر منابع سرمایه ای، فناوری، و نیروی کار، با هم به رقابت برمی خیزند. هرچند که این ها همچنان بخشی از چین و تابع حکومت مرکزی پکن هستند، ولی به صورت گسترده خودمختاری اقتصادی دارند. هم اکنون شاهد بسیاری از مناطق آزاد اقتصادی تازه هستیم که در بخش هایی از مرزهای ملی پیشین کشورها شکل می گیرند. اکنون مناطق اقتصادی دو-ملیتی برپا شده است. پایداری و دوام دیرپا، در نظام ثروت انقلابی جایگاه چندانی ندارد. در بخش های اقتصاد دانش پایه – بازاریابی، امور مالی، پژوهش، مدیریت، ارتباطات، فنآوری اطلاعات، ارتباطات فروش و پخش، امور حقوقی و وکالت دادگستری، و دیگر فعالیت های لمس نا پذیر – جانشین نیروی کار بسیار دشوار بوده، و کارکنان هر چه از نردبان دانش و تجربه بالاتر روند، کمیاب تر می شوند. نمی توان تنها بر پایه میزان دستمزد کنونی یا قابل پیش بینی آینده، مکان رشد اقتصاد فردا را انتخاب و مشخص کرد. به گزارش پژوهشی رابرت دی اتکینسون و ریک کادوری از موسسه پروگرسیوپالیسی: در اقتصادی که کمتر از ۲۰% فعالیت های آن دربرگیرنده تولید فرآوری، یا جابجایی کالاهای عینی است، دسترسی به مواد خام، امکانات ترابری، یا وجود بازار، اهمیت چندانی ندارد. از آنجا که سهم دروندادها و بروندادهای تولید به صورت بیت های الکترونیکی رو به افزایش است، عامل امتیازهای مکانی گذشته از اهمیت افتاده اند. و به برکت تاثیر فناوری اطلاعات، فرآوده ها روز به روز کوچک تر و سبک تر می شوند. امروزه در ایالات آمریکا بجای صحبت از وجود سنگ آهک و زغال، از امتیازهایی مانند: داشتن دانشگاههای پیشرفته، هزینه اندک ارتباطات، برخورداری از فناوری های برتر، خدمات هواپیمایی گسترده، پایین بودن میزان جرم و جنایت، آب و هوای خوب، و کیفیت بالای زندگی سخن می گویند. بازگشت تاریخی به سوی آسیا، دیجیتالی کردن بسیاری از فعالیت های اقتصادی، سربرآوردن مناطق فراملیتی، و دگرگونی در معیارهای سنجش و انتخاب محل فعالیت، همگی بخش هایی از یک تغییر گسترده در اصل ارتباط ما با مکان هستند. این تغییر خود بنیان و استخوان بندی چیزی قرار گرفته که بسیاری از دگرگونی های بزرگتر در آینده پشت آن نهفته اند.
هالیوود ابزار کارش را از ژاپن و نیروهایش را بیش تر از انگلستان وارد می کند، ولی فیلم هایش را به سراسر جهان می فروشد. این تنها یک نمونه ساده است. کاهش شتاب اقتصادی ژاپن و هم زمان خیزش شهاب گونه چین و بروز احساسات ضد ژاپنی رو به گسترش در چین باعث خواهد شد ژاپن بیش از پیش به سوی روابط استوارتر با ایالات متحده گام بردارد. همگان می دانیم که در رقص و خرامشی پیوسته، روزانه میلیاردها دلار از مسیر کانال های الکترونیکی و با شتاب نور از کشوری به کشور دیگر و از این بانک به آن بانک در حرکتند. ولی آن چه بیش تر مردم نمی دانند، این است که دلار یک پول تنها آمریکایی نیست. رقابت فشرده جهانی، سازمان منطقه ای روابط پولی را نابود کرده است. دلار آمریکا همچنان بزرگ ترین دامنه دسترسی را دارد. برخی از کشورها حتی دلار را بر پول ملی خود ترجیح می دهند در برخی دیگر از کشورها هم به دلایل گوناگون، دلار به صورت غیر رسمی جانشین و پشتیبان پول ملی شده است. از ژانویه ۲۰۰۲ پانزده کشور کوچک از جمله پاناما، اکوادور، و تیمور شرقی، دلار آمریکا را رسماً به عنوان پول رایج خود پذیرفته اند. آرژانتین، بولیوی، پرو و آمریکای مرکزی نیز به صورت غیر رسمی چنان کرده اند. وضعیت در رسیه و برخی دیگر از کشورهای عضو شوروی پیشین مانند ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، و اکراین نیز چنین است. رومانی، ترکیه و ویتنام هم به شکل غیر رسمی دلارزده هستند. بنا به اعلام فدرال رزرو (بانک مرکزی آمریکا) خارجیان بیش از آمریکاییان، دلار در اختیار دارند. رقابت فزاینده ارزها در گذشتن از مرزهای ملی کشورها، وضعیت سازمان روابط پولی جهانی را بسیار دگرگون ساخته است. تسلط پول های ملی با حضور پول های مهمان، بیش از گذشته و دوران حکومت پول های منطقه ای، درهم آمیخته است. خلاصه اینکه: دست و پای پول از محدودیت پیشین رها گردیده است. به نوشته کوهن؛ دگرگونی عمده مربوط به روابط میان ملتها نبوده، بلکه میان روابط حکومت ها با بازارها می باشد. در این اوضاع؛ قدرت کنترلی حکومت محلی نیز کاهش می یابد. و نکته مهم اینکه: اجازه فعالیت به ارزهای خارجی در یک کشور، میزان حساسیت و نیز مسئولیت آن را در برابر بازارهای مالی بین المللی، افزایش خواهد داد. تا اینجا؛ چرخش بزرگ ثروت به سوی آسیا، افزایش ابرفضای اینترنتی، تغییر معیارهای ارزشیابی مکانها، گسترش دسترسی جهانی، و پخش جغرافیایی دلار بی ثبات کنونی؛ تنها بخشی از دگرگونی هایی است که در ارتباط با «اصل بنیادی مکان» پیش آمده است. اما بحث برانگیزترین تغییر و تحول مکانی؛ «جهانی شدن»[۸] است که د رهمه فرهنگ نامه های ا اقتصادی، بد فهمیده، بد بهره برداری، و بدتر معرفی شده است.
روند تحول روی آن خط مستقیم قدیمی پیش نرفت و جهان شاهد رخدادهایی گردید که هیچ انتظار آن را نداشت. تنها ۱۴ سال پس از برگزاری نمایشگاه بزرگ پایان سده نوزدهم؛ بخیه ها یا پیچ و مهره ها از هم گسست و جنگ جهانی نخست بی رحمانه جریان تجارت و سرمایه گذاری بین المللی را نابود ساخت. در پی آن انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ در روسیه رخ داد، رکود بزرگ در آمریکا و غرب، در دهه ۱۹۳۰ پیش آمد، جنگ گسترده جهانی دوم از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ ادامه یافت، کمونیست ها چین را در سال ۱۹۴۹ تصرف کردند، و از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۶۰ هم مبارزه های استقلال خواهی در آفریقا و آسیا در جریان بود. این رخدادهای مهم؛ جو بی اعتمادی در حوزه تجارت جهانی را رقم زد. دنیا برای ۵۰ سال در فرآیندی «متقابل با جهانی شدن»[۹] جا گرفت. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا صنایعش دست نخورده باقی مانده و حتی در سایه جنگ تقویت شده بود، نیاز گسترده به صدور فراورده ها و به ویژه سرمایه های انباشته شده داشت. از سوی دیگر جهان نیز تشنه کالاهای آمریکایی شد – که بیشتر وقت ها تنها کالای موجود در بازار بود. از این گذشته؛ پیشرفت های فنی باعث شده بود تا آمریکاییان بتوانند به صورت آسان تر و ارزان تر از دیگران فرآورده هایی بیش از نیاز بازارهای داخلی خود تولید نمایند. بنابراین؛ انسجام دوباره بازارهای جهانی به سود ایشان بود و اندیشمندان و دست اندرکاران آمریکایی را واداشت تا موجبات رفع موانع گسترش تجارت و سرمایه گذاری در سطح جهان شوند. بدین گونه؛ یک جنگ صلیبی ایدئولوژیک تازه در حوزه گسترش جهانی شدن به راه افتاد: چین به «سرمایه داری سوسیالیستی» پیوست، روسیه از سرمایه گذاران خارجی دعوت کرد… . با امکانات ارتباطی نوین، اینک می توان ادعا کرد که همه ۵۱۰ میلیون مترمربع سطح کره زمین، بیرون از دسترسی کسی نیست. جهانی شدن به راه خود ادامه می دهد. اما واقعیت این است که جهش به سوی جهانی شدن آن گونه که خواست دوستان و دشمنانش می باشد، پیش نرفته است. در حالی که بازار پول به راستی جهانی است، بازار اسناد اعتباری لنگ می زند و بازار سهام بیش تر جنبه محلی و داخلی دارد. سطح یکپارچه سازی اقتصاد با جهان و میزان سرمایه گذاری مستقیم خارجی از سوی ایالات متحده در سال ۲۰۰۲ به دلیل رخداد یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ پایین آمد. اما مجله فارین پالسی هیچ تردید ندارد که دوره تازه جهانی شدن ادامه خواهد یافت. اما هریت بابیت[۱۰]؛ معاون پیشین اداره توسعه بین المللی ایالات متحده؛ نکته طنزآمیزی را بیان می کند: “ما بیش از فضیلت هایمان، عادت ها و رفتارهای بدمان را جهانی می کنیم …” . یکپارچه شدن اقتصاد جهان و پیامدهای آن، به چیزی با عنوان «مساوات» نخواهد انجامید – مفهومی مجازی که در عمل هیچ گاه به واقعیت نپیوسته است. آندراس اینوتای؛ اقتصاد دان مجارستانی و مدیرکل موسسه اقتصاد جهانی؛ با اشاره به دو اصل بنیادین مکان و زمان می گوید: سود و زیان به طور مساوی در مکان پخش نمی شود. از نظر زمانی نیز چنین است. سود و زیان های کوتاه مدت ممکن است در درازمدت به وارونه خود تبدیل شوند. از سوی دیگر؛ برخی از هزینه ها و زیان ها را هم اکنون می بینیم. برخی دیگر درآینده به منطقه خواهند رسید. گروهی نیز وجود دارند ولی در منطقه ما دیده نمی شوند. البته باید خاطرنشان ساخت که هر دو گروه طرفداران و مخالفان جهانی شدن، سود و زیان های آن را در شعارهایشان با اغراق می گنجانند. ولی جهانی شدن باید بیش از اقتصاد، خود را در حوزه های مبارزه با فساد و تباهی حفاظت از محیط زیست، و اعمال فشارهای ناروا بر انسان ها فعال نمایند. واقعیت ها خود از دور فریاد می زنند. در هر حال جهانی شدن نوین می تواند از عوامل بسیاری صدمه ببیند.
نظریه پردازان هر دو گروه موافق و مخالف معمولاً جهانی شدن را با آزادسازی همراه می آورند – گویی این دو از هم جدایی نا پذیرند. با این وصف؛ می دانیم که کشورها می توانند بدون آزادسازی اقتصاد خود را یکپارچه کنند. از سوی دیگر؛ کشورهای لیبرال (آزاد) هم می توانند فروش بنگاه های دولتی، مقررات زدایی و خصوصی سازی را بدون پیوستن به روند جهانی شدن اجرا نمایند. هیچ کدام از این اقدام ها تضمین کننده سرازیر شدن منافع از حوزه اقتصاد کلان به اقتصاد خُرد و سفره مردم نمی باشند. هیچکدام شکل گیری و گسترش مردم سالاری را نیز تضمین نمی کنند. انکار شدنی نیست که همه امکانات برگزاری همایش های ضد جهانی شدن – وب سایت، اینترنت، رایانه، ذخیره جا در مسیرهای هوایی بین المللی و میهمان سراها – ناشی از فناورهای جهانی شده است. از سوی دیگر؛ بسیاری از خواسته های معترضان – برای مثال؛ مبارزه با بیماری ایدز، و ارزان شدن داروهای مربوط به آن – تنها د رقالب اقدام های جهانی ممکن است. در حقیقت بیشتر معترضان؛ «ضد جهانی شدن»[۱۱] نبوده و تنها «پاسخ جهانی»[۱۲] می خواستند. متاسفانه شیفتگان «بازجهانی شدن» یک کشتی غول آسای مالی ساخته اند که حتی از قطعات آب بندی شده تایتانیک هم بی بهره است. ما به دوران – یا دست کم میان دوره – اضافه بار صادرات وارد شده ایم. ژاپن از دهه ۱۹۷۰ رفاه خود را با ترکیب طراحی و ساخت رایانه ای فرآورده ها، بازار داخلی نسبتاً بسته، و صادرات تهاجمی؛ سامان داده. این راهبرد به زودی از سوی کره جنوبی، تایوان، هنگ هنگ، سنگاپور، و سپس مالزی و اندونزی تقلید گردید. چین نیز به کشتی صادرات سوار شده و فرآورده هایش را بسی ارزان تر از دیگران به بازار جهانی بویژه ایالات متحده سرازیر نمود. کُند شدن حرکت اقتصاد در ایالات متحده آمریکا یا سقوط چین؛ بهای نفت را به شدت پایین خواهد آورد. حتی اگر چنین کاهشی موقتی باشد، بر سرنوشت بسیاری از حکومت ها اثر منفی خواهد گذاشت. دولت های وابسته به نفت به رغم وضعیت بی ثبات یا دست کم شکنندگی سیاسی، با کاهش درآمدشان ناچارند تا از کمک ها و یارانه های داخلی بکاهند – کاری کهمی تواند ماشه خیزش های خیابانی را به زیان آن ها بچکاند. این هم از دیگر جنبه های بد جهانی شدن نوین است. در دهه های پیش رو ممکن است بلوک های تجاری فراملی دیگری همانند اتحادیه اروپایی شکل بگیرند. این گونه بلوک ها از مرکوسور در آمریکای جنوبی گرفته تا گروه بندی هایی که از آسیا سر بر می آورند، بازارهایی بزرگ تر از بازار ملی می آفرینند که خود نیمه راهی به سوی یکپارچکی بازار جهانی و تجارت آزادتر است. انفجارهای علمی آینده و رخدادهای نفسگیر در فنآوری در راهند. دست به دست دادن فناوری اطلاعات و زیست فناوری (بیوتکنولوژی) می تواند نیاز به حجم بزرگی از مواد خام و کالاهای وارداتی را بکاهد. اقتصاد فردا به مواد خام و کالاهای کمتری از آن چه اکنون بازارهای جهان را انباشته اند، نیاز دارد. در ضمن؛ دو دشمن هم پیوند جهانی شدن – جنگ و ترور – را نیز نباید نادیده گرفت. هر دو توان عینی تخریب زیرساخت های ویژه جابجایی نفت، گاز، مواد خام، کالاهای ساخته شده و دیگر مواد و کالاها رادارند. همچنین، هر دو می توانند فرار سرمایه ها و به راه افتادن موج های بزرگ مهاجرت و پناهندگی را سبب شوند. هر دو زیرساخت های حساس اطلاعات در اقتصاد دانش پایه را نیز هدف می گیرند. متاسفانه احتمال بی ثباتی های منطقه ای و برخوردهای نظامی در آینده، همچنان وجود دارد – رخدادهایی که نه تنها بسیاری کشته و زخمی دارد، همراه با آن بسیاری رشته ها را نیز پنبه کرده و یکپارچه شدن های گذشته را دوباره از هم می گسلد. باید در انتظار بروز پرشتاب بحران های منطقه ای بود. فشار غول آسایی برای دور شدن از جهانی شدن در راه خواهد بود.
در کسب و کار ۱۰۰ میلیارد دلاری صنعت ماهواره سازی؛ شرکت ها و سازمان های بزرگی همچون بویینگ، آلکاتل اسپیس، شرکت عظیم چینی دیوار بزرگ، و شرکت اینتر اسپُتینگ روسیه بدان سرگرمند. مرکز برزیلی آلکانتارا[۱۳] از نظر طبیعی یکی از مناسب ترین مراکز پرتاب ماهواره است. داده های برگرفته از فضا در بازار مالی نیز جایگاه بزرگی یافته و حتی اطلاعات هواشناسی و آینده هوا خرید و فروش می شود. بنا به گزارش وزارت بازرگانی ایالات متحده آمریکا، یک هفتم از کل ۱۰ تریلیون دلار تجارت سال ۲۰۰۱ ایالات متحده، با موضوع هوا خطرهای ناشی از آن مرتبط بوده است. همچنین از یافته های ناسا برای بهسازی روش های درمان غده های سرطانی مغز، کوری، پوکی استخوان، و بیماری های دیگر استفاده می شود که پژوهش مستقل در آن ها به میلیاردها دلار بودجه نیاز داشت. دانش فضایی نقش ارزنده ای در حفاظت از آب و هوای کره زمین نیز دارد. ماهواره فرانسوی «اسپات ۴»[۱۴] یک ابزار آمریکایی به نام «پی اُ ای ام تری»[۱۵] را با خود در مدار قرار داده که وضعیت لایه اُزون و ذرات معلق در منطقه قطب های زمین را سنجیده و گزارش می دهد. فضاپیماهایی همچون اندور[۱۶] توانسته اند حجم عظیمی از داده ها و اطلاعات لازم در زمینه های : بیابان زدایی، شورشدن آب و خاک، جنگل های پناهگاه چریک ها، و حتی خرابه های بازمانده از دوران باستان؛ را برای بشر فرآهم آورند. همین داده ها در کنار استفاده های فراوان دیگر، می توانند در انتخاب محل نصب برج های مخابراتی و تلفن های ماهواره ایف شناسایی نقاط پر خطر برای پرواز هواپیماها، و پیش بینی جاری شدن سیل ها، به ما کمک کنند. نظام مکان یابی جهانی یا سیستم (جی پی اس) یکی از شگفتی های عصر ما است. اهمیت نظام مکان یابی جهانی (GPS) هم از نظر امنیتی و هم کسب و کار ، چنان بالاست که اروپا دست به اقدام مستقل زده و برنامه پرتاب ماهواره گالیله را در دست دارد. نظام مکان یابی جهانی (جی پی اس) می تواند هر کانتینر را از ابتدا تا انتها زیر نظر گرفته و از بسیاری رخدادهای ناخواسته جلوگیری نماید. در اقتصاد رو به شکوفایی نوین، فعالیت فضایی بی تردید – آن هم به روش های غیر محسوس – بازده چشمگیری دارند و این تازه آغاز راه است. هزینه کردن هر دلار در ناسا، ۹ دلار به تولید ناخالص داخلی کشور می افزاید. اگر خوب توجه کنیم می فهمیم که فعالیت های حوزه فضا حتی بیش از این سودآور است. آینده شگفت انگیز خواهد بود. تا یک دهه دیگر، ماهواره هایی خواهیم ساخت که در اندازه یک کارت اعتباری بانکی هستند، بدین گونه همه علاقه مندان – خوب و بد – از شرکت های بزرگ گرفته تا سازمان های غیر انتفاعی و حتی افراد می توانند برای خود ماهواره ای اختصاصی در خدمت داشته باشند. کشورهای پیشرو در زمینه فضا می خواهند گردشگری فضایی به راه بیندازند. ما رابطه ثروت با «زمان» و «مکان» را با هم دگرگون ساخته ایم. برای اقتصاد امروز، تنها به صفت انقلابی نمی توان بسنده کرد زیرا یک انقلاب زنده، پویا و همچنان در جریان است. ما در جریان تفکر و مغزمان نیز انقلاب کرده ایم.
رهیافت پذیرفته شده امروز، دانش را از داده و اطلاعات متفاوت می داند. داده بر اقلامی جدا از هم حکایت دارد؛ هنگامی که به داده ها مفهومی بدهیم شکل اطلاعات پیدا می کنند و تنها هنگامی اطلاعات به مرزهای گسترده و الگوهای پیچیده تری کشانده شده و الگوهای متفاوت در آن با هم پیوند یابند می توان بدان عنوان دانش داد. اما ما برای دوری از سردگمی؛ دانش و اطلاعات را بجای هر سه تعرف بکار می بریم. تفاوت دانش با دیگر منابع و دارایی هایی که ثروت آفرین هستند عبارت است از:
- دانش فی نفسه جنبه هماوردی ندارد: هر کسی می تواند تکه بزرگی از دانش را مورد استفاده قرار دهید بدون آن که کاهش یابد برعکس امکان افزایش و گسترش آن بیش تر فرآهم می آید. در اقتصادهای پیشتاز امروزه، گروهی بزرگی از نیروی کار پیوسته سرگرم آفرینش یا تبادل حجم بزرگی از داده ها، اطلاعات، و دانش های غیرهماوردی هستند.
- دانش لمس ناپذیر است
- دانش غیرخطی است
- دانش حالت ربطی دارد: هر تکه ای از دانش تنها در ارتباط با دیگر تکه هایی معنا پیدا می کند که مفهوم آن را توضیح می دهند.
- هر دانش دستیار دیگر دانش ها است
- دانش قابل حمل ترین فرآورده هاست
- دانش را می توان در نمادها و نشانه های انتزاعی فشرده ساخت
- دانش را می توان در جاهای کوچک و کوچک تر انبار نمود
- دانش را می توان به صورت آشکار یا نهان، عرضه شده یا عرضه نشده ، و مشارکتی یا فرید نگه داشت.
- نگهداری دانش در بطری دشوار است: پخش می شود.
افزایش نقش دانش در اقتصاد سنگ بزرگی پیش پای اقتصاددانان قرار داده است. آشکار شده است که همه چیز در عالم همواره با نظم، قانون، و وضعیت پیش بینی پذیر، و ماشین گونه رخ نمی دهد. ابهام در وضعیت فرآورده های دانش پایه نیز نیازمند اقتصاد سیاسی ویژه و متناسب با خود است.
در فضای اقتصادی و اجتماعی ما، دانش به عنوان یکی دیگر از اصول بنیادین در نظام ثروت آفرینی انقلابی، پرشتاب تر از هر عنصر دیگر در حال دگرگونی می باشد. دانش باید نقش نفت کنونی را در اقتصاد فردا بازی کند. البته هر چه از نفت برداریم از موجودی آن می کاهیم ولی همان گونه که پیشتر گفتیم دانش را هر چه بیش تر به کار ببریمف بدان افزوده شده و دانش های تازه ای می آفرینیم. دیگر نمی توان مانند گذشته ای که بسیار هم پربرجا بود؛ اقتصاد را علم بهرهبرداری از منابع کمیاب تعریف کرد. دانش منبعی نامحدود و تمام ناشدنی است. به شیب تندتری در رقابت و نوآوری افتاده ایم. بدین گونه مقررات پیشین از رده خارج می شوند و شاهد تحول ژرف و پیگیر در روش ها، بازارها، و مدیریت خواهیم بود. صنایع و دیگر بخش های اقتصادی مجبورند فراتر از استراتژی های تولید انبوه و مصرف انبوه، به ارزش افزایی بالاتر، و تولید ویژه و فردی کالاها، خدمات، و تجربه ها روی آورند. از همه مهمتر؛ دگرگونی در میزان تقاضا برای دانش به عنوان منبع ثروت، نیازمند به هوشمندی، و تصمیم گیری پرشتاب در شرایطی بسیار پیچیده – اگر نگوییم بحرانی – است. با این وصف و به رغم انجام هزاران پژوهش و تحلیل در زمینه پیدایش اقتصاد دانش پایه، تا کنون به تاثیر دانش در ثروت آفرینی به صورت گمراه کننده ای، کم بها داده شده است. همه با ما بر سر این موضوع موافقند که در اصل بنیادین دانش، دگرگونی و تحولی شگرف رخ داده – تغییری که حتی عنوان «انقلابی» گویای آن نیست. ما بی تردید در عصری زندگی می کنیم که انسان پیشتر و از آغاز اندیشیدن تا کنون، هیچ گاه چنین محصور در دانش نبوده است.
تفکر و اندیشه مهم است ولی فکر ما درباره بسیاری از حقایق، نادرست می باشد. بسیاری از باورهای ما نیز ابلهانه است. بخش بزرگی از آنچه می دانیم به واقع نادرستند. برای ثروت آفرینی، همواره بخشی از دانش ها ضروری بوده اند. امروزه دامنه دانش وابسته به کار با شتاب گسترش می یابد و پیوسته باید چیزهای تازه ای – در درون و بیرون از محیط کار – بیاموزیم. اکنون یادگیری حالت فرآیندی مداوم را به خود گرفته، ولی نمی توان همه چیز را با شتاب آموخت. برخی از دانش ها پس از مدتی از رده خارج می شوند آن ها را می توان دانش کهنه نامید. شرکتهایی که بر ادامه استفاده از استراتژی های بازاریابی برگرفته از مُدهای زودگذر دیروز اصرار دارند کله پا خواهند شد. دانش های فرسوده بخش بزرگی از دانسته های افراد، کسب و کارها، بنگاه ها و جامعه را تشکیل می دهند. با شتاب گیری تغییرات، نرخ دگرگونی، و فرسوده شدن دانش های ما نیز شتاب می گیرد – مگر این که پیوسته و بی رحمانه آن ها را به روز برسانیم. افراد، شرکت ها، و دولت ها – دانسته یا ندانسته – همه روزه بسی بیشتر از گذشته بر پایه دانش های فرسوده – اندیشه ها و فرضیه هایی که دگرگون و از رده خارج شده اند – تصمیم می گیرند. طنزگونه اینکه: در اقتصادهای پیشرفته، شرکت ها از «مدیریت دانش»، «سرمایه های دانش پایه» و «دارایی های هوشمندی» لاف می زنند با این همه داده ها و اطلاعات مالی و اقتصادی که پیوسته جویده و نشخوار می شود، کم تر کسی در شرکت ها و دولت ها به زیان استفاده از دانش های فرسوده توجه دارد. در این خصوص باید به امکان ایجاد مزاحمتی که از آن ها در برنامه های سرمایه گذاری فردی، سود شرکت های بزرگ، پیشرفت های اقتصادی، کاهش فقر و به طور کلی؛ ثروت آفرینی، نهفته است، حساس باشیم. ابزار کسب دانش قیاس است انسان بدون مقایسه؛ کمتر توان اندیشیدن و سخن گفتن را دارد ولی کاربرد قیاس روز به روز دشوارتر و گول زننده تر می شود. نتیجه گیری های ناشی از قیاس هم خلاف و هم گمراه کننده در می آیند. هر چه شتاب تحول بیشتر شود، امکان چنین خطایی نیز افزایش یافته و از اعتبار قیاس می کاهد. بدین گونه؛ دگرگونی در یکی از اصول بنیادین – زمان – بر ابزار پیگیری یک اصل بنیادین دیگر – دانش – تاثیر می گذارد. نتیجه می گیریم که حتی کارشناسان آگاه در اقتصاد دانش پایه هم به چیزی که می توان «قانون دانش فرسوده» عنوان داد، کمتر توجه می نمایند. با شتاب گرفتن نرخ دگرگونی ها، میزان انباشتگی دانش های فرسوده نیز بیش از دوران نیاکانمان در عصر سرعت های اندک و جامعه های دیروز، افزایش می یابد. به این دلیل است که برخی از اندیشه هیا به ظاهر ناب انسان ها، موجب خنده می شود!
امروزه بیش از هر دوره ای، شاگردان استادهای اقتصاد ما را اداره می کنند. روسای جمهور، سیاستمداران، روسای خزانه داری یا وزیران دارایی، روسای بانک های مرکزی، مدیران بانک های تجاری، و رهبران شرکت های بزرگ جهانی همگی دوره اقتصاد دیده و دروس خود در این حوزه را به دقت مطالعه و اندیشه ها و نکات مهم آن را باور کرده اند. کاگزاران بورس، مشاوران مالی، و کارشناسان روزنامه ها و تلویزیون ها نیز که آن عقاید را تحلیل و به جامعه تزریق می نمایند، از همان گروه هستند. متاسفانه بیش تر از اندیشه ها و عقایدی که ملکه ذهن این دسته است، به دوران تحصیل در دانشگاه و همان «اتاق زیرشیروانی دانش های فرسوده» یا بدتر از این؛ گورستان اندیشه های مرده تعلق دارد. بی تردید بخشی از آمار و ارقام اقتصادی، اغراق های سیاسی هستند. در همه آمارها تفسیرها و دست کاری هایی صورت می پذیرد. این ویژه جمهوری خواهان یا دموکراتها در ایالات متحده نیست. بسیاری از بخش ها را به ملاحظات سیاسی ناگفته رها می کنند. در برخی مواقع واکنش های اضطراری به داد سازمان هایی رسیده است که اقتصاددانان بنده جایزه نوبل آنها را پیش می برده اند. فینشنال تایمز در سال ۲۰۰۱ مینویسد: “پیش بینی های اقتصاددانان همراه با تحلیل های وال استریت را می توان تالار پیش بینی های شرمساری عنوان داد. موضوع مربوط به یک سال نیست. اقتصاددانان بخش کلان، وضعیت هیچ سالی را به درستی پیش بینی نکرده اند. در حالی که مردم انتظار پیش بینی های درست را دارند، کارنامه آنان اغلب مردودی است”. پیش بینی های اقتصادی آنقدر نامعقول از آب درآمده که گروهی ترجیح داده اند دسته جمعی موادر را بررسی و به جای گمانه های فردی، به صورت کلی اظهار نظر نمایند. با این وصف؛ بنا به گزارش سازمان آمارهای اقتصادی بلوچیپ در خلال ۱۷ سال آخر سده ۲۰ و پیش از فرارسیدن سال ۲۰۰۰، پیش بینی های رشد اقتصادی هرگز درست تخمین زده نشده است. بنا به گزارش روزنامه وال استریت ژورنال، در ژانویه ۲۰۰۱؛ چهل و چهار نفر از سرشناس ترین اقتصاددانان ایالات متحده آمریکا، میزان رشد در چهار سال آینده را پیش بینی کردند که تنها دو مورد آن نزدیک به واقعیت از آب درآمد. دلایل اصلی نادرست بودن پیش بینی ها عبارتند از اینکه: نخست؛ اقتصاد امروز بسی پیچیده تر از آنی است که پیش روی اقتصاددانان بزرگ گذشته بودف دلیل دوم که بسیار مهمتر است شتاب بی سابقه ای است که در زمان انجام دادوستدها و جابجایی داده هها بوجود آمده است. اقتصاددانان فرصت طراحی نقشه این گونه حرکت ها را ندارند. دلیل سوم حتی از دیگر دلیل ها هم اهمیت بیشتری دارد آن این است که اقتصاددانان امروز برای درک وضعیت واقعی کنونی و تاثیرات این امواج انقلابی، باید پا فراتر از دانسته های دوران صنعت بگذارند. اقتصاددانان امروز با نظامی در ثروت آفرینی روبه رو هستند که در خلال چند دهه به ژرفی دگرگون شده است: از تکیه بر منابع کمیاب تمام شدنی، به دانش – منبعی بی پایان – استوار گشته است. از رقابت و هماوردی به همکاری؛ از تسلط جنبه های محلی و ملی در تولید و پخش به جنبه های ملی و جهانی؛ از نیاز به نیروهای انسانی کم مهارت به نیروهای بسیار ماهر؛ و از تولید انبوه همگرا به تولید انبوه ناهمگرا تغییر یافته و این رشته سر دراز دارد . افزون بر این؛ اقتصادانان با دگرگونی در میزان و درجه یکپارچکی مورد نیاز در بخش های مختلف اقتصاد رو به رو هستند. اکنون باید به عوامل مطرح در سطوح گوناگون پیچیدگی، نوآوری و ده ها متغییر دیگر توجه نمایند. تازه؛ نوسان های چندوجهی فعالیت های اقتصادی و کنش و واکنش های آنان هم تاثیر گذارند. برای درک نظام ثروت آفرینی انقلابی، باید به اندازه گیری منبع اصلی آن – دانش – بپردازیم که لمس نا پذیر ترین و فرار ترین منبع است. اقتصاد در گذشته هیچ گاه به اندازه امروز «دانش پایه» نبوده است. جفری ایزناخ[۱۷]؛ رئیس هیئت مدیره کپ آنالیسیس[۱۸] که یک دوره هم رئیس بخش مدیریت و بودجه کاخ سفید بوده است؛ می گوید: “شاید اقتصاددانان غافل از تاثیر شگفت انگیز کشاندن چندین میلیارد انسان حاشیه نشین کنونی به صحنه اقتصاد دانش پایه هستند”. به هر حال؛ شکاف بین دانسته ها و نادانسته های اقتصاددانان همچنان ژرف است. یک نکته بسیار مهم در مورد دانش این است که ارزش هر دانش تنها بر اثر ترکیب با دانش های دیگر آشکار می شود. باید همچنان منتظر دگرگونی های فراوان، پرشتاب، و بی سابقه در این حوزه باشیم. فرانکویس کوسنی[۱۹]؛ یک نابغه که پزشک و مشاور اقتصادی لویی پانزدهم بود و اثر بسیار ارزشمند «تابلو اقتصاد» را معرفی و منتشر کرد؛ اعتقاد داشت اقتصاد همانند عوامل طبیعی و جاندار؛ به صورت طبیعی؛ در پی ایجاد تعادل در خود است. وی می گفت: اگر وضع چنین است، پس تدوین این همه مقررات و قانون در خصوص تجارت و تولید، دخالت غیرضروری دولت در این روند طبیعی و تراز اقتصادی است. ناگفته نماند که فرانکویس کوسنی به خطای بزرگی هم دچار گردیده و تنها منبع ثروت آفرینی را کشاورزی می دانست. از دید او و فیزوکرات های پیرو، تنها اقتصاد روستایی در جامعه اهمیت داشت. حتی مغز متفکری همچون فرانکویس کوسنی، نتوانست جامعه صنعتی آینده را پیش بینی کند که به دست همان «طبقه سترون» ساخته شد و به زودی دودکش کارخانه هایش فضای شهرها را انباشت. وی تصویر بزرگ را از نظر دور داشته بود. متاسفانه امروز هم با اقتصاددانان فرواوانی رو به رو هستیم که گرفتار نزدیک بینی کوسنی هستند و به رغم کمک های درخشانی که به حل بسیاری از مسایل زمان می کنند، از تاثیر عوامل اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی همراه با روند ثروت آفرینی انقلابی، غافل مانده اند.
دانش یکی از اصول بنیادین ثروت آفرینی انقلابی است. ولی حتی اگر دستی بر آتش نداشته باشیم، پیوسته بارانی از «دانش فرسوده»[۲۰] – دانستنی هایی که اعتبار خود را از دست داده و بی معنا شده اند – بر سر ما می بارد. برخی نیز به طور کلی افسانه هستند. تصمیم هایی که می توانند گاهی به مرگ و زندگی بنگاه ها یا انسان ها منتهی شوند، اغلب بر پایه اطلاعات خارج از رده، گمراه کننده، یا نادرست، گرفته می شوند. میزان اطلاعات نادرست و تایید نشده که در فضای «وب» به خورد مخاطبان معصوم داده می شود، سخت رو به افزایش است. شش معیار در حال رقابت، برای تشخیص سره از ناسره در اختیار ما می باشد: اجماع، سازگاری با حقیقت پذیرفته شده، صلاحیت منبع، رازگشایی عارفانه، ماندگاری یک باور، و استفاده از علوم مختلف. علم با همه دیگر معیارهای راستی ژآمایی و حقیقت یابی متفاوت است. با این وصف، علم و دانش معیاری است که در تصمیم گیری ها و گزینش های روزانه، بسیار کم به کار گرفته می شود. علم مجموعه ای از حقایق نیست. فرآیند – اغلب درهم ریخته و از نظر زمانی نامنظم – برای آزمون اندیشه ها است. یک اندیشه باید دست کم اصولاً آزمون پذیر باشد و به همین دلیل است که برخی از آزمون سربلند در نمی آیند. آزمون شامل مشاهده و آزمایش است. نتیجه هر آزمایش باید ملموس و قابل تکرار باشد. اطلاعات و دانسته هایی که نتوانند چنین آزمونی را از سر بگذرانند، علم نیستند. تعصب سرچشمه پیدایش تروریسم، اذیت و آزار، محاکمه های ناعادلانه، بسیاری از خودکشی ها، و دیگر فجایع است. ئر میان همه صافی های حقیقت یابی – اجماع، سازگاری، صلاحیت، رازگشایی، ماندگاری و علم – تنها علم است که خود اصلاح کننده است. به منظور آزمون حقیقت، ما در عمل با بیش از یک معیار کار می کنیم. اغلب در میان معیارهای شش گانه جابجا می شویم یا ترکیبی از آن ها را به کار می گیریم. ممکن است در یک جامعه معیارهای صلاحیت و رازگشایی مذهبی مسلط تر باشند – نمونه اش ایران پس از انقلاب اسلامی است. «نیمرخ حقیقت یابی» هر جامعه، بر میزان و نوع ثروت آفرینی آن تاثیر مستقیم دارد.
علم شمشیری دو لبه است، زیرا برخی از یافته های آن در زمینه های مخرب به کار گرفته می شود. در گذشته در ایالات متحده و اروپا، دشمنی با علم اغلب از سوی راست گرایان و گاهی هم نئوفاشیست ها و نازی ها اعمال می شد. حتی امروز هم دانشمندان از «جنگ جمهوری خواهان با علم» گله مند هستند. برعکس چپ ها از علم پشتیبانی کرده اند تا جایی که مارکسیسم خود را «سوسیالیزم علمی» عنوان داده است. ولی امروزه در بازگشتی آرام، چپ ها نیز در دشمنی با علم همراهی می کنند. البته به دلیل گسترش جهانی پژوهش های علمی، ابزار پایش و کنترل از دست دولتها، دانشگاه ها، و خود حرفه ای ها خارج شده است. در یورش به توان حقیقت یابی علم، پسامدرن ها ادعا می کنند که این خصلت ابدی و جهانی نیست. این ادعا درست است؛ زیرا ما به محدوده کل خلقت و جهان خود اشراف نداریم. به صورت منطقی نمی توان ابدیت و جهان شمولی هیچ چیز را اثبات نمود. آنان – همراه با فمینیست ها و دیگر منتقدان علم – این نکته را هم درست می گویند که حقایق علمی بی طرف نیستند. بی تردید برای پژوهش و آزمون فرضیه ها به پول و بودجه نیاز است. دانشمندان نیز ناچارند به حوزه هایی بپردازند که خواستار و پشتیبان دارند. حتی نتایج به زبانی بیان می گردد که سفارش شده است. در زمینه محیط زیست هم باید بگوییم که اگرچه که طرفداران محیط زیست به علم و داده های علمی تکیه دارند ولی علم از سوی عوامل طرفدار محیط زیست – که خود به قالب یک مذهب درآمده است – نیز هدف حمله است. پروفسور رابرت نلسون؛ از دانشگاه مریلند؛ می گوید: “هواداری از محیط زیست هرچند اندیشه ای مدرن می نماید، سیار نزدیک به بنیادگرایی قدیمی است”. به دلیل وجود خرابکاران وتروریست ها، باید آزمایشگاه ها و پژوهش های علمی را از دسترسی همگانی دور داشت. ولی به گفته دیوید بالتیمور[۲۱] از موسسه تکنولوژی کالیفرنیا و از برندگان جایزه نوبل؛ «بزرگترین خطر از جانب سری گرایی پدید می آید. جنگ افزارهای میکروبی پشت دیوارهای پنهان کاری، ساخته شدند». تصمیم گیری و تشخیص علومی که خطرناک بوده و باید سانسور شوند بسیار دشوار است. جلوگیری از آفتابی شدن یافته های علمی یک چیز است، ولی خطرناک تر از آن عقیده آزاد بودن دانشمندان به پژوهش نامحدود در همه زمینه ها و موضوع ها می باشد. سیاست های بسیار سختگیرانه و احتیاطی هم، علم و حرکت آن را فلج می کند به این نگرانی باید وضعیت اقتصاد آینده را خاطرنشان کنیم که برپایه علم ساخته و فعالیت خواهد کرد. نکته مهم این که؛ خودانتقادی از ویژگی ها و درون مایه علم است. بنابراین؛ دانش و دانشمندان نباید خود ار فراتر از فهم جامعه و انتقادهای آن بدانند. علم فعالیتی اجتماعی و وابسته است. دانشمندان نباید به معرفت شناسی، اندیشه ها، فهم خودجوش مردم و فرهنگ پیرامون خود، کم بها بدهند. همچنین نباید تنها خود به پاسبانی علم بپردازند، زیرا آنان نیز مانند هر انسانی دیگر دارای منافع شخصی هستند.
بخش بزرگی از پژوهش ها متاثر از روندی است که مشاوران و رسانه ها استادانه بر ما تحمیل می کنند. دگرگونی های تازه در جوامعی که به موج دوم و اقتصاد و فرهنگ صنعتی می گراییدند موجب کاهش نفوذ مقامات مذهبی، گسترش علم، و در نهایت تسلط بیش تر اندیشه های سکولار گردید. امروزه نیز دوباره نبردی ظریف و هوشمندانه بر سر موضوع «حقیقت» به جریان افتاده است. در سده بیشت و یکم و با پیش روی به سوی اقتصادی بر پایه اندیشه ها، فرهنگ، و دانش ثروت آفرین، دوباره پرسش چرایی باورهای کنونی مان زنده و بسی بیش از گذشته حساس شده است. هر فرهنگی در هر لحظه از زمان، برخوردار از مجموعه ای از حقیقت است – و آن برابر با وزنی می باشد که مردم به مجموعه معیارهای تشخیص و پذیرش حقیقت می دهند. هرگاه این وزن دهی تغییر یابد، بر همه سطوح فردی، بنگاهی، و اجتماعی در تصمیم گیری ها اثر می گذارد. اقتصاد انقلابی نوین، فرآورده ها – کالا و خدمات – را بسی بیش از گذشته، مناسب هر فرد عرضه می دارد و این خود موجب تنوع گسترده تر می شود. کارها و شغل ها نیز برنامه زمانی و مکانی متنوع تری دارند. موازی با این گونه دگرگونی ها، وضعیت و شکل خانواده ها نیز تغییر می یابد و در نتیجه فرزندانی پرورده می شوند که بر خلاف گذشته، مشترکات کم تری دارند. در آینده اعتبار شاخص اجماع – به دلیل کاهش حالت توده ای جوامع و همچنین توده زدایی از نخبگان – در تشخیص و تعیین حقیقت، کاهش می یابد. نوخواهی روزافزون سبب می شود تا مردم به ویژه جوانان افزون بر نو، همواره خواستار آخرین نسخه از هر فرآورده باشند. در گذشته که جوامع کم تر و به کندی تغییر می یافتند، کهنسالی اعتبار به حساب می آمد. دلیلش نه آگاهی ایشان از گذشته – آن گونه که اغلب تصور می شود – بلکه اطلاع از آِنده بود. زیرا آینده با اندکی تفاوت همانند گذشته تکرار می شد. امروز با شتاب و حجمی که در دگرگونی ها داریم، دانسته های گذشته اغلب به صورت «دانش فرسوده» درآمده اند. در نتیجه؛ سالمندان برای جوانان چندان محترم نبوده و نمی توانند چراغ راه آینده ایشان باشند. سوپ جوجه شاید برای سرماخوردگی سودمند باشد ولی دیگر کسی بدان تکیه نمی کند. اکنون و در جوامعی که اقتصاد دانش پایه رو به گسترش است، «صلاحیت تجربه محور» به شکلی بی سابقه و سخت با چالش رو به رو می باشد. امروزه بیمارن با پزشکان به پرسش و پاسخ برخواسته و گاهی با ایشان مخالفت می ورزند. وب لاک نویسان با صلاحیت حرفه ای روزنامه نگاران درگیر هستند. آماتورها پیشکسوتان را پس می زنند. چهره های سرشناس، سیاستمداران کهنه کار را از میدان به در می کنند. هم زمان با این تحولات شگرف، فهرست بلندی از خطاها، فجایع، و بحران های سازمانی؛ همراه با سواستفاده های جنسی در کلیسای کاتولیک؛ اصل صلاحیت جا افتاده پیشین – و حقیقت مورد ادعای آن – را زیر سوال برده است. علم کلید و راهنمای طراحی های بهتر، آفرینش فناوری های هوشمندانه تر و ایمن تر، شناسایی و حل مسایل زیست محیطی، و درمان بیماری های خطرناک همچون سارس می باشد. ما در کاهش وابستگی به سوخت های فسیلی، ایجاد امنیت بهتر، پیشبرد حرفه پزشکی، و کاهش شکاف ثروت میان گروه های دارا و نادار، شهر و روستا، و این کشور با آن کشور، همچنان به علم نیازمندیم. مسایل بدان بزرگی را نمی توان به یاری تصمیم های تودهای بر پایه اجماع، رازگشایی عرفانی، یا پیروی کورکورانه از صلاحیت های معهود حل نمود. چنین کارهایی با تکیه بر حقایق آشکار، عینیف و آزمایش پذیر نیازمند است که از چالش های پیوسته و بهره برداری از یافته های نوین عرصه دانش استقبال می نمایند. خلاصه اینکه: آینده ثروت انقلابی به چگونگی پذیرش و رفتار با علم در سطح جامعه، بستگی کامل دارد. بنابراین آنانی که خواهان سکوت یا خاموشی علم می باشند، در کسب ثروت آفرینی فردا جایی ندارند و انسانیت را به قهقرا و عصر تاریک گذشته رهنمون خواهند کرد.
سه نیروی کلیدی سازنده نظام ثروت آفرینی انقلابی جدید؛ دگرگونی ژرف در ارتباط با زمان، مکان، و از همه برتر دانش است که باید بخوبی به آنها توجه شود. متاسفانه در جامعه کنونی؛ یک بخش از نظام جامعه تا تخته بر پدال گاز فشرده و بخش دیگر سخت بر ترمز می فشارد. یک نمونه بارز از ناهماهنگی هادر جامعه، نیاز شتابنده و بسیار متفاوت از گذشته اقتصاد پیشرفته امروز به مهارت های نو، و حرکت کِند و وامانده مراکز آموزشی در تامین آن نیازها می باشد. تاثیر ناهمزمانی تا حدودی بر رقابت و نوآوری هم مشاهده می شود. ولی ناهمزمانی انباشته می تواند شرکتها، صنایع، و کل اقتصاد یک جامعه را به بحران بکشاند. زمان موثرترین بخش این داستان است. ولی برای درک درست دگرگونی های آِنده، باید ترکیبی از این عامل و عامل همسنگ آن یعنی چشم انداز مکانی ثروت آفرینی را در نظر گرفت. دنیای امروز با مشاهده جابجایی سنگین ثروت به سوی مکان هایی که پیش تر جهان سوم – به رهبری چین و هند – نامیده می شدند، سخت انگشت به دهان مانده است. باید به دورری گزینی از جهانی شدن در حوزه اقتصاد و روآوردن بدان (جهانی شدن) در در دیگر بخش ها و مسایلی همچون مبارزه با تروریسم، آلودگی محیط زیست، مواد مخدر، بردگی جنسی، و نسل کشی در سراسر کره زمین؛ توجه شود. از دید ما بنیادی ترین جابجایی مکانی؛ یورش و نفوذ به فضای بیرون از حوزه زمین است. در حالی که تشخیص دگرگونی در کاربرد زمانو مکان به نسبت آسان است، درک تغییرات انقلابی و ژرف در حوزه دانش – بازتعریف اصول بنیادین عصر ما – بسیار دشوار است. این دگرگونی ها در طبیعت خود؛ لمس نا پذیر، نا دیدنی، ذهنی، مربوط به حوزه معرفت شناسی و به ظاهر دور از زندگی روزمره ما هستند. با این وصف، بدون توجه شایسته به نقش تازه علم، نمی توان آینده ثروت آفرینی و چگونگی آن را تخمین زد. به همین دلیل است که به کرات از حجم، طبیعتف و نقش علم به عنوان منبع اصلی ثروت آفرینی در اقتصاد پیشرفته امروز سخن گفته ایم. در این خصوص، تحلیل کافی نیست. باید به برآیند – تحولات همه اصول بنیادین در تعامل با همدیگر نیزف توجه شود. برای کنار آمدن با دنیای امروز افزون بر دانش های نو، به شیوه و ابزار نوینی برای اندیشیدن به آن ها نیاز داریم. بسیاری از افرادی که به شیوه دوران صنعتی اندیشیده و عبارت هیا آن را به کار می گیرند، در فهم و کنار آمدن با ویژگی های استثنایی دانش – ناهماوردی، لمس ناپذیری، تمام نا شدنی، و اندازه گیری دشوار آن –مشکل دارند. دانش امروز در حال خُرد شدن بوده و پیوسته به تخصصی و زیرتخصصی شدن رو دارد. ولی دانشگاه ها همچنان پیکره بندی هرمی فارابی را به کار می گیرند. تا همین اواخر، فیزیک در راس هرم قرار داشت و تنها به تازگی جای خود را به زیست شناسی داده است. در دسته بندی علوم اجتماعی مقام نخست به اقتصاد رشیده که بیش تر از ریاظیات بهره می گیرد و در گروه علوم (به ظاهر) سخت ترین است. ولی این ساختار رفته رفته اعتبارش را از دست داده و زیر بار خود خم می شود. آن چه مهم و لازم است؛ سازمان دهی علوم به روالی تازه و غیر از حالت هرمی سنتی می باشد. «نقشه نوین علم-قابل دانستن ها» باید بسیار انعطاف پذیر گردیده و بر پایه ساختار دسته ای از الگوهای پویا و قالب های پیوسته متغییر، شکل بگیرد. البته بهره برداران از نظام کهن – استادان قدیمی دانشگاه ها، دیوان سالاران، اقتصاددانان، و برخی دیگر – در برابر چنین تحول بنیادین، خواهندایستاد. بی تردید بسیار تخصصی کردن دانش ها آثار مثبت و گرانبهایی داشته است ولی از سوی دیگر؛ کشنده تخیلات بلندپروازانه و تصورات شگفت آور است. در حالت آزادی و رهایی، اندیشه ها، مفهوم ها، داده ها، و اطلاعاتی که در آغاز نامرتبط به نظر می آمدند، در راه و الگویی تازه شکل می گیرند. دانشگران (نیروهایی که به جای دست ها، بیشتر با مغز و دانش خود کار می کنند) علاقه مندند تا با اندیشیدن و به هم گردآوردن دانش، تجربه، و نبوغ خود ، از فرآیندها و بازده های سنتی فعالیت ها، مواردی نو، موقتی، و بی سابقه، بیافرینند. در چنین نظامی، عنوان تخصص شایسته کسانی است که در تصمیم گیری و عمل؛ تخیلات و خلاقیت های برتری از خود بروز می دهند. هنگامی که این حجم از دگرگونی ها را گردآورده و در کنار کاوش و تحلیل داده ها، اطلاعات و دانش سراسری جامعه قرار دهیم، الگویی نو با شتاب حرکت سرسام آور فرآهم می سازیم که با فعالیت انباشت بی هدف دانش در گذشته، قابل مقایسه نیست. با تغییر ساختار دیرین علم و تاثیرات پیامد این کار؛ ثروت آفرینی در هر دو سطح فردی و ملی را در سراسر جهان وابسته به علم و «دانش پایه»[۲۲] می نماییم. در مسیر گسترش پرشتاب و عظیم دانش به عنوان یک سیستم زنده و پویا، نمی دانیم چه راه هایی میان بری پیدا خواهد شد و عاقبت ما به کجا خواهد کشید.
بخش بزرگی از ساکنان زمین به کلی بدون درگیری با پول روزگار می گذرانند آنان هرگز به نظام پولی جهان وارد نشده ند و همانند نیاکان دورمان؛ تنها چیزهایی را مصرف می کنند که خودشان تولید می نمایند. برای پیوستن به اقتصاد پول محور، انسان باید از یکی از درهای «تالار هفت راهه پول» وارد شود:
- چیزی قابل فروش تولید کند؛ مثلا غلات یا نقاشی یا دمپایی بسازد. سپس خریداری بیابد
- شغلی بگیرد به جای آن پول دریافت کند
- میراث خور شود
- هدیه بگیرد
- اگر مجرد با یک فردی ازدواج کند که از طریق او به پول برسد.
- به یک برنامه رفاهی بپیوندد ممکن است پول از سوی دولت با اکراه پرداخت شود
- راه دزدی همواره باز است. دزدی نخستین جرم و آخرین راه فرار از ناداری محض است.
البته کورراه های دیگری – رشوه گیری، کشف اتفاقی گنج، و مانند آن – نیز وجود دارد. ولی دروازه های هفت گانه، راه های اصلی ورود به اقتصاد پول محور هستند که انسان از سده های پیش شناخته است. برعکس اقتصاد هفت درگاهه پول، نیمه پنهان اقتصاد – یا در دفاتر نیامده – هزاران درگاه دارد. این درها به روی همگان؛ پولدار و بی پول؛ گشوده اند. همه انسانها د راین زمینه مجهز به دنیا آمده اند. این اقتصاد پنهان یا نادیدنی را با «اقتصاد سیاه» و زیرزمینی اشتباه نگیرید که قاچاقچیان، دیکتاتورها، تروریست ها، و اربابان مواد مخدر درست در سایه جابه جایی پول اداره می کنند. «اقتصاد غیر پولی» یا «اقتصاد غیر پول محور و پنهان» همان «اقتصاد مصرف کنندگان خودساخته»[۲۳] است. هنگامی که ما کالا، خدمات و تجربه ها را با هدف فروش آماده می کنیم، ما را تولید کننده و فرآیند را تولید می نامند. ولی اصطلاح «تولید برای مصرف شخصی»[۲۴] اشاره به حالتی دارد که فرآورده ها را جهت مصرف خود و نه با قصد فروش یا مبادله، می سازند. امروزه و با کوچک و فشرده شدن جهان در سایه گسترش ترابری، ارتباطات و فناوری اطلاعات، ممکن است کسانی در آن سوی دنیا هم به رایگان در بهره گیری از مصرف خودساخته های شما شریک شوند. همه ما گهگاه مصرف کننده خودساخته ها هستیم؛ زیرا برخی از نیازهای بسیار شخصی ما از بازار برآورده شدنی نیست، یا از تولید آنها لذت می بریم. اگر چشم از اقتصاد پول محور برداشته و همه حباب های آن را بترکانیم، چیزهایی بس شگفت انگیزی کشف خواهیم نمود:
- نخست اینکه اقتصاد «تولید برای مصرف شخصی» («مصرف خودساخته ها») به راستی بزرگ است
- دوم در برگیرنده برخی از فعالیت های بسیار مهم است
- سوم؛ هرچند از سوی اقتصاددانان کمتر بدان توجه می شود، ولی کارکرد اقتصاد ۵۰ تریلیون دلاری پول محور بدون وجود اقتصاد تولید برای مصرف شخصی ، حتی برای ده دقیقه هم ممکن نیست.
بازده «اقتصاد مصرف خودساخته ها» یا «اقتصاد تولید برای مصرف شخصی»[۲۵] یارانه ای است که کل اقتصاد پول محور متکی بدان است. «تولید اقتصادی شناخته شده» و «اقتصاد تولید برای مصرف شخصی» از هم تفکیک نا پذیرند. «اقتصاد تولید برای مصرف شخصی» تاثیر شگرفی بر «اقتصاد پول محور» دارد. هزاران فعالیت بی مزد و مواجب در خانه و جامعه – خرید، پخت و پز، چیدن سفره، شستن ظرف ها؛ فعالیت های داوطلبانه؛ جمع آوری پسماند؛ گردآوری اسباب بازی بریا کودکان نیازمند؛ رساندن بچه همسایه به استادیوم ورزشی؛ و… – که در مقوله تولید برای مصرف شخصی قرار دارند موجب برقراری تعادل در کنار فعالیت های ارزشمند رقابتی و پول ساز در صحنه اقتصاد می شوند. هر دو گروه از فعالیت ها ارزش می آفرینند. پدر و مادر نخستین عاملان تربیت و آماده سازی فرهنگی و اجتماعی کودکان برای حضور در جامعه و جانشینی نسل پیشین در حوزه اقتصادی هستند. کارفرمایان اغلب نمی دانند که تا چه اندازه مدیون پدر و ماد کارکنان خود هستند. البته پدر و مادر بسی بیش از آموزش رفتارهای زندگی اجتماعی برای فرزندان کار می کنند. اقتصاد تولیدی پول محور در ژرف ترین لایه ها همچنان سخت به فعالیت های بی مزد و مواجب و مصرف خودساخته های (تولید برای مصرف شخصی) میلیاردها پدر و مادر وابسته است. گری بکر در سال ۱۹۶۵ در مقاله ای سنت شکن یادآور شد: “از نظر رفاه اقتصادی، اوقات کار نکردن اینک شاید مهمتر از اوقات کار کردن باشد ولی اقتصاددانان به موضوع نخست بسی کم تر از دومی اهمیت می دهند”. فعالیت های بدون مزد – به ویژه مربوط به زنان- دور از توجه همگانی و اقتصاددانان سنتی باقی مانده است. دیدگاه ارزشمند گری بکر؛ خانه و فعالیت هایش را برابر با «کارخانه ای کوچک» دانسته و ارزش کار در آن را برتر و از نظر اقتصادی مهمتر از فعالیت مزدبگیران صنعی می دانست. اشتین رینگن در نوشته های سال ۱۹۶۶ خود چنین نتیجه گرفته است: «بدون برخورداری از کوشش ها و فعالیت های خانه داری، استاندارد و سطح زندگی بشر نیم آن چیزی بود که امروز داریم. در اقتصاد ملی، بازده فعالیت های خانه داری برابر و همسنگ فعالیت خای بنگاه های بازار است و این نتیجه ای شگفت انگیز می باشد». ارزشمندترین دانشمندان و خبرگان اقتصادی با به حساب نیاوردن فعالیت های بدون مزد و مصرف خودساخته ها یا همان تولید برای مصرف شخصی؛ بر معیارهایی تکیه کرده اند که خودشان – و ما – را به گمراهی می کشانند. اقتصاددانان سنتی و باورمندان و پیروان راستین ایشان، بر فعالیت های اقتصاد پنهان و اهمیت آن قلم کشیده اند. آنان تنها کارهایی را به حساب می آورند که با رد و بدل کردن پول همراه بوده و ارزیابی سطحی آن آسان است. اقتصاددانان سنتی همان گونه که به اصول بنیادین اقتصاد پیشرفته امروز – ارتباط با دگرگونی های ژرف در زمان، مکان، دانش – بی توجه هستند، بر تعریف های کهن از ارزش اقتصادی هم اصرار می ورزند. این روند چشم ایشان را بر وضعیت و داستان وحشتناک فردا بسته است. اقتصادانان سنتی بدان دلیل به تعریف های کهن چسبیده اند که بر محور پول سازمان گرفته و به آسانی قابل شمارش و محاسبه هستند. «تولید ناخالص داخلی» – یکی از رایج ترین ابزار دست رهبران کسب و کارها و دولت ها برای تصمیم گیری – به «تولید ناخالص تحریف شده» بدل می گردد[۲۶]. به دلیل توجه بسیار اندک به موضوع «تولید به قصد خودمصرفی» و کمبود داده ها و اطلاعات روشنگر در این زمینه، کمتر بدان پرداخته ایم. در واقع ما نیمی از کل اقتصاد بشری را امروز کنار گذاشته ایم. جا دارد که همتراز این وضع، به روشی نظام مند به ابداع معیارهای مناسبی برای ارزش گذاری فعالیت های بدون مزد و تولید به قصد خود مصرفی نیز بپردازند. زیرا دو بخش تولید به قصد فروش و تولید به قصد خودمصرفی، با هم سخت در تعاملند. چیزی که به اهمیت تولید به قصد خودمصرفی بیش تر می افزاید، نقش رو به گسترش آن در آینده و آغاز فاز دوم ثروت آفرینی انقلابی می باشد. در برابر رو آوردن کشاورزان و روستاییان به شهرها و جذب شدن در اقتصاد پول محور، بسیاری از شهرنشینان در زمینه های گوناگون راه تولید به قصد خودمصرفی را پیش گرفته اند. پیشرفته ترین کشورها پایه گسترش را بر تولید به قصد خودمصرفی نهاده اند. دیگر به فکر آچار و پیچ گوشتی نباشید. به زیست فناوری (بیوتکنولوژی)، ابزار نانو، کارخانه های مستقر بر روی صفحه رایانه، و مواد شگفت انگیزی بیندیشید که به ما اجازه می دهند تا کارها و نیازمندی هایمان را به طرزی بی سابقه بهتر و آسان تر انجام دهیم.
حوزه بهداشت جایی است که فناوری های نو و درخشان جانشین نمونه های کهنه و از رده خارج شده و مراکز بهداشتی درمانی مرگ آور می شوند. بنا به گزارش مرکز کنترل مرگ و میر ایالات متحده آمریکا؛ سالانه ۹۰۰۰۰ کفن پذیرای بدن بیمارانی می شود که به علت کسب عفونت در بیمارستان های این کشور جان باخته اند. بر پایه آماری دیگر؛ سالانه ۴۴۰۰۰ تا ۹۸۰۰۰ نفر بر اثر اشتباه در اقدامات پزشکی در بیمارستان های ایالات متحده – کشوری که گمانمی رود بهترین و پرهزینه ترین نظام بهداشتی درمانی جهان را دارد – جان می بازند. بنا به بررسی های سال ۲۰۰۱؛ شانس مرگ و میر در بیمارستانهای این کشور بالاتر از مرگ و میر در تصادف های رانندگی و جاده ای بوده است. متاسفانه نظام بهداشت و درمان هیچ کشوری برای رویارویی با بیماری های ناشی از رفتار و روش خاص زندگی مردم، یا افزایش سن، طراحی نشده است. باید از مقوله مصرف خودساخته ها استفاده کرده و نظام بهداشت و درمان نوینی تدوین و اجرا نماییم. اکنون بیماران به کمک اینترنت و برنامه های سایر رسانه ا به اطلاعات پزشکی فراوانی دسترسی دارند که در گذشته سابقه نداشته است. بسیاری از برنامه های بهداشتی رادیو و تلویزیون ها به میزبانی یک پزشک متخصص اجرا می شوند. شمار فیلم های مستند بهداشتی نیز به خوبی رو به افزایش است. طنز داستان این است که برعکس افزایش اطلاعات بیماران در زمینه های مختلف دارویی و درمانی، وقت پزشکان برای مطالعه آخرین یافته هیا پزشکی در رسانه های نوشتاری و آنلاین (برخط) و به کارگیری آن در مورد بیماران، روز به روز کم تر و ناقص تر می شود. ولی بیماران فرصت یافته اند تا آخرین اطلاعات و پژوهش ها در خصوص بیماری هایشان را در اینترنت و دیگر رسانه ها مطالعه و بررسی نمایند. «مصرف کنندگان خودساخته ها»، پول را در خرید دسته ای از کالاهای سرمایه ای هزینه خواهند کرد که به کاهش هزینه ایشان در بخش اقتصاد پول محور می انجامد. «مصرف کنندگان خودساخته ها» نقش گسترده تری در اقتصاد انبوه بهداشت فردا بازی خواهند کرد. به عقیده لاول لوین[۲۷]، برترین سرمایه گذاری دولت در حوزه بهداشت این است که به دانش آموزان مدارس یاد بدهند چگونه به تولید و مصرف خودساخته ها بپردازند. این برنامه می تواند شامل مقدمات آناتومی و فیزیولوژی بدن انسان، علل بیماری ها و درمان آنها باشد که در دانشکده های پزشکی مفصل آموزش داده می شوند. باید روش تشخیص و درمان مسایل عمومی و ابتدایی بهداشت را به دانش آموزان یاد داد. همچنین باید به آنان آموخت که کدام مسایل بهداشتی حساس و نیازمند سپردن به افراد حرفه ای هستند.
بیش از حد نگرانید؟ خیلی مشغولید؟ درشگفتید که همه وقتتان کجا می رود؟ در اقتصا پول محور که با شتاب سرسام آور کار می کند، فشردگی وقت علت بسیاری از خشم و نگرانی ها در سراسر جهان است. اینک سازمان ها و شرکت های زیرک در سراسر جهان پیوسته در پی ابتکارهای تازه به منظور واگذاری هر چه بیشتر کارشان به مصرف کنندگان هستند. در ژاپن رستوران زنجیره ای داتون بوری[۲۸]؛ حتی پختن خوراک را به مشتریان سپرده است. در هر صورت؛ گذر بخش بزرگی از فعالیت ها از تولیدکنندگان به مصرف کنندگان، فاز دوم برون سپاری است که با شتاب رو به گسترش است. در اقتصاد پول محور؛ هنگامی که در کنار فشار رقابت، مساله افزایش سن جمعت، گسترش دامنه دانش، فرآهم آمدن فناوری های یاری دهنده را قرار دهیم، درمی یابیم که زمینه برای گسترش انفجاری اندیشه «مصرف خودساخته ها» یا همان «تولید برای مصرف شخصی» تا چه اندازه از هر نظر آماده است.
مزبندی میان فعالیت های مزدی و بی مزد، و میان ارزش های اندازه گیری شده که توسط تولیدکنندگان ایجاد می شوند، و ارزش های اندازه گیری نشده حاصل کار «مصرف کنندگان خودساخته ها»، داستانی خیالی و افسانه نیست. ر یک سو اقتصاد پول محور و در سوی دیگر اقتصاد غیرپول محور را داریم. ولی هر دو بخش مورد نیاز به وجود آمدن (نظام ثروت آفرینی امروزی) هستند – چیزی که درک کل آن در هر گونه برنامه ریزی درست بریا آینده، ضروری می باشد. هزاران کسب و کار کوچک امروزی، پیامد فعالیت هایی هستند که در آغاز «مصرف کنندگان خودساخته ها» برای سرگرمی خود یا دوستان و همسایگان ساخته اند. شرکت های پا گرفته از سوی «مصرف کنندگان خودساخته» همواره هم کوچک نمی مانند. «مصرف کنندگان خودساخته» نه تنها سرگرمی های خود را به کسب و کارهای پول ساز تبدیل می نمایند که صنایع تازه ای نیز به راه انداخته یا به راه افتادن آن ها کمک می کنند. نوآوری های «مصرف کنندگان خودساخته»در بخش اقتصاد غیر پولی سبب شده تا تولید و پخش بازی های یارانه ای به صنعتی ۲۰ میلیارد دلاری بدل شده و به پیش بینی بسیاری از کارشناسان، صنعت فیلم هالیوود را در سایه قرار خواهد داد. امروزه اندیشیدن به دنیایی بدون اینترنت و اینترنت بدون تور جهان گستر[۲۹] (وب) – دو ابزار بسیار نیرومند و بی نظیر در کسب و کاربرد دانش – تقریباً ناممکن است. وب – با نماد www – به اینترنت توان گسترده و بدون مرز دسترسی و ترکیب داده ها، اطلاعات و دانش در هر شکلی را داده است. البته خود وب هم حاصل نیاز یک «مصرف کنندگان خودساخته» می باشد. به کارگیری اینترنت – که ارتباط ما با دو اصل بنیادین دانش و مکان را به صورت انقلابی تغییر داده – دوباره این فرصت را برای دنیای علم فرآهم آورده تا بدون پرداخت هزینه و مزد به بحث و بررسی در آخرین یافته های بشر بپردازد. تنها با در کنار هم قرار دادن اقتصاد پول محور و اقتصاد غیر پولی رایگان است که می توانیم به آفرینش چیزی دست یابیم که «نظام ثروت آفرینی» نامیده می شود. در آینده؛ نظام پولی به گسترشی سرسام آور خواهد پرداخت ولی تاثیر فعالیت های بی مزد و مواجب ما بر بخش پول محور و آن چه با پول به دست می آوریم، بسی بیش تر از امروز خواهد شد. «مصرف کنندگان خودساخته» سرود ناخوانده اقتصاد آینده هستند.
از نظر اقتصادی؛ داوطلبان از نوع «مصرف کنندگان خودساخته» هستند و بدون هیچ گونه مزد و انتظاری، خدمات، مهارت ها و وقت خود را – اغلب در شرایط خطرناک – به نیازمندان ارزانی می دارند. همه این گونه فعالیت ها در بخش پنهان اقتصاد و جایی در دفاتر به حساب نمی آید، قرار دارند، هرچند که بخش مهمی از «نظام ثروت آفرینی» در هر کشور هستند. اکنون در سایه «جهانی شدن» و «بازجهانی شدن»[۳۰]؛ بسیاری از سازمان های داوطلب نیز فعالیت خود را جهانی ساخته و هدف را خدمت به جامعه جهانی و همه نوع بشر تعریف می کنند. عملیات خود ار نیز به زمینه های مختلف گسترش داده اند همانند صلیب سرخ و هلال احمر. اگر آماتورها را بسیج و رهبری کنیم کارهای ارزشمندی از دستشان برمی آید. با افزایش، کوچک تر شدن، و ارزان تر شدن ابزار پژوهش، امید می رود که آماتورها امکانات بس بیشتری پیدا نموده و با ورود به حوزه های مختلف، به گونه ای دیگر رابطه ما با اصل بنیادین علم را زیر رو کنند. چنین رخدادی ما را متوجه خدمات تازه تری از سوی «مصرف کنندگان خودساخته» خواهد نمود. همچنین مرز میان دوران کار و بازنشستگی هم با شتاب رو به کم رنگی دارد. بازنشستگان ۵۰ تا ۶۰ ساله امروز از تندرستی و نیروی فعالیت کافی برخوردارند. اینان مایل نیستند که به یک زندگی ایستا و بی تحرک بپردازند. بنا بر گزارش سازمان بازنشستگان ایالات متحده، اکنون استخوان بندی گروه های داوطلب کشور را بازنشستگان خوش بنیه تشکیل می دهند. افزایش بیکاری، تغییر شغل پیاپی در دوران خدمت، و جابجایی جمعین نیز از دیگر عواملی است که فرصت پرداختن به کارهای داوطلبانه موقت را بیش تر فرآهم می آورد. اینترنت به هم گردآمدن و گروه سازی های موقتی را به آسانی ممکن ساخته و بر اثر آن، فعالیت هیا داوطلبانه تازه ای نیز سامانمی پذیرد که در گذشته سابقه نداشته است. فناوری های نوین به «مصرف کنندگان خودساخته» در راه انجام برنامه هایشان کمک شایسته می نمایند و از سوی دیگر بازار عرضه و بکارگیری ابزارها و فناوری های یادشده نیز گسترش می یابد.
میزان و گستردگی تعامل دو بخش آشکار و پنهان اقتصاد و نظام ثروت آفرینی روز به روز بیش تر و پیچیده تر می شود. اگر فرآیند گسترش گام به گام یاد شده با پیشرفت هایی ترکیب شود که در حوزه «فناوری نانون»[۳۱] به دست آمده، جهشی بزرگ روی خواهد داد. البته فناوری نانو هم مانند انرژی هسته ای و مهندسی ژنتیک مخالفان خود را دارد، بویژه هنگامی که پسوند «خودآفرینی» نیز بدان افزوده شود. موضوع مورد نظر ما تنها تحولات اقتصادی شگرفی است که با یا بدون فناوری نانون در آینده پیش آمده و به صورت غیرمتمرکز، میلیون ها انسان رادر هر دو نقش «مصرف کننده خودساخته» و «تولید کننده» کالا و خدمات برای دیگران، به خود سرگرم خواهد نمود. در آن اقتصاد شاهد میلیون ها کسب و کار کوچک برخوردار از «فناوری برتر»[۳۲] خواهیم بود که فرآورده های دلخواه و سفارشی را برای خود و دیگران می سازند. روند حرکت در این جهت است ولی روند می تواند با مانع رو به رو شده یا از مسیر خارج گردد. ولی بی تردید کنش و واکنش های گسترده و ژرفی میان دو بخش «پول محور» و «غیر پول محور» اقتصاد – بازمانده از دوران های کشاورزی، صنعتی، و دانش پایه – به راه خواهد افتاد. تاریخ آینده ما را به شگفتی واخواهد داشت. در نظام های پیشین ناداران رفته رفته وارد «اقتصاد پول محور» می شدند. در این دوره شاهد کاستن از شمار ناداران موج اولی و «تولید کننده به قصد خودمصرفی» می شویم. از سوی دیگر «مصرف کنندگان خودساخته» از گونه موج سومی با در اختیار داشتن ابزار نیرومند ناشی از «فناوری های برتر» رو به افزایش خواهند گذاشت. کوتاهی بسیاری از اقتصاددانان در درک درست این تحول ژرف، مانع آن می شود که کوشش هایشان در جهت شناخت «ثروت انقلابی» و چگونگی تاثیر آن بر ما و فرزندانمان باشد.
تا اینجا نشان داده ایم که «مصرف کنندگان خودساخته ها» با ثروت آفرینی در بخش پنهان، چگونه ناهارهای رایگان به اقتصاد پول محور تقدیم می نمایند. «مصرف کنندگان خودساخته ها» به اقتصاد پول محور هورمون رشدی تزریق می کنند که به این روند شتاب می بخشد. اگر رسمی تر بگوییم؛ افزون به تولید، به بالارفتن بهره وری هم بسیار کمک می کنند. بیشتر دست اندرکاران دنیای اقتصاد و کسب و کار بر این باورند که آموزش نیروها در بالابردن بهره وری ایشان موثر است. ولی دیدم که حتی در کشورهای دارای اقتصاد پیشرفته، هیچ سازمانی وامانده تر از سازمان های آموزشی همگانی نیستند. متاسفانه برخی از اقتصاددانان و آمارگران همچنان بر نگهداری فرمول ها و تعریف های کهنه و از رده خارج شده اصرار می ورزند.
دست کم ۱۲ کانال مهم برای تعامل میان دو بخش پول محور اقتصاد و مصرف کنندگان خودساخته ها موجود است و میان این دو بخش ارزش ها پیوسته در آمد و شد می باشند این ۱۲ کانال که از ساده ترین آنها آغاز می کنیم عباتند از:
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» از راه پرداختن به شغل سوم و فعالیت های خودخدمتی، کارهای بی مزدی انجاممی دهند؛ کار با دستگاه خودپرداز، پخت و پز، نظافت خانه و…
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» کالاهای سرمایه ای را از بخش پول محور اقتصاد خریداری می نمایند.
- ابزار و کالاهای سرمایه ای خود ار به دیگرانی که در اقتصاد پول محور هستند، عاریه می دهند – این هم یک بشقاب خوراک رایگان است.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» ارزش خانه ا را بالا می برند؛ رنگ آمیزی، تعمیر سقف، باغچه سازی و درختکاری و…
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» فرآورده هایی به بازار عرضه می دارند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» برخی از فرآورده های موجود را نیز از بازار بیرون می کنند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» در نقش داوطلبان ارزش می آفرینند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» با ارایه اطلاعات ارزشمند و رایگان به شرکت های اقتصادی، کمک می کنند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» قدرت مصرف کنندگان را افزایش می دهند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» به نوآوری شتاب می بخشد.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» با شتاب به آفرینش و پخش دانش و انبارش آن در ابرفضای مجازی برای بهره برداری رایگان دیگران در اقتصاد دانش پایه می پردازند.
- «مصرف کنندگان خودساخته ها» تربیت فرزندان و تامین نیروی کار آینده را به عهده دارند.
اینها فقط ۱۲ راه از کانال های بی شمار کنش و واکنش دو بخش نظام ثروت آفرینی امروزین هستند. اگر ترکیباتی احتمالی آن ها را نیز در نظر بگیریم، خواهیم دید که نظام ثروت آفرینی انقلابی فردا چه وضع و گستره ای دارد. اگر آنچه آورده ایم درست باشد، ادعای نابهره ور بودن طبقاتی از مردم که اغلب مورد ادعای برخی از اقتصاددانان است، چه وضعی پیدا می کند؟ آیا افراد فاقد شغل نابهره ور هستند؟ همه آنانی که به فعالیت های خیریه سرگرمند، نابهره ورند؟ آیا همه بازنشستگان و سالمندان نابهره ورند؟ … موضوع ثروت انقلابی تنها پول نیست.
تهدید آمریکا در زمینه فناوری، امری درست است. زیرا نزدیک به نیمی از دانشجویان دوره دکتری در ایالات متحده آمریکا در رشته های ریاضیات، دانش رایانه، و مهندسی؛ خارجی (غیرآمریکایی) هستند. علاقه جوانان آمریکایی به این رشته ها، پیوسته رو به کاهش است. شاید مساله مهمتر، شتاب تبدیل یافته های غلمی و فناوری به فرآورده های قابل ارایه به بازار باشد که در بسیاری از بخش ها همچون تولید، امور مالی، کشاورزی، زیست فناوری، و مانند آن به کار گرفته می شوند. این ها موجب افزایش بهره وری در اقتصاد و شتاب بخشی به تغییر و تحولی هستند که در نتیجه قدرت رقابت جهانی ایالات متحده آمریکا را نیز بالاتر می برند. آمریکا بزرگترین صادر کننده فرآورده های فرهنگی عامه پسند می باشد. این فرهنگ از مُد و موسیقی گرفته تا برنامه هیا تلویزیونی، کتاب، فیلم سینمایی، و بازی های رایانه ای را در بر می گیرد. در این فرآورده های فرهنگی؛ آمریکا چنان ثروتمند نشان داده می شود که حتی منشی ها، پلیس ها، کارمندان، و دیگر کارکنان عادی هم در آپارتمان های مجلل از آسمان خراش ها زندگی می کنند و وضعشان چنان است که دل از همه جوانان – از تایپه گرفته تا تیمبوکتو[۳۳]– را می رباید. آن چه که از دید بیشتر منتقدان فرهنگ عامه آمریکایی پوشیده است؛ وضعیت طنزآمیز تهیه چنین فرآورده هایی است که اغلب با سرمایه ژاپنی ها، کارگردانی اروپایی ها، و هنرپیشگی استرالیایی ها و چینی ها آماده به بازار عرضه می گردند. میلیون ها پدر و مادر در سراسر دنیا نگرانند چون فرهنگ بومی خود را هدف تهاجم می بینند آنان احساس می کنند که ایالات متحده فرزندانشان را از راه بدر می کند. درحالیکه پیام هالیوود آزادی را خوشگذرانی لگام گسیخته می داند، وال استریت نیز پیامی موازی در زمینه کس بو کار فرستاده و روش آزاد و بی حد و مرز را بهترین راه پیروزی در بازار و ثروت آفرینی تبلیغ می کند. واشینگتن نیز ادعا می کند: آزادسازی + جهانی شدن = مردم سالاری. چندین دهه است که آمریکا به تمام جهان – و خودش – می گوید که تجارت آزاد (به ویژه همراه با خصوصی سازی و مقررات زدایی)، مردم سالاری به بار می آورد. تصور می کنند که همانند دستگاه های ماشینی – و بدون توجه به تفاوت های فرهنگی، دینیف تاریخی، و سطوح مختلف پیشرفت اقتصادی و صنعتی – فرمولی یکسان در همه جا کارآیی خواهد داشت. اگر هدیه آمریکا به جهان چیزی در همین حد بی بند و باری های دیکته شده از بالای سر – و تعریف آزادی هما است که هالیوود تصور می کند – جای شگفتی نیست که چرا افراد بالغ در دیگر جوامع و فرهنگ ها آن را نه آزادی، بلکه آشوب و هرج و مرج می بینند. ولی آشکار است که خوشگذرانی لگام گسیخته و قوانین بازار آزاد پیامد یا بخش های جدایی نا پذیر از اقتصاد موج سومی نیستند. اقتصاد موج سومی کاملا متفاوت از اقتصاد و جامعه صنعتی بوده و اقتصاد و جامعه دانش پایه؛ پیشینه و الگویی از گذشته ندارد. هنگامی که منتقدان از سراسر جهان، آمریکا را در حالت تهاجم به فرهنگ های خود معرفی می کنند، به این نکته توجه ندارند که تهدید به همگون سازی[۳۴] نه از سوی بخش موج سومی اقتصاد آن؛ بلکه از ناحیه هواداران و نگهدارندگان موج دوم اعمال می شود. رسانه های انبوه، بازاریابی انبوه، و روش های توزیع انبوه که زیربنای صدور فرهنگ و ارزش های آمریکایی به صورت انبوه هستند، نمونه بارز جامعه صنعتی دیروز هستند نه اقتصاد دانش پایه فردا که مروج سفارشی سازی[۳۵] بوده و عکس انبوه سازی[۳۶] عملی می کند. پذیرش گوناگونی که از همراهان همیشگی و جدانشدنی اقتصاد دانش پایه است، براستی اطمینان می دهد که هر کشوری باید راه و روش مناسب خود – در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی – را در پیوستن به این کاروان و آینده بیابد. آن ها همانند آمریکا نخواهند شد. آمریکای فردا نیز چنین نخواهد ماند. ایالات متحده توان توقف این دگرگونی را ندارد، زیرا خود نیز هدف و در مرکز این تغییرات بنیادین است. بسیاری از کشورها اینک گذر از نظام ثروت آفرینی صنعتی به نظام ثروت آفرینی دانش پایه را آغاز کرده اند – بدون توجه به اینکه هیچ نظام نوینی بدون پذیرش راه و رسم زندگی مناسب آن، کارآیی ندارد. آمریکا اکنون بر لبه تیغ این تحول بنیادین اقتصادی قرار دارد و صادرات عمده آن تغییر و دگرگونی است.
اگر آمریکا آن گونه که گفته می شود نیرومند است، پس چرا نظام بهداشت و درمان آن دچار بحران است؟ چرا نظام بازنشستگی با بحران روبه رو هستند؟ چرا نظام آموزشی، نظام حقوقی، و حتی نظام سیاسی همزمان در بحران هستند؟ آیا آمریکا به سوی درون پاشی رهسپار است؟ بحران در وضعیت خانواده هسته ای بخشی از یک بحران بزرگتر است. تیراندازی، قانون شکنی، و مصرف مواد روان گردان در مدارس ایالات متحده آمریکا، از اخبار روز رسانه ها شده که نمونه اش کشتار دسته جمعی در ایالات کلمبیا می باشد. همه این ناهنجاریها نتیجه کارکرد نظام آموزشی کارخانه مداری[۳۷] است که با کنار گذاشتن چند استثناء، خود را برای تربیت فرزندان نسل اقتصاد دانش پایه بازسازی و آماده نکرده است. همان گونه که خانواده های از هم گسسته، کودکان را به نظام از هم گسسته آموزشی می سپارند؛ این نظام نیز آنان را به دیگر نهادهای درهم شکسته تحویل می دهد. در حوزه بهداشت نیز اکنون گران ترین نظام بهداشتی جهان اینک به ژرفی ناکارآمد است – روز به روز هم بدتر می شود. تا همین اواخر، ناظران آمریکایی و غیر آمریکایی، بحران های سازمانی در کشور آمریکا را در قالب موادر جداگانه نگریسته و به هم ارتباط نمی دادند. ولی چنین دیدگاهی دیگر پذیرفتنی نیست. این بحران ها به صورت روز افزونی با هم در ارتباط می باشند. بنابراین آنچه در آمریکا رخ می دهد و رو به گسترش دارد یک فروپاشی پیوسته و نظام مند در نهادهای زیرساختی کشور همراه با کاهش قدرت آمریکا در بیرون از مرزهایش می باشد. ایالات متحده را به سختی می توان تنها و جداگانه انگاشت. شکست ها و ناکامی های مشابه و همه گیر را در آلمان، فرانسه، و بریتانیا گرفته تا کره جنوبی و ژاپن نیز می توان مشاهده کرد. شکاف رو به گسترش در آن جوامع نیز همانند آمریکا از بروز نابسامانی در نهاد خانواده هسته ای[۳۸] آغاز گردیده است. بحران در وضعیت آموزش و پرورش هم منحصر به ایالات متحده نیست. شرکت ها اغلب به رسوایی دچار می شوند الگوی بروز رسوایی ها تا پایان خط پیش می رود کاهش روز افزون اعتماد به رسانه های آمریکایی، خود را به صورت گوناگون در آیینه رسانه های اروپایی نیز آشکار می سازد. نیازی به یادآوری نیست که تاریخ پر از بیان موارد رسوایی، خلافکاری و بحران می باشد. بحران های سازمانی هرگز تا این حد به هم مرتبط و نزدیک نبوده اند – بحران در خانواده به شدت با نظام های آموزشی، کار، بهداشت و درمان، بازنشستگی، سیاست، و رسانه ها سرایت می کند. همه اینها بر نظام ثروت آفرینی هم تاثیر مستقیم دارد. در هیچ دوره ای هم روند جهانی شدن چنین با شتاب رخدادها را به سراسر کره زمین سرایت نمی داده است. بنابراین با چیزی که رو به رو هستیم، دسته ای از موادر جداگانه و نامرتبط نبوده، بلکه یک فروپاشی و شکستی نظام مند است – چالشی است که پیش روی همه جوامع وابسته به اینگونه نهادهای متزلزل و شکننده قرار دارد. همه این چنین بحران هایی که در سطح ملی کشورها رخ می دهند عیناً در نهادهای بین المللی نیز تکرار می شوند. در درون بانک جهانی؛ بزرگ ترین سازمان تنظیم کننده وضعیت پولی جهان – به رغم نظر تحلیلگران مبنی بر ناشایستگی و ناکارایی و بیهوده بودن این بانک – پیوسته جنگ و جدال برپا است. صندوق بین المللی پول با همه گردن فرازی های گذشته، رفته رفته بر رویارویی با بحران اقرار می کند. سازمان تجارت جهانی و بسیار دیگری از سازمان های بین دولی اعتبار پیشین را از دست می دهند. به روشنی می توان گفت که اینک نهادها در سطح جهانی هم با شتاب به سوی بحراین نظام مند پیش می روند. هنگامی که بحران ها ی درون سازمانی با بحران نهادهای بین المللی همراه و ترکیب شوند، تاثیرش بسی گسترده تر از حوزه آمریکا خواهد بود. بی تردید عوامل نیرومند دیگر – همچون جنگ، تروریسم، مهاجرت، فجایع زیست محیطی، و تغییرات جغرافیایی – می توانند بر بحران ها اثر گذاشته و به شدت آنها بیفزایند. ولی بدون این عوامل مهم، تاثیر متقابل و یک کاسه شدن بحران های ملی و بین المللی می تواند شرایطی بس ناگوار و بسیار خطرناک تر از تخلف در یک نهاد یا فروپاشی زیرساخت یک کشور به بار آورند. همان گونه که چینیان از دوران باستان می دانند؛ فرصت و تهدید بازو به بازوی هم پیش می آیند. این بحران های به هم پیوسته نیز به جای آفرینش فجایع تاریخی، می توانند به فرصت های انبوه و جمعی تبدیل شوند. چنین فرصت هایی که نه تنها برای کشورهای درگیر بحران، بلکه برای دیگران نیز، فرآهم خواهد بود.
دنیایی که تازه سربر می آورد، نیمش در خرابه های دنیای نابود شده پیشین جای دارد… و کسی نمی داند کدامین از نهادی کهن می توانند سر خود را بالا گرفته و کدام ها سرشان زیرآب خواهد رفت. مارک گراسمن[۳۹]؛ از مقامات وزارت خارجه در سال ۲۰۰۵ چنین اظهار نظر کرده است: “روند پاسخگویی ما به مسایل چنان کُند است که اگر دگرگون نشود از انجام وظایفمان وا می مانیم”. امروزه و در دنیایی که با شتاب سرسام آور رو به دگرگونی دارد، همه جا با دیوان سالاری های کُند در حرکت و تفکر، رو به رو هستیم. با وجود عوامل بسیار نیرومند در این مسیر، وضع ما هر روز بدتر هم خواهد شد. رقابت های بی امان و گسترده اقتصادی، طبیعت روی هم انباشته شونده پژوهش های علمی، افزایش شمار نوآوران، و امکان برقراری ارتباطات آنی، بخشی از عوامل فشاری هستند که جوامع در حال دگرگونی را به سوی «اجبار در پاسخگویی آنی و هم اکنون» می رانند. بدین گونه، دیوان سالاری ها از کاروان سخت عقب می مانند. در حالیکه بخش خصوصی با شتابی سرسام آور تن به دگرگونی ها می دهد، بخش دولتی از این فرآیند هر روز بیشتر وا می ماند و فاصله این دو بخش بیشتر می شود. از سوی دیگر؛ بخش های دولتی و خصوصی سخت به هم نیازمندند و کنذ ینخستین موجب واماندگی دومی هم می شود. به این دلیل است که دیوان سالاری ها به کاهلی، کُندی، آزمندی، و ناکارآمدی مشهور شده اند. سیاست گذاری ها شاید بیش از این هم، قطبی شده باشند. ناکارآمدی رو به رشد نهادهای اجتماعی و اقتصادی – دست کم در گذشته – بر ارتباط امروز ما با تحولات ژرف در «اصل بنیادین زمان» تاثیر منفی می گذارد. در حالی که بنگاه های بخش خصوصی و حتی سازمانهای غیر دولتی جهانی کار می کنند، بخش دولتی همچنان تنها در سطح ملی و اغلب محلی فعال است. خلاصه اینکه؛ با ارتباطات پرشتاب بخش های مختلف جهان، دیگر کالاها، خدمات، انسان ها، اندیشه ها، جنایت ها، بیماری ها، آلودگی هوا، و تروریسم هم در مرزهای ملی بند نشده و همه جا پخش می شوند. با کم رنگ شدن مفهوم و کارکرد استقلال ملی، بخش های دولتی تنها به مسایل کشوری و محلی خواهند پرداخت. این دگرگونی در ارتباط با اصل بنیادین مکان، تغییر مفهوم سنتی زمان را نیز تشدید می نماید. بنابراین جای شگفتی نیست که سازمان هیا طراحی شده بریا کار در دوران پیش از جهانی شدن و شتاب اندک زمانی، در شرایط تازه نتوانند وظایف خود را به درستی انجام دهند. فروپاشی خزنده سازمان های سنتی، دگرگونی در ارتباط با یکی دیگر از اصول بنیادین ثروت آفرینی – دانش – را نیز به بار می آرود. در این مورد هم مدیران و کارکنان بخش دولتی با بیشترین امتیاز منفی رو به رو هستند. به این ترتیب؛ داده ها، اطلاعات و دانش در بخش دولتی پیوسته از بخش خصوصی عقب تر می افتد. با شکستن مرزهای دوران صنعتی، امروز اغلب مسایل را تنها با مشارکت می توان حل نمود و این خود کاستی هایی است که در بخش دولتی به چشم می خورد. هنگامی که پای مشارکت اطلاعات با سازمان های بیروین به میان آید، دیوارها استوارتر و خودداری بیشتر می شود متاسفانه سازمان هیا دولتی، احزاب و حتی دانشمندان اغلب از تبادل اطلاعات می گریزند. پس به «روند پیچیدگی»[۴۰] خوشامد بگویید. دنیای فردا برای آنانی که در میانه سده بیستم و با روش های آن تربیت شده اند، پر از هیجان، شگفتی و احساسی از غیرواقعی بودن، خواهد بود.
توجه کرده اید که ورزش چقدر پیچیده شده است/ تا همین اواخر، ورزش های تفریحی و حتی حرفه ای ، تنها بخش مختصری از اقتصاد نوین را تشکیل می دادند. ولی امروزه شمار تیم ها، شمار لیگ ها، حجم مقررات، و پیچیدگی روابط میان تیم ها و لیگ ها فراوان افزایش یافته است. از سوی دیگر دنیای ورزش با بسیاری از امور از قانون های مواد روان گردان، تلویزیون، سیاست، اتحادیه های کارگری و اختلاف های میان نسلی گرفته تا برنامه ریز یهای شهری و مالکیت معنوی، درگیر شده است. در حوزه کسب و کاری هم ورزش بسی بیش از گذشته با دیگر صنایع، فناوری های نو، و تماشاگران و طرفداران مرتبط گردیده و شبکه ای پیچیده از روابط پویا و پیوسته در حال تغییر به وجود آورده است. هر چه شمار بخش ها و عوامل متغییر در یک سیستم بیشتر و تعامل آنها گسترده تر باشد، پیچیدگی آن افزایش می یابد. امواج سه گانه در تاریخچه نظام ثروت آفرین – اقتصاد کشاورزی، صنعتی، و دانش پایه – از سطوح پیچیدگی متفاوتی برخوردار بوده اند. اکنون انسان درحال جهشی بزرگ به سوی میزانی از پیچیدگی اقتصادی و اجتماعی است که در تاریخ پیشینه ای نداشته است این تحول شگرف بر همه چیز از کسب و کار تا سیاست، و از پرورش فرزندان تا خرید از تولید کنندگان، تاثیر می گذارد. پیچیدگی سیستم های فناوری اطلاعات نان زیاد است که حراست از آن را ناممکن می سازد … پیچیدگی اکنون دشمن شماره ۱ امنیت می باشد. اکنون دوران ساده سازی عصر صنعتی و «یک دارو برای درمان همه دردها» به سر رسیده است. افزایش پیچیدگی در کنار و دست به دست افزایش شتاب، بروز ناهمزمانی، جهانی شدن، و وزش و گسترش توفان دریایی دانش، نهادها و سازمان های زنگ زده ما را بیش از پیش به درون پاشی و فروپاشی از درون نزدیک می کند.
تحول راستین در یک شرکت بزرگ، یک مدرسه، یا هر بنگاه دیگر، نیازمند دگرگونی بنیادین در کارکرد اصلی، فناوری، ساختار مالی، فرهنگ، کارکنان، و خود سازمان می باشد. رهبراین که قصد و کوشش در بازسازماندهی نهادهای کهنه دارند، با انکارها، مقاومت ها، و برخوردها روبه رو می شوند. نوآوران با بدبینی ها درگیر می شوند. بنابراین به دلیری، مهارتهای سیاسی، پیگیری، و زمان شناسی نیاز دارند. آنان در این میان نیازمند به متحدان نیرومند هستند. اکنون در همه بخش های جامعه – دولتی، خصوصی، و شهرداری ها – نیازمند به بازنگری در ساختار و الگوی سازمان ها هستیم. برای کارکرد درست در آینده، به سازمان های انعطاف پذی و پویا از ترکیب دیوان سالاری ها و شبکه ها نیاز داریم که بتوانند یک شبه اندازه خود را دو برابر کرده یا به نصف برسانند. بریا رسیدن به هدف های مشخص، این گونه اتحادها و همکاری ها بسیار ضروری است. در تاریخ وجود این همه انسان های درس خوانده و علاقه مند به دگرگونی سابقه ندارد. نوآوری ها یا از بالا و توسط رهبران اعمال می شوند یا از پایین و در پی فروپاشی نهادهای قدیمی جا باز می کنند. اقتصادهای پیشرفته با بهره مندی از وجود میلیونها نوآور اجتماعی، مبتکرانف خطرپذیران سازمانی، خیال پردازان، و زنان و مردان باتجربه و برخوردار از میزان بالاتر تحصیل، دسترسی گسترده تر به منابع دانش در سراسر جهانف و ابزارهای نیرومند کار با این مواهب ، شانس بیش تری در شکل دادن به فردایی بهتر را دارند.
ساختارهای خشک و هرمی با مقررات مشخص و انعطاف نا پذیر، جای خود را به مدیریت نرم، همکاری، و فعالیتهای تیمی داده است. این روند را یم توان به «زنانه شدن»[۴۱] مدیریت تعبیر نمود. برای مدتها، ورزش تنها ابزار سرگرمی فردی بود. سپس در باشگاه ها و لیگ ها به صورت گروهی شکل گرفت. ولی اینک خود به صنعتی گسترده تبدیل گردیده که همه گونه کالا و خدمت نی عرضه می دارد. می بینیم که این روزها در زیرمجموعه های صنعت بزرگ تر تلویزیون هم قرار گرفته است. بیشتر نابسامانی های رفتاری که امروز در جوامع شاهدیم، ناشی از فروپاشی و زایش دوباره ارش ها می باشد. آن چه اینجا می بینیم تنها نابودی نهادهای زیربنایی دیروز نیست. مرگ فرهنگ، نظام ارزش ها و شخصیت اجتماعی ناشی از آنها نیز در پیش است. بویی که در فضا منتشر شده است از فساد و تباهی خبر می دهد. اکنون پدرومادران اغلب درس خوانده تر از آموزگارانی هستند کهمی بایست فرزندانشان را برای آموزش و یادگیری به دست آنان بسپارند. امروزه برخی از پدران و مادران فرزندان را از مدرسه بیرون آورده و خود به آموزش آنان در خانه می پردازند. صدها برنامه و ابزار پشتیبانی کننده هم در اینترنت ارایه گردیده که در این راه به پدران و مادران کمک نمایند. یکی از نکات منفی دور نگه داشتن کودکان از مدرسه، ندادن فرصت معاشرت با دیگر کودکان و یادگیری رفتارهای اجتماعی است. ولی با گسترش پخش مواد روان گردان و خشونت در مدارس، پدران و مادران از درست و ایمن بودن روند جامعه پذیری در آن سازمان ها اطمینان کافی ندارند. ایشان استدلال می کنند که با واداشتن کودکان به بازی هایی همچون فوتبال و پرداختن به فعالیت هیا خیریه در سازمانهای مردم نهاد در آِنده، می توان نیاز به جامعه چذیری درآنان را جبران نمود. در محفلی که به کارگاه ایدئولوژیکی سرمایه داری امروز معروف شده – در داووس سویس سالانه سازمان های مردم نهاد و کارآفرینان اجتماعی هم، پابه پای رهبران سیاسی، نخست وزیران، و روسای کشورهای جهان می نشینند و به بحث در مسایل حساس روز می پردازند. اینک روشن شده که صنایع دودکشی دیگر نمی توانند راه حل های سازنده برای مسایل اجتماعی تدارک ببینند از این روغ میلیون ها نفر از مردم ناشکیبا در سراسر جهان، دست به کار گردیده و برای رفع نیازهای حساس خود به انتظار دستگاه های دولتی نمی نشینند. در جوامع پیشرفته، شاهد مطلب دیگری نیز هستیم. در گذشته مردم وقت، نیرو و ابزار کار برای برپایی نهادهای لازم را نداشتند. امروزه وضع به کلی تغییر یافته و زنان و مردان بسیار درس خوانده و خلاق، به کمک یک ابزار ارتباطی نیرومند و گسترده در جهان با نام اینترنت، به همدیگر دسترسی داشته و به انجام تحولات اجتماعی شگرف دست می زنند. با به بازار آمدن و گسترش رایانه، اقتصاد دانش پایه در حال رشد و اوج گیری است و میزان بیکایر پیوسته رو به کاهش دارد. چنان چه از نزدیک نگاهی به مشکلات آمریکا بیندازید، خواهید دید که بخش بزرگی از آن ها ناشی از نابود شدن ساختار اقتصادی و اجتماعی کهن با شتابی بیش تر از فرآیند آفرینش جانشین های تازه آن ها است.
در نظام ثروت آفرینی دانش پایه امروز، مفهوم اموال – و حتی خود سرمایه داری – مشمول شک و تردید است. حتی شرکت های کوچک با فناوری سطح پایین نیز – به خواست مشتریان – اینک باید به نظام های فناوری اطلاعات، ارتباط با پست الکترنیک، حضور اینترنت و شبکه و داد و ستد به روش الکترونیکی روی آورند. امروزه راز ماندگاری، پیوستن به تکنولوژی برتر است و شرکت های هوشمند از این فرصت کنار نمی کشند. این نیاز به نوبه خود به افزایش داده ها، اطلاعات و دانش و دیگر لمس نا پذیرها نیازمند است. در اقتصادهای پیشرفته کفه ترازو از مصرف کالاها به خدمات پایین آمده است. سرمایه داری بر پایه محدودیت منابع و عرضه استوار است. حال اگر لمس پذیرها از هر دو گروه مبنای اموال قرار بگیرند، با نامحدود بودن طبیعت آن ها، چگونه می توانند در کنار اصل یادشده جا بگیرند؟ آیا وضعیت آینده همچنان سرمایه داری است؟ همراه با چرخش هر چه بیشتر اموال به سوی لمس نا پذیری، صفت مصرف نشدنی هم بدان افزوده شده و روز به روز بی رقیب تر می شود. فرآورده های دانش پایه را میلیون ها نفر هم زمان می توانند استفاده کنند بدون آن که از مقدارش کم شود. این تحول، بنیان سازمانی برخی صنایع را به لرزه درمی آورد. با ورود فناوری های تازه که امکان بهره برداری مستقیم را به مصرف کنندگان نهایی می دهد، نشانه مرگ در چهره بسیاری از صنایع آشکار گردیده و موضوع حمایت از مالکیت معنوی – حق نسخه برداری، حق اختراع، و حق اَنگ بازرگانی – معنای خود را از دست می دهند. وکیلان دادگستری و پشتیبانان سیاسی بسیاری از شرکت ها و افراد برای مقابله با کپی برداری کردن دیگران از کارها و محصولاتشان؛ به کارهای انقلابی دست می زنند و می کوشند تا با افزایش قانون ها و ابزار موج دومی، با فناوری های انفجاری و روزافزون موج سومی پیش رویشان، به مبارزه برخیزند. یوجین ولُخ از استادان دانشکده حقوق دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس می گوید: حقوقدانان و وکیلان دادگستری تنها به گسترش الگوهای کهنه می پردازند نتیجه این گونه مبارزه و برخوردها هر چه باشد ، واقعیت این است که اموال هر چه بیشتر لمس ناپذیر باشند حراست از آن ها نیز دشوارتر می شود. در جنگ بر سر مالکیت معنوی، هیچ نشانه ای از آتش بس موقت هم به چشم نمی خورد. لمس نا پذیرها را به هر صورت – خوب یا بد – اندازه گیری و محافظت نماییم، چنین پدیده ای در تاریخ سرمایه داری پیشینه ای ندارد. تا کنون هیچ چیزی این گونه مفهوم بنیادین اموال ومالکیت را به چالش نکشیده است. ولی چرخش اموال به سوی لمس نا پذیریف تازه نخستین گام است. زیرو رو شدن اصل سرمایه داری در راه است. دگرگونی ژرفی که شاید نتوان از آن جان سالم به در برد.
در آمریکای دیروز ثروت در دست چندین خانواده انگشت شمار با نام هایی همچون مورگان، راکفلر، کارنگی، هریمن، وندربیل، و ملون گرد آمده بود. در دنیای کسب و کار؛ موافقان به آنان راهبران صنایع خطاب می کردند – کسانی که اقتصاد آن روزهای ایالات متحده را به راه انداخته اند. مخالفان، این گروه را بارون های دزد می نامیدند – مجرمانی که بجای ساختن، کشور را ویران می کنند. یک عنوان مورد قبول هر دو طرف بود: سرمایه دار . (کاپیتالیست). در بیش ترین زمان دوران صنعتی، در سرمایه داری ترین کشور جهان سرمایه تنها در کف گروهی کوچک متمرکز بود. زیرساخت های مالی در ایالات متحده که قلب تپنده سرمایه داری بودهف به صورتی انقلابی تغییر یافته و عملیات آن به گونه ای متحول گردیده تا بتواند با دگرگونی های اصول بنیادین : زمان، مکان، و دانش؛ همراه شود. دادوستدها را می توان در یک هزارم ثانیه انجام داد. از نظر زمانی می توانند در هر کجای جهان قرار داشته باشند. سرمایه گذاران نیز پیوسته به همه گونه داده ها، اطلاعات و دانش در زمینه های مختلف ، دسترسی دارند. کار اصلی زیرساخت سخت رو به رشد کنونی ، آسان سازی تبدیل اموال به سرمایه و ارایه آن به کسانی است که از لحاظ نظری می توانند بیش ترین بهره برداری را از آن بنمایند. معیار موفقیت هم بازگشت منطقی سرمایه و سوددهی آن می باشد. ایالات متحده به دنبال مردم سالارانه کردن بازار سرمایه خود است. سرمایه گذاری های بزرگ و متوسط، اینک به اینترنت رو آورده و با کنار گذاشتن واسطه ها مستقیم با مشتریان انتخابی وارد داد و ستد و تخصیص سرمایه می شوند. صنایع نیز در پی تبدیل و دگرگون سازی در تولید و مناسب سازی فرآوردهها با خواست مشتریان می باشند. خرده فروشان نیز به فروش آنلاین رو آورده اند. همه این ها نشانه پیگیری گسترده جامعه در پیوستن به نظام ثروت آفرینی دانش پایه است. در این میان رسانهه ا نیز با موضوع های مالی پیوند زناشویی بسته و بر جریان سرمایه، تاثیر چشمگیر گذاشته اند. بسیاری از مطالب انتشار یافته در رسانه ها، مصنوعی و گمراه کننده هستند. ولی حضور گسترده آن ها در میدان – هرچند بدون تحلیل و توضیح لازم – بر میزان، شکل، و جهت گیری سرمایه گذاری تاثیر فراوان دارد. افزایش آگاهی مردم در زمینه های اقتصادی، بر جریان اعتماد مصرف کنندگان، برون سپاری خدمات، راه و روش های داد و ستد، و جریان روزمره سیاست، تاثیر می گذارد. ناشکیبایی و گریزپایی سرمایه یکی از نشانه های بسیار مهم روند تازه است. سرمایه سیال امروز، برای زمانی دراز در جاهای نامناسب پابند نمی شود. ارتباطات سرمایه ای روز به روز گذراتر و پویاتر می شود. هرگز تاریخ و آینده به صورت خطی حرکت نکرده اند. با پذیرش شکل ها و فورم های غیر سنتی سرمایه همچون: سرمایه دانشی، سرمایه اجتماعی، سرمایه انسانی، سرمایه فرهنگی، سرمایه اخلاقی، سرمایه زیست بومی، و به ویژه تاثیر مصرف کنندگان خودساخته ها، تحول شگرفی در این زمینه رخ خواهد داد. آفرینش شبه پول های نوین و بازار گسترده و به هم پیوسته برای آنها و ترکیب بخش های پول محور و پول نا محور، چهره اقتصاد جهانی و نظام ثروت آفرینی را به کلی دگرگون خواهد ساخت. از آن جایی که «اموال» و «سرمایه» شکل کاملاً نو و بی سابقه ای به خود گرفته اند، باید انتظار تحولات گسترده تری در بنیان دو تا از دیگر نمادهای سرمایه داری «کاپیتالیزم» – «بازار» و «پول» – هم باشیم.
بازار نیز همانند اموال و سرمایه بر اثر تحولات ناشی از پیدایش ثروت انقلابی ، در حال دگرگونی است. گسترش تولید انبوه، رسانه ای انبوه و بازارهای انبوه و خلاصه زنجیره ای از تحولات به هم پیوسته که انقلاب صنعتی می نامیم، به گسترشس غول آسای بازار و تاثیر فراوان آن بر زندگی روزمره همه مردم جهان انجامید. به خاطر گردش امروز به سوی نظام ثروت آفرینی دانش پایه، و در پاسخ به دگرگونی در سطح اصول بنیادین، بار دیگر با تغییر شکل گسترزده در بازار رو به رو هستیم. به دلیل افزایش شتاب نوآوری ها و کوتاه تر شدن عمر فرآورده ها، کوشش هایی که در برخی از بازارها به منظور وابسته ساختن و وفاداری مصرف کنندگان به فرآورده یا اَنگ های خاص به عمل آمده ، روز به روز دشوارتر می شود. از سوی دیگر بازاریابان با مشتریانی روبه رو هستند که بسیار عجله داشته و حاضر به اتلاف هیچ وقتی نیستند. فرآورده ها را نیز متناسب با نیاز خود می خواهند. مشتریان خواهان «شخصی سازی»[۴۲] فرآورده ها بدون افزایش قیمت هستند. بنابراین بازارها روز به روز هر چه کوچک تر، موقتی تر، و دانش پایه تر می شوند. در جوامع مرفه و آن هایی که بیش تر به فردگرایی بها میدهند، مبارزه با تولید انبوه و همانندی فرآورده ها چشمگیرتر است. در دوره پیش از صنعت، خریداران بر سر قیمت ها چانه می زدند، کاری که هنوز هم در بسیاری از کشورهای نادار رواج دارد. برعکس؛ در اقتصاد تولید انبوه، همانند «یک استاندارد برای همه» روند فروش با «یک بهای ثابت برای همه» نیز متداول شد. ولی امروزه در یک بازگشت ۱۸۰ درجه ای، دوباره به قیمت های انعطاف پذیر و شخصی رو می آوریم. میزان شتاب در صنایع گوناگون و از کشوری به کشور دیگر متفاوت است. گویا هر کدام متابولیسم شتاب خود را دارند. در کنار نمادین شدن همه بازارها – از زمین گرفته تا نیروی کار، سرمایه، کالاها، خدمات، تجربه ها، و دانش ها – اینک همزاد نمادین دیگری هم به میدان آمده که پیش تر وجود نداشته است. آگهی بازرگاین در سطح جهانی به صورت اینترنتی، آن نوزاد تازه می باشد که بر سر همه بازارهای سنتی پا نهاده، کاری که در گذشته ناممکن بوده است. دادوستدهای کسب و کار با کسب و کار[۴۳] یا همان B2B از جمله دادوستدهای آنلاین (برخط) است که بسیاری از شرکت های هواپیمایی، خودروسازی،صنایع انرژی، دفاعی، بهداشتی، و رستورانی آغاز کرده اند، نوید پیدایش بازارگاه بسیار بزرگ و بی سابقه ای را می دهد. بی تردید تجارت الکترونیک[۴۴] در همه شکل های آن در آینده رو به افزایش داشته و پیوسته سهم بیش تری از دادوستدهای جهانی را به خود اختصاص خواهد داد.
اختراع پول بی تردید یکی از بزرگترین رُخدادهای تحول آفرین در جهان بوده و همه اقتصادهای سرمایه داری بر محور آن می چرخند. این اختراع به رغم همه برداشت های بدی هم که از آن شده، در افزایش رفاه شر بسیار موثر بوده است. ولی مدیریت پول، یا درست تر بگوییم، نظام پولی، هزینه های گزافی بر جوامع، و جیب فردفرد ما، تحمیل می نماید: هزینه های درآوردن آمارهای دادوستدها، دفترداریها، حسابداری ها، چاپ، نگهداری، جابجایی، حراست، و جلوگیری از تولید و پخش پول قلابی. همه این هزینه ها و «مالیات پنهان» را مشتریان، در برابر به خدمت گرفتن نظام پولی می پردازند. این تازه بخش کوچکی از فرآیند است. اکنون پرسش بسیار مهم این است چطور می توانیم از این مالیات پنهان بکاهیم یا آن را حذف کنیم؟ به راستی آیا با جاگرفتن در نظام ثروت آفرینی دانش پایه نیازی به پول داریم؟؟؟؟. تاثیر تحولات شگرف همچون بوجود آمدن یارانه های نیرومند و پرشتاب و فناوری های اطلاعات IT و گذر از «زیرساخت های دوران صنعتی» به «سیستم اغلب دیجیتالی و آنی» کنونی، چیزی است که حتی از سوی کاربران و مشتریان آن هم تاکنون به درستی شناخته نشده است – سیاستمداران و عامه مردم که جای خود را دارند. بسیاری از اقتصادها و اقتصاددانان هنوز نمی توانند حجم عظیم پولی را که هر لحظه در سیستم دیجیتالی جهانی و اغلب بدون دخالت انسان ها جابجا می شود، هضم نمایند. زیرساخت های نظام پولی با شتاب برق و باد در حال دگرگونی است. تحولات خزنده ای که در جریان است، اصل بنیادین پول را به چالش خواهد کشید. پا به میدان زندگی نهادن کارت های اعتباری در سال ۱۹۵۸؛ جهشی موج سومی و نخستین گام گام به سوی رهایی از پول سنتی بود. کارت اعتباری که امروزه از آن با عنوان «فراپول»[۴۵] نیز یاد می شود، در حالی که پول رایج نیست، بخشی یا همه ویژگی های پول را دارد. امری شگفت انگیز در حال رخ دادن است امروزه مردم با کارت های اعتباری بیش از پول نقد، دادوستد می کنند. به زودی با «پول برنامه پذیر»[۴۶] نیز روبه رو خواهیم شد، هرچند شاید کودکان سیزده ساله ما آن را دوست نداشته باشند! هم اکنون بانک عرب-مالزی در کوالالامپور کارتی ویژه مشتریان مسلمان عرضه کرده که در باشگاه های شبانه و ماساژخانه ها کار نمی کند… همسران و پدران و مادران نیز می توانند کارت هایی با محدودیت های مورد نظر در اختیار یکدیگر یا فرزندان بگذارند. حتی کارت ها را می توانیم برای خود برنامه ریز یکنیم که از پرداخت فست فود یا پرچربی خودداری نماید. تلفن های همراه با بانک ها همکاری داشته و همانند کیف پول دارندگان خود عمل می کنند. سه پدیده نو، چگونگی پرداخت ها را حتی گوناگون تر خواهند نمود:
- فناوری هایی که کاربر را تشخیص داده و شناسایی می کنند
- فناوریارتباطات بی سیم
- فناوری نانو و ریزسازی
به زودی امکان کاشت یک تراشه بسیار ریز در جایی از تن ما میسر می شود که هرگاه بخواهیم آن را فعال کرده و ترتیب همه گونه پرداخت ها را بدهیم. انگشت دادن جای دست دادن را خواهد گرفت! روند پرشتاب این گونه تحول ها و افزایش میزان قابلیت تعویض، پیامدهای گذر از دنیای دوران صنعت و پیوستن به اقتصاد دانش پایه است. شاید به زودی دلار دیگر پول رایج کم خطر برای سرمایه گذاران نباشد. با گسترش روند محاسبه آنی و دریافت و پرداخت الکترونیکی، عرضه کنندگان آب و برق و خدمات مشابه، می توانند هم زمان با ارایه خدمات، وجه آن را نیز از حساب های الکترونیکی ما مکیده و زودتر در جاهایی که مایلند هزینه یا سرمایه گذاری بنمایند. ممکن است گروهی از کارکنان نیز – به جای در انتظار آخر ماه ماندن – خواهان دریافت دقیقه دقیقه و آبشاری مزد خود شوند. دریافت و پرداخت های آبشاری، موازی با تبدیل ارایه خدمات دوره ای، به عملیات و خدمات پیوسته بیست و چهار ساعته در هفت روز هفته (۷/۲۴) می باشد. این روند هر چه پرشتاب تر شود به جریان جابه جایی آنی پول نقد نزدیک تر می گردد. این گونه نوآوری های شتابنده، به پیش بینی کنندگان اجازه می دهد تا فرارسیدن «مرگ پول» را نزدیک بدانند. در هر صورت؛ ما نتظر بروز بحران دردادوستدهای بدون پول فردا نخواهیم ماند. دادوستدهای پایاپای هم که تصور می شد در بازار پیچیده امروز از کارآیی افتاده است، دوباره جان می گیرد. به گزارش مجله فوربس؛ دوسوم از شرکت های بزرگ جهان دادوستدهای پایاپا دارند و بدین منظور واحدهای سازمانی ویژه برپا کرده اند. یکی از دلایل عمده رواج دوباره دادوستدهای پایاپا کاهش پیوسته ارزش پول رایج کشورها می باشد. دادوستدهای پایاپا رویارویی با این خطر را از میان برمی دارد. مشکل کنونی در دادوستدهای پایاپا، هماهنگی عرضه و تقاضای کالاها و خدماتی است که طرفین در اختیار دارند – چیزی که اقتصادانان «همخوانی نیازها» می نامند. اینترنت این مشکل را حل می کند. اینک می توان کالاها و خدمات موجود را دراینترنت عرضه داشته و خواستاران مناسب به منظور دادوستدهای پایاپا را در سراسر جهان را یافته و برگزید. حتی می توان دادوستدهای سه جانبه و چندجانبه هم به راه انداخت. با ترکیب: (۱) پیدایش فراپول ها، (۲) رشد و گسترش دادوستدهای پایاپا، (۳) افزایش لمس نا پذیرها، (۴) گسترش شبکه مالی پیچیده و پیشرفته جهانی، (۵) پیدایش فناوری های نوین و انقلابی، و با در نظر گرفتن (۶) اقتصاد جهانی زیر فشار انتظارات قانونمند نشده، و (۷) پیدایش ده ها دگرگونی های ژئوپولیتیکی در ساختارهای شناخته شده سنتی … ممکن است «پول دوران صنعتی»[۴۷] نابود نشود، ولی بی تردید جایش در صندوقچه های گردآورندگان مجموعه ها (کلکسیونرها) خواهد بود. هنگامی که فرارسیدن و گسترش موج سوم، بنیان وجودی دوران صنعتی در ایالات متحده را درنوردد، نظام سرمایه داری با بحران هویت رو به رو گردیده و نیازمند «بازتعریف» خواهد شد. آنگاه هم که کامل شود، آیا، نظام سرمایه داری همچنان، سرمایه داری (کاپیتالیسم) است؟
ثروت انقلابی برای فقر آینده ای نو را رقم خواهد زد. هرچند هیچ آینده ای را نمی توان تضمین نمود، ولی فرارسیدن اقتصاد دانش پایه موج سومی این فرصت را فرآهم می آورئ – که برای نخستین بار و همیشه – کمر فقر جهانی را بشکند. فقر از منابع گوناگون – از سیاست های ابلهانه اقتصادی و سازمان های بد سیاسی تا تغییرات آب و هوا، بیماری های همه گیر، و جنگ – سرچشمه می گیرد. ولی تشخیص اینکه اکنون به سوی برخورداری از ابزار نو و بسیار نیرومند ضد فقر پیش می رویم، امری خیال پردازانه نیست. باید پذیرفت که جامعه کشاورزی با همه دگرگونی هایی که در مردم، فرهنگ، مذهب و روش های کاشت و برداشت به عمل آورده، در پایین ترین مرز بهره وری بوده است. پس از انقلاب صنعتی و نظام ثروت آفرینی برپایه آن بود که بخش عظیمی از انسانها توانستند از دایره نادارای و شرایط ناهنجار اجتماعی جامعه کشاورزی بیرون بخزند. این وضعیت تاریخی به اقتصاددانان و تصمیم سازان امکان داد تا نسخه ای یگانه با عنوان «توسعه»[۴۸] و «مدرنیته»[۴۹] برای همه ملت ها بنویسند. چنین راهبردی می بایست نیروی کار و اقتصاد کشورها را از بهره وری پایین و ارزش آفرینی اندک دوران کشاورزی، به بهره وری بالاتر در صنایع کم تر پیچیده ئ خدمات پشتیبانی کننده از آن ها برساند. از سال های نخستین دهه ۱۹۵۰، تبلیغات گسترده ای بر پایه راهبردهای موج دومی به راه افتاد که ایالات متحده آمریکا، اروپا، اتحاد شوروی سابق، سازمان ملل و سازمان های مردم نهاد NGOs طرفدار توسعه، سخت از آن پشتیبانی می نمودند. پیام چنین بود: همه کشورها باید انقلاب صنعتی را نسخه برداری نمایند. بعد از دهه ۱۹۶۰، برخی انتقادها از این راهبرد و تمرکز بر کارخانه ها و شهرنشینی ناشی از آن آغاز گردید و فناوری های جانشین در اندازه کوچک ولی مناسب تر با وضعیت هر محل و منابع موجود در آن ها، آفریده شدند. این حرکت، رو به گسترش نهاد و مشوق اقتصادهای خُرد و برپایی کسب و کارهای کوک در کشورهای فقیر گردید. روند تازه هر چه بیش تر به علوم و پیچیدگی های همراه با آن رو آورد. نوآوری های خیال پردازانه فراوانی جریان یافت. هدف اغلب آنها، توقف یا کاستن از شتاب حرکت به سوی صنعتی شدن و پایبند نمودن کشاورزان به زمین هایشان بود. با به راه انداختن شعار «کوچک زیباست»[۵۰]، برخی آرمان گرایانه حتی زندگی دهقانی و روستایی را بهتر از زندگی مرفه شهری تبلیغ می کنند. هر دو گروه فراموش کرده اند که صنعت و فناوری موجب تحول مثبت در زندگی بسیاری از انسان ها شده است. از این فراتر؛ اوج گیری فناوری های موج سوم و راه های نو و نیرومند ارایه شده توسط آن ها را نمی بینند که توان یورش به فقر جهانی را نادارترین مناطق را دارند. در گذشته، توسعه اقتصادی و محو فقر بیش تر وابسته به عوامل ویژه موجود در هر کشور – مانند فرآهم بودن سرمایه، آب و هوای مناسب، وجود منابع داخلی، و میل مردم به پس انداز – بود. از دهه ۱۹۵۰ این وضعیت رو به دگرگونی نهاد. با یکپارچه تر شدن اقتصاد جهان، و حرکت آزادتر انسان ها، سرمایه، تارتف و دانش، د رگذر از مرزهای ملی ، اهمیت عوامل خارجی روز به روز افزایش یافت. تاثیر جنبی و ناشناخته این تحولات کاهش فقر است. داستان در حقیقت از نیمه دوم دهه ۱۹۵۰ آغاز می شود که ایالات متحده به گسترش نظام ثروت آفرینی خود پرداخته است. ژاپن شکست خورده در جنگ جهانی دوم، طعمه خوبی برای بلعیدن توسط اتحاد جماهیر شوروی USSR بود. از این رو؛ ایالات متحده آمریکا به یاری گسترده از آن برخواسته و در نخستین گام، درهای کشور را چهارتاق به روی صادرات ژاپن گشود. ولی مشکل در آن بود که ژاپن فرآورده های مناسبی برای صادرات به آمریکا نداشت. کیفیت پایین کالاهای ژاپنی پیوسته مایه شوخی و مسخره رسانه ها بود. ژاپنی ها حذف شهرت آشغال و نامرغوبی فرآورده های خود را به یاری دو نوآوری آمریکاییان حل کردند: نخستین نوآوری؛ روآوردن به نظام پایش (کنترل) کیفیت آماری ابداعی ادوارد دمینگ[۵۱] و جوزف جوران[۵۲] بود. ژاپنی ها کیفیت گرایی را شعار ملی خود قرار داده و سخت بدان چسبیدند. کارشان چنان با پیروز ی همراه گردید که امپراتور، ارزنده ترین عنوان و نشان کشور را به دمینگ و جوران داد. نوآوری دوم؛ پذیرش «روبات ها»[۵۳] در صنعت بود. ژاپنی ها با اشتیاق فراوان از سال ۱۹۶۵ به نصب و راه اندازی روبات در صنایع خود اقدام نمودند. از دهه ۱۹۷۰ ژاپن در ساخت و کاربرد روبات ها سرآمد کشورهای جهان گردید. ترکیب فناوری های پیشرفته آمریکایی، ابتکارهای خود ژاپنی ها، و بازار تشنه ایالات متحده برای فرآورده های نو و دیجیتالی همچون ویدیو، تلویزیون، دوربین و پخش های استریو، ژاپن را نامبر وان (شماره یک) در هر دو سوی اقیانوس آرام تبدیل نمود. در صنعت یارانه هم ژاپن از سال ۱۹۷۹ رقیب سرسخت آی بی ام گردیده و هر چه بیش تر به صنایع دانش پایه نزدیک شده است. پیروزی چشمگیر و مثال زدنی ژاپن، نتیجه سه اقدام جدی می باشد: یادگیری ، خلاقیت، و شتاب. در سال ۱۹۸۰ صنعت تراشه های ژاپنی رایانه چنان پیشرفت نمود که ایالات متحده ناچار به برقراری مانع بر سر راه ورود گسترده نیمه رسانه های ساخت ژاپن به آمریکا گردید. معجزه صنایع ژاپن در بخش های برخوردار از فناوری برتر[۵۴] ، چنان حجمی از پول را به این کشور سرازیر نمود که بهای ین در برابر دیگر ارزها را به شدت بالا می برد. از این رو؛ شرکت های ژاپنی آغاز به سرمایه گذاری در تایوان، کره جنوبی، و سپس مالزی، اندونزی، و فلیپین نمودند – کشورهایی که به تازه صنعتی شده[۵۵] یا NIC مشهور گردیدند. ژاپن در این فرآیند، صنایع خود با فناوری پایین را به کشورهای همسایه با نیروی کار ارزان انتقال می داد و در عوض به حجم و گستره صنایع دانش پایه خود می افزود. ژاپن بزرگ ترین سرمایه گذار منطقه آسیایی اقیانوس آرام یعنی ایالات متحده را نیز پشت سر نهاد و از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰، بیش از ۱۲۳ میلیارد دلار در آن کشورها سرمایه گذاری مستقیم نمود. کشورهای تازه صنعتی شده نیز به همان راهی راهی رفتند که آمریکا و اروپا پیش تر طی کرده بودند. نتیجه کار؛ سرازیر سیل میلیاردها دلار به مناطق و اقتصادی کشاورزی بود که تا پیش از آن از فقر و گرسنگی رنج می بردند. الگویی که د رهمه این کشورها می بینیم، تبدیل نیروی کار و جامعه کشاورزی به صنعتی می باشد. ۵۱% از نیروی کار کره جنوبی در سال ۱۹۷۰ را کشاورزان تشکیل می دادند این درصد در سال ۲۰۰۰ به ۹% کاهش یافت، در تایوان، مالزی و دیگر کشورهای منطقه نیز چنین روندی جریان داشته است. به گفته ویلیام ایسترلی[۵۶]؛ از کارشناسان بانک جهانی؛ «همراه با تحول صنعتی و انتقال سرمایه، دانش و فناوری مالی ، بازار، بازاریابی، و شهرنشینی هم به جوامع تازه صنعتی شده درز می کند». شاید بسیاری انگشت روی حلبی آبادهای حاشیه شهرهای بزرگ بگذارند. ولی آنانی که شکمی پر و رفاه مادی فراوان دارند، از حال گرسنگان روستاهای قطعی زده از خشکسالی های پیاپی بی خبرند. اگر بخواهیم همان حاشیه نشینان را به روستاهایشان بازگردانیم، با شناختی که از گذشته خود دارند، هیچ کدام داوطلب نخواهند شد. پیشرفت ها ناشی از تزریق سرمایه نیست. مغزها، دست ها، سخت کوشی و تعهد مردم، همراه با سیاستمداری، پاکدامنی، و تدبیر رهبران، پشتوانه تحول در سرزمین های بسیار فقیر می باشد. این وضعیت خاص آسیا نیست. آمریکای لاتین و دیگر مناطق در حال پیشرفت نیز چنینند. در بسیاری از جوامع متحول کنونی هم می توان دست چپی هایی را دید که از جنبه اقتصادی به سرمایه داری (کاپیتالیسم) می تازند و برای جبران کاستی های آن ، برنامه های پشتیبانی بیمه ای و سوسیالیستی برپا می نمایند. دست راستی ها نیز از نابودی فرهنگ، مذهب، و محیط زیست، می نالند و افسوس گذشته را می خورند. تحولات گذشته حالت خطی داشت. همانند روش صنعتی که نخست یک بخش طراحی و یک بخش می ساخت سپس نوبت به بخش های دیگر و مونتاژ آن هامی رسد، و طبق این حالت خطی؛ هر کشور می بایست پس از تکمیل اقتصاد موج نخست (کشاورزی) به سراغ موج دوم (صنعت) برود. ولی در اقتصاد دانش پایه چنین نیست. می توان بخش های کل هر طرح را هم زمان آماده نمود. چین و هند نیز در جریان تحول کشور خود درست از همین فرآیند بهره می گیرند – آن ها منتظر پایان دوران صنعتی نمی مانند تا پس از آن به اقتصاد دانش پایه و توسعه موج سومی رو آورند.
در سال ۱۹۸۳ و درست چهار سال پس از رهاسازیتدریجی چین از چنگال آهنین ضدسرمایه داران توسط دِنگ شیائوپینگ[۵۷]، همایشی در موضوع بررسی پیامدهای موج سوم، با همان ویژگی هایی که در کتاب موج سوم برشمرده شد؛ زیر نظر نخست وزیر ژائو زیانگ[۵۸] در پکن برپا گردید. چین نخستین فضانوردانش را راهی آسمان کرد؛ ۱۱۱میلیون نفر به اینترنت دسترسی یافتند؛ چین پژوهش های ژنتیکی و تولید سلول های بنیادی را پی گرفت؛ چین تصمیم گرفته بود تا در همه زمینه های اقتصاد موج سومی پیشتاز باشد؛ چین سالی ۴۵۶۰۰۰ مهندس و دانشمند تربیت می کند و وسایل بازگشت دانشمندان چینی شاغل در ایالات متحده را فرآهم آورده است… راهبرد دو مسیر موازی چین – تولید و فروش فرآورده های ارزان قیمت صنعتی، همراه با به راه انداختن بخش پیشرفته اقتصاد دانش پایه – کاستن از کنترل های مرکزی و دادن اختیارات بیش تر به مناطق و حکومت های محلی، و گسترش فعالیت های بازار محور و صادرات به شایستگی پاسخ داده است. این دگرگونی ها با درد و دشواری ها، و ناآرامی های گسترده اجتماعی نیز همراه بوده است. تنها انسان های ساده لوح انتظار اقدام های انقلابی و بدون گرفتاری را دارند. به نوشته روزنامه اکونومیست، چین از سال ۱۹۷۹ تا کنون بیش از ۲۷۰ میلیون از مردمش را اززیر خط فقر بالا کشیده است. راهبرد دو مسیر موازی تنها در چین آزمون پیروزمندانه را از سر نگذرانده، هندوستان با جامعه بزرگ نادارانش نیز اکنون به همین راه می رود. سه امتیازی که هند نسبت به چین دارد این است که: زبان انگلیسی را در هند بهتر می فهمند، وابستگی هند به صادارات کمتر از وابستگی چین به صادرات است و نهایتاً اینکه هند کمتر از چین متمرکز است. نقطه ضعف هند نسبت به چین؛ وجود فرقه هیا گوناگون و امکان برخورد خونبار آن ها می باشد. برون سپاری آمریکا به چین، هند و ژاپن و… باعث بوجود آمدن موضوع فرار فرصت های شغلی از آمریکا را به ذهن متبادر می کند ولی این موضوع د رنهایت درست به نظر نمی رسد و تاثیری متفاوتاز ظاهر آن دارد. به گفته روزنامه لوس آنجلس تایمز ؛ بنگلور؛ از مراکز صنعت نرم افزاری هند؛ شاهد زنده ای بر این مطلب است که برون سپاری به صورت مستقیم به آمریکا سود می رساند. نیروی کار شهر، دستمزدهای خوبشان را بی درنگ در یک مجتمع فروشگاهی مدرن ، به شرکت های آمریکایی و اروپایی تقدیم م یکنند. مرکز فروشگاهی بنگلور پُر از فرآورده های مارک های تجار ی نامدار غربی همچون لی ویز، پولو[۵۹]، لاگوست[۶۰] و جکی[۶۱] هستند. فناوری اطلاعات و ارتباطات تنها نمادهای پیشرفته و دانش پایه در هندوستان نیستند؛ برنامه های فضایی؛ ماهواره های مخابراتی و پژوهشی؛ مرکز منطقه ای سرطان ثیروان نانثاپورام و … از دیگر نمادهای موج سومی کشور هند هستند. هند می داند که دیگر نمی توان مانند گذشته همچنان با فقر ساخت. صنایع دودکشی نیز راه چاره نیستند. همچنین بهره وری اندک جامعه کشاورزی کشور به رغم تزریق پاره ای از فناوری های کوچک، قابل تحمل و دوام نیست. هیچ کدام از راهبردهای موج دومی یا موج اولی کارساز نهایی نیستند. ثروت آفرینی دانش پایه می تواند فقیرترین مناطق چین و هند را از بدبختی و فقر خارج سازد. اما ساده لوحانه است که تصور کنیم که چین و هند می توانند به یاری تنها فناوری، فقر ار ریشه کن کنند. هیچ کشوری از عهده چنین کار یبرنیم آید./ بارها یادآور شده ایم که انقلاب ثروت آفرینی با چیزهایی بیش از رایانه ها و سخت افزارها – و حتی بیش از کل اقتصاد – درگیر است. انقلابی است که جنبه های اجتماعی، نهادی و سازمانی، آموزشی، فرهنگی و سیاسی آن نیز بسیار با اهمیت و موثر می باشد. فقر کهن و دیرپا در جوامع روستایی را نیز نمی توان با ساخت گاوآهن ها و بیل های بهتر محو نمود. دادن یا ندادن یارانه – آنگونه که در ایالات متحده و اروپا با کشاورزان کم شمار خود رفتار می کنند – هم چاره ساز محو فقر نیست. کمک هایی هم که در دوران های سخت مانند خشکسالی ، توفان و زمین لرزه از سوی ثروتمندان و انسان های مرفه ارایه می شود، در تغییر اقتصاد فقر جهانی بی تاثیر است. باید به کمک های غذایی به مناطق گرسنه ادامه داد این عمل دست کم مغز کودکان را از آسیب ناشی از فقر غذایی نجات می دهد – مغزهایی که دراقتصاد دانش پایه بسیار ضروری هستند. ولی اینچنین نیکوکاریهایی؛ پشت فقر جهانی را به خاک نخواهد رساند. پیشرفت اقتصادی به پذیرش برابری و بالابردن مقام زن ها – نیمی از جمعیت کره زمین – ارتباط دارد. محو یا کاستن از فساد ضروری است. آموزش و پرورش همگانی مورد نیاز است ولی اگر همه این مقدمات هم فرآهم شوند در محو فقر به منابع محدود کنونی وابسته می مانیم. افزایش بهره وری کشاورزان با ابزار سنتی موج نخستی، محدود است. ابزارهای موج دومی و مکانیکی هم (بدون آسیب رسانی جدی و جبران نا پذیر به محیط زیست) محدودیت های خود را دارند. تنها راه حل سازنده ؛ پرداختن به کشاورزی دانش پایه موج سومی می باشد. بدین گونه است که اکنون بر لبه یک تحول بنیادین در زندگی روستاها جا گرفته ایم که از آغاز کشت و کار بر زمین، سابقه و مانند نداشته است.
پشت هر راهبرد، یک رویا نهفته است – تصویری از آن چه باید بشود. راهبرد فقرزدایی جریان موج سوم با چیزی آغاز می شود که برای بسیاری به یک رویا می ماند. ولی این خواب امکان تعبیر شدن و به حقیقت پیوستن د رآینده ای نزدیک رادارد. به درستی که راهبرد سنتی مبارزه با فقر – نه راهبرد نوین – را باید ناکارآمد دانست. دگرگونی های کوچک و تدریجی آن هم در سطح روستاها، نمی تواند به پیشرفت گسترده و توده ای بینجامد که برای زدودن فقر از چهره کره زمین ضروری است. چین و هند نیز با برپایی کارخانه های بزرگ، آلوده کردن محیط زیست، کشاندن میلیون ها نفر از دهقانان به شهرهای پرجمعیت با مشکلات در حال انفجار ویژه خود، چاره ساز فقرزدایی نهای نیستند. کوشیده اند تا با تبدیل شرایط کار کشاورزی و بالابردن سطح بهره وری در این بخش، از فرار روستاییان جلوگیری نماییم. این راهبرد نیز نتیجه چندانی به بار نیاورده است. پرکردن شکاف بین دارایان و ناداران با محو ثروتمندان بدون بالا بردن سطح زندگی ناداران نیز ممکن است. برعکس این فرآیند، کاری است که انقلاب صنعتی انجام داد – استاندارد زندگی فقیران را بالا آورد و در همان حال اغلب به ژرفای شکاف میان دارا و نادار هم افزود. استراتژی نوین باید به چیزی کم تر از محو فقر از مناطق روستایی به کمک برپایی بنگاه های تولیدی بر پایه دانش – با نیاز کم به زور بازوی بزرگ ترها و تکیه بر اندیشه و مغز فرزندان ایشان – قانع نباشد. واقع گرایی ایجاب می کند تا به نقطه ای فراتر از حال نزدیک بنگریم. خوشبختانه ابزار تازه در این راه چاره سازند. روآوردن به خوردنی های بهسازی شده به کمک دانش ژنتیک، یکی از این ابزار است. دنیا به سوی پذیرش فرآورده های بهسازی شده ژنتیکی و دیگر فرآورده های زیست فناوری (بیوتکنولوژی) که ایمن به محیط زیست هستند، پیش می رود. این امر و نوآوری هایی که در زمینه های دیگر رخ می دهند، در نهایت می توانند هسته دیرپای فقر بر روی زمین را به کلی بشکنند. در میدانی که به قول معروف تازه به دروازه اش پا نهاده ایم، دلیلی تاریخی وجود ندارد که گویای ناتوانی کشورهای فقیر در بهره برداری ا زاین فرصت گسترده و تازه باشد. آن ها هم می توانند افزون بر برآوردن نیازهای مردم خود، فرآورده های گران قیمت پرورشی را به دیگر کشورها صادر نمایند و این آغاز راه بهره گیری از فرصت های تازه می باشد. دکتر رابرت آرمسترانگ در سند پژوهشی خود؛ حرکت انسان به سوی اقتصاد زیستی با پایه ژن – جانشین نفت به عنوان ماده خام و انرژی – را مطرح نموده است. به نوشته آرمسترانگ؛ «در چنین اقتصادی ژن ها پایه و مواد خام تولید بسیاری از فرآورده ها خواهند بود. این امر به جابجایی قدرت و انتقال آن از بیابان کشورهای نفت خیز به مناطق استوایی و غنی از مواد زیستی گوناگون می انجامد». آرمسترانگ نیز چنین نتیجه گیری می کند که اقتصاد زیست پایه در نهایت از گسترش جریان بی رویه شهرنشینی کنونی خواهد کاست. کشاورزی حساب شده و گزینشی امروز، هنوز گران قیمت است. ولی مساله قیمت به زودی حل خواهد شد. کسب و کار اینترنتی، خدمات آنلاین و اطلاعات رایگان و نمایشگاه آنلاین رو به گسترش هستند. روستاها باید از اینترنت برخوردار بوده و دیجیتالی شوند. اطلاعات قیمت ها و آموزش بهسازی کشت و برداشت، از کمترین خدماتی هستند که شبکه اینترنت می تواند به کشاورزان فقیر عرضه نمایند. البته توانمندی های اینترنت بسی گسترده تراست… . روستاییان هم می توانند به کمک اینترنت؛ بیرونی ها را از رسوم و فرهنگ خود آگاه کنند تا در برخورد و ارتباط با روستاها دچار مشکل نشوند. در جهانی که ثروت آفرینی روز به روز به دانش، اطلاعات، و داده های مرتبط با آن وابسته تر می شود، روستاییان باید با مسایلی آشنا شوند که در گذشته اصلاً مساله آنان نبوده است… اینترنت، تلفن همراه، تلفن تصویری، دوربین های دیجیتالی، و نمایشگرهای دستی، همانند بیل و گاو آهن در نظام گذشته، از ابزار بنیادین کشاورزی نوین فردا خواهند بود. از حسگرها و همچنین فناوری نانو نیز می توان در کشاورزی استفاده کرد. بی تردید کشاورزی با آینده ای انقلابی رو به رو می باشد که چاره ساز رفع گرسنگی و فقر در جهان خواهد بود. نکته بسیار مهم، ترکیسب فناوری ها و بازده تازه حاصل از این است. بارها و بارها شنیده شده که فناوری های پیشرفته را چاره ساز محو فقر در جهان نمی دانند حتی بیل گیتس نیز چنین آوایی را پژواک داده است. این گونه اظهار نظرها بر سه اشتباه استوارند: نخست نگاه محدود به فناوری اطلاعات و ارتباطات است؛ دوم: انتظارهای کوتاه مدت است کسی نمی تواند مدعی شود فقر جهانی یک شبه محو خواهد شد؛ سوم: حرکت کُند کاربران در یادگیری و بهره برداری از سیستم های نوین است. همه بخش های بازار جهانی در شهرها و روستاها یک شبه به شبکه جهانی اینترنت نخواهند پیوست. ولی این روند پیوسته به پیش می رود تا تکمیل گردد. آموزش استاندارد و یکسان کارخانه ای نه مناسب دوران پیش از صنعتی در روستاها و نه دوران کنونی پس از صنعت و آینده است. ما اکنون ابزار نیرومندی همچون اینترنت را داریم که م یتواند برنامه های آموزشی خاص فرهنگ ها، گروهها و حتی تک تک افراد را جداگانه سامان دهد. اینک آموزگاران می توانند از مربیان جهانی در بالابردن دانش کاری خود کمک بگیرند. حرکت آموزش می تواند برعکس شده از مدرسه به خانه بیاید – کودکان می توانند پدران و مادران را با رایانه و اینترنت آشنا کنند. دولتها، سیاستمداران، اقتصاددانان، و فعالان اجتماعی باید دست در دست هم داده و چرخ آموزش و پرورش نسل آینده را به گردش درآورند. دولت ها باید به کمک زغال سنگ، نفت، گاز ، سد و حتی رآکتورهای هسته ای – به رغم خطرهای جانبی همه این ابزارها – نیریو برق را به روستاها برسانند. هم اکنون بیش از ۱٫۳ میلیارد نفر از ساکنان زمین از این نعمت محرومند. اما تولید وتویع انبوه برق در سرزمین های پهناور چین وهند، بسیار پرهزینه است. چاره کار ایجاد مراکز تولید محلی برق آن هم با روش های نوین – انرژی های خورشیدی، بادی، سدهای کوچک، و استفاده از زیست فناوری یا همان بیوتکنولوژی – می باشد. روز ی فرا خواهد رسید که روش های سنتی و حتی کشاورزی از رده خارج شده اند. به جای اینها، اَبرکشاورزی خواهد نشست که توان بس بالاتری از یارانه ها، تعرفه ها و بسته های کمکی، در محو فقر جهانی دارد. باید فرزندان روستاها و مناطق محروم را برای آن دوره آماده کنیم. ناداران به ژرفای فاجعه آگاهند و به توضیح دیگران از زشتی و دشواری فقر، نیازی ندارند. اگر بیرونی ها در این راستا خواهان انجام کار و خدمتی هستند، باید صادقانه و استوار در مسیر تغییر راهبردها و سیاست هایی گام بردارند که تاکنون ناکارآیی خود را در محو فقر نشان داده اند. باید با شتاب به ابزار نوین انقلابی محو فقر چنگ بیندازند و فرهنگ امید و کاربرد آن ابزارها را هر چه بیش تر رواج دهند.
تا فرا رسیدن سال ۲۰۰۴، چین از مرز جایگاه ژاپن به عنوان سومین قدرت بازرگانی جهان پس از ایالات متحده آمریکا و آلمان گذشت. تنها د رخلال دو دهه، چین به غولی تبدیل شده که بر اقتصاد سراسر جهان سایه گسترده است. گفته می شود که خرد سنتی به چین کمک کرد تا برای نجات مردم خود از کمونیسم ببُرد و به بازار آزاد روی بیاورد ولی این توضیح قانع کننده نیست. برخی از دیگر کشورها نیز به این راه رفته، ولی به نتایج پیروزمندانه چین نرسیده اند. از سوی دیگر؛ هنوز هم نمی توان چین را یک اقتصاد پیشرفته بازار آزاد به حساب آورد. حتی پیش از روآوردن پکن به بازار آزاد هم بسیاری از شرکت های رایانه ای انتقال یافته از دره سیلیکون به ژاپن، تایوان، و کره جنوبی، در چین به سرمایه گذاری پرداخته بودند. یکی دیگر از دلایل رشد شگفت انگیز چین را باید در روش به کارگیری استراتژی دوسویه توسعه جستجو کرد. رهبران چین می دانستند که تکیه کردن به غرب تنها با پرداختن به صنایع دارای فناوری ساده، ممکن نیست. آمریکا با صدور این گونه صنایع موج دومی به خارج، خود به اقتصاد دانش پایه چسبیده بود. رهبران چین مساله پراکندگی مکانی کشور و نیاز شدید به زیرساخت های فناوری اطلاعات، دیجیتالی شدن، و دسترسی به آخرین ساخته های علمی را نیز حل نمودند. سیاست چینی ها دانسته یا نادانسته بر سه اصل بنیادین؛ زمان ، مکان و دانش استوار گردید. چین در دهه ۱۹۹۰ در خلال ده سال بزرگترین زیرساخت ارتباطات راه دور جهان را بوجود آورد. چین یک فناوری را برگزیده و وارد می کند، آن را بومی می سازد توسعه می دهد و در سطحی برابر و حتی گسترده تر از غرب با ظرفیت نوآوری بالا پیاده می کند. چین اینک خود را قدرتی فراآسیایی هم می بیند. در حالی که از ترتیب منطقه بازرگانی آزاد آسیایی سخن می گوید، از نظر اقتصادی و غیر آن ، بلند پروازی جهانی دارد. از این رو؛ رابطه خود را نه تنها با زمان ، که با دیگر اصول بنیادین ثروت آفرینی از جمله مکان ، دگرگون ساخته است. چین با ورود به سازمان تجارت جهانی، صادرات و واردات را بسیار گسترش داده است روزی نمی گذرد که چین گامی در ژرفابخشی و گسترش روابط خارجی خود برندارد. در این روند نیز از به کارگیری استراتژی دو سویه غافل نمی ماند. چین شرکت های فناوری برتر خود را به برون گرایی و فتح بازارهای جهانی، تشویق می کند. هووآوی؛ شرکت بزرگ فناوری اطلاعات کشور چین؛ نیز افتخار می کند که بیش از ۱۰۰۰۰ پژوهشگر در آزمایشگاههای مشترک با هند، بریتانیا، سوئد، و ایالات متحده سرگرم کار دارد. این سازمان با شرکت های مهم اینتل، مایکروسافت، زیمنس و کوال کام در تولید فرآورده ها و ابزار ارتباطی مشارکت دارد. سرگرمی چین به مسایل اقتصادی می بایست آن را از پرداختن گسترده به حوزه نظامی باز دارد. ولی ناظران به این نتیجه رسیده اند که از سال ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۴، بودجه نظامی این کشور دست کم شش برابر شده است. در این جا نیز شاهد گسترش منافع جغرافیایی چین هستیم. چین به خوبی نیروی هوایی و دریایی خود را تقویت کرده است. بنابراین چین هم به اقتصاد پرداخته است و هم به بنیه نظامی خود افزوده است. چین در آفرینش، و حتی دزدی داده ها، اطلاعات، و دانش؛ در جهان از مقامی ممتاز و پیشآهنگ برخوردار است. آزمایشگاه های چینی و مورد حمایت چین در سراسر جهان، به آخرین سطح از پژوهش ها سرگرمند. بودجه پژوهش های بنیادین سه برابر ایالات متحده افزایش داشته و شرایط به گونه ای شده که اغلب دانشمندان چینی تربیت شده در آمریکا و غرب ، به میهن خود باز می گردند. چین همانند کوسه ها گرسنه داده ها، اطلاعات و اندیشه های نو می باشد. هم اکنون بیش از ۶۰ دانشگاه چینی دوره های کارشناسی ارشد در مدیریت بازرگانی MBA را اغلب مشترک با دانشگاه های تراز اول آمریکا از جمله ام آی تی ، برکلی، و نورث وسترن ، به راه انداخته اند. به رغم گذشته که همه خارجیان را به چشم جاسوس نگریسته و تنها به نقاط سخت کنترل شده گردشگری راه می دادند، اینک بیش از ۶۰۰۰۰۰ کارشناس و کارگر خارجی در چین به کار مشغول هستند و دانش و فنون خود را به صورت غیر رسمی به چینیان انتقال می دهند. چین، مکزیک، هند، و برزیل از جمله کشورهای سه اقتصادی هستند – سه نظام جداگانه ثروت آفرینی؛ کشاورزی، صنعتی، و دانش پایه؛ دارند. چین همچنان از اقتصاد موج دومی و صنعتی شدن پشتیبانی می کند. هم اکنون میلیاردها دلار از سرمایه های آمریکاییان، اروپایی ها، ژاپنی ها، کره ای ها و دیگران در چین به صورت کارخانه ها، مستغلات، و دیگر سرمایه های ثابت، درگیر می باشد. پیشرفت به سوی مردم سالاری، نیازمند ثبات اجتماعی است. شاید فرآیند تبدیل چین به سرزمینی کاملاً پیشرفته و موثر در معادلات جهانیف سال ها به درازا کشیده و دچار انحراف، توقف، یا حتی وارونگی شود. ولی در هر صورت ؛ به سود همه نوع بشر است که نگذاریم «استراتژی دو سویه» چین به سوی فقرزدایی و پیشرفت – به رغم همه دشواری ها و تلخی هایش – به شکست بکشد. چین اکنون بخشی از وجود همه ماست.
به دلیل بزرگ نبودن جمعیت کشاورز؛ جامعه ژاپن همانند چین، هندوستان و برزیل، سه بخشی نبوده و تنها دو بخش دارد: بخش رو به کاهش صنایع کارخانه های دودکشی و بخش دانش پایه رو به رشد. ترکیدن حباب قیمت مستغلات و وام های ادا نشده از دلایل توقف معجزه ژاپن بوده است ولی بمب ساعتی دیرپایی که اقتصاد این کشور را منفجر ساخت در حقیقت کوتاهی ژاپن د رتوجه به اصل بنیادین زمان بود. به رغم دشواری های سال های اخیر، هم اکنون نیز ژاپن در بسیاری از حوزه های علمی و فنی در جهان سرآمد است. دولت ژاپن در سال ۲۰۰۴ مبلغ ۹۰۰ میلیون دلار – بیش از مجموعه اعضای اتحادیه اروپا – در فناوری نانو سرمایه گذاری کرده است. ولی علم و فناوری به تنهایی نمی توانند اقتصاد را به پیشتازی برسانند. از سوی دیگر؛ یک اقتصاد دانش پایه نمی تواند تنها بر بخش صنعت متکی باشد. ژاپن در گذشته به رغم تحولات شگرف و شتابنده صنعتی، از به کارگیری گسترده و مناسب رایانه، فناوری اطلاعات، و الگوهای نوین مدیریتی در بخش خدمات، کوتاهی کرده بود. به همین دلیل ناچار شد که از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ مبلغ ۴۵۶ میلیارد دلار بیش از میزان صادرات خدمات، به واردات آن تن در دهد. خلاصه اینکه جهش ناموزون کجکی ژاپن موجب بروز پدیده ناهمزمانی و از هم دریدن اقتصاد این کشور گردید. بخش از ناهمزمانی میان بخش های صنعتی و خدماتی تا کنون نیز ادامه دارد. به نوشته روزنامه اکونومیست؛ ادامه پیشرفت ژاپن در سایه تنها صنعت، ناممکن است. رساندن بخش خدمات به استاندادر دلخواه، نیازمند جهشی بلند و دلیرانه است. ولی تاکید بیش از حد بر بخش صنعت، پیامدهای دیگری هم داشته است. ژاپن به دلیل فقر در منابع مصرفی از جمله خوراک و انرژی، در این بخش به واردات وابسته است. پرداخت بهای واردات نیز به صادرات متکی است. این کشور به رغم پیشتازی در صادرات خارجی، در بخش توزیع داخلی بسیار ناکارآمد عمل می کند. معجزه صنعتی و صادرات ژاپن در بازاری رخ داد که از حضور رقیبان امروزی – کره جنوبی، تایوان، مالزی و به ویژه چین – خبری نبود. ادامه پیروزمندانه این روند دیگر امکان پذیر نیست. اینک ژاپن می بایست در کنار فعالیت های صادراتی، به بازسازی گسترده و نوین اقتصاد داخلی خود نیز بپردازد. این کشور دیگر نمی تواند تنها به چیزی بچسبد که موجب پیروزی های دیروزش بوده است. اگر به دنبال حرکت شتاب بخش به حرکت اقتصاد امروزین باشیم، پاسخ انعطاف پذیری سازمانی می باشد. این روند شامل حال همه جوامعی است که در حرکت به سوی اقتصاد دانش پایه هستند. ولی به ویژه برای ژاپن با قانون های انعطاف نا پذیر صنعتی، موضوع جنبه حیاتی دارد. کوشش برای تحول در قانون های دوران صنعتی و بنگاه های ژاپن، با مقاومت کسانی روبه رو است که بر شرایط موجود سرمایه گذاری کرده اند. رهبران موخاکستری شرکت های بزرگ، کارشناسان اداری باسابقه، و استادان دانشگاه با بیش از ۲۵ سال پیشینه تدریس همان سرفصل های ثابت، از این دسته هستند. آنان با ادب و فروتنی به سبک ژاپنی، ولی تلخ و انعطاف پذیر، جنگی چریکی را بر علیه تحول لازم به راه انداخته اند. غول ها انعطاف نا پذیرند؛ امروزه قایق های تندرو بسی بهتر از کشتی های بزرگ توان مانور و هماهنگی با شرایط متحول را دارند که برای ادامه زندگی بسیار ضروری هستند. شرکت های کوچک نیز می توانند جهان را دگرگون کنند ولی این شرکت های کوچک نیز به محیط مناسب برای رشد و بالندگی نیاز دارند. بنگاه های نوپا در حوزه فناوری، نیاز به سرمایه گذاری دارند. این گونه شرکتها در ژاپن نمی توانند به آسانی سرمایه جذب کنند. شرایط بانک های سرمایه گذار – بر خلاف دره سیلیکون – اغلب بسیار سنگین است. در ایالات متحده از هر ۲۰ فعالیت تازه، یکی متعلق به کارآفرینان – اغلب جوان – است. این نسبت در ژاپن یک به ۱۰۰ می باشد. در کشورهایی که قوانین سخت و انعطاف نا پذیر صنعتی – مانند ژاپن – حاکم است، دانشگاه ها با صنعت ارتباط سازنده ندارند. در چنین شرایطی اندیشه های نو اغلب تنها در لابلای پرونده ها جا خوش می کنند. در ایالات متحده اگر همکاری دانشگاه های استانفورد و کالیفرنیا و انستیتوهای فنی ماساچوست (MIT) و کالیفرنیا (CIT) با بخش صنعت در میان نبود، اکنون چیزی به نام دره سیلیکون با بازده و تاثیر شگرفش در اقتصاد دانش پایه نوین، نداشتیم. بنا به نوشته هفته نامه نیکی[۶۲]؛ در خلال سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ در آمریکا دانشگاه ها ۲۶۲۴ بنگاه بر پایه اندیشه های نو ایجاد کرده اند، در ژاپن تنها ۲۴۰ مورد را د راین دوره داشته ایم. ژاپن عاقبت در سال ۲۰۰۴ دیوار آهنین جداکننده دانشگاه ها از بخش صنعت را به کمک قانون برداشت. بنا به گزارش دانشگاه توکیو؛ بازده این اقدام، برپایی سالی ۲۰۰ بنگاه تازه به جای هر دهه ۲۰۰ مورد ، بوده است. درباره روش تصمیم گیرهای گروهی و دسته جمعی ژاپنی ها بسیار نوشته اند. پشتوانه آن هم این برداشت است که تصمیم های گروهی در اجرا آسان ترند، زیرا همه اعضا با آن موافق هستند. روی دیگر این سکه، زمان درازی است که برای رسیدن به تفاهم و تصمیم گیری باید صرف نمود. این روند در شرایط امروز که ممکن است اطلاعات و وضعیت با شتاب تغییر کنند، به دشواری برمی خورد. در اقتصاد و جامعه امروزی که اوضاع با شتاب فراوان دگرگون می شود، تصمیم گیری سریع و پاسخ گویی به شرایط تازه، بسیار با اهمیت و حیاتی می باشد. همچنین در مسابقه جهانی برای برپایی اقتصاد پولی دانش پایه، ژآپن که از رهبران بازار در گذشته بوده، اینک تنها نیمی از مغزهای آماده جامعه را به کار می گیرد. این سیاست هوشمندانه نیست. از چالش های پیش روی ژاپن؛ موج نقره ای است – سالمندان موسفید – که باید به آن رسیدگی کند. همه سازمان های ژاپنی غرق در مقررات خشک و انعطاف نا پذیری هستند که برای چالش های پیش رو در آینده، تهدید به حساب می آیند. در ژاپن انعطاف نا پذیری گاهی به مرزهای کشنده می رسد. اکنون ژاپن به بازنگری کلی نقش اقتصادی خود با حضور چین، پرداخته است. سرمایه گذاری های ژاپن در چین اینک از میزان سرمایه گذاری در ایالات متحده آمریکا فراتر رفته است. ژاپن از یک سو به بهره برداری از شرایط تولید ارزان د رچین پرداخته و از سوی دیگر؛ به تقوقیت نظامی خود در منطقه می پردازد. ژاپن اتحادی استراتژیک با ایالات متحده دارد که در دهه های گذشته موجب آفرینش ثبات در منطقه آسیا و اقیانوس آرام بوده است. ژاپن با موقعیت ممتاز اقتصادی در پیوند با چین و نظامی در پیوند با ایالات متحده آمریکا؛ می تواند نقش های بس بزرگ تر و گسترده تری در مسایل جهانی به عهده بگیرد. ژاپن نیز در زمینه اقتصادی مجبور است همچون چین؛ استراتژی دو سویه را برگزیده و همراه با کاهش وابستگی به صادرات فراورده های صنعتی، اقتصاد دانش پایه خود را تقویت نماید.
واقعیت این است که اتحادیه اروپا و ایالات متحده هر روز از همدیگر دورتر می شوند نه نزدیگتر. در حالی که جهانی شدن موجب برگرفتن برخی مقررات مالی و ادبیات گفتاری مشترک – مانند شفاف سازی – از هر دو شده، ولی نیروهای مهمی اروپا و آمریکا را پیوسته از هم جداتر می سازد. سربرآوردن چین، همانند سنگ بزرگی است که در استخر جهانی شدن افتاده و امواج سهمگینی آفریده است. اروپا و آمریکا از نظر تاریخی شرکای بازرگانی عمده بوده اند. ولی از سال ۱۹۸۵ و گسترش دادوستد هر دو با چین، آن معاله تاریخی به هم خورده است. حتی صادرات و واردات سنتی میان اروپا و آمریکا هم پیوسته رو به کاهش است. در سال ۲۰۰۵ اروپا قصد فروش جنگ افزار به چین را داشت و آمریکا که خود را متعهد به دفاع از تایوان در برابر چین می بیند این مساله را تاب نیاورد و اروپا را مجبور کرد این معامله را تعلیق کند. آخرین فرسایش اروپا و آمریکا را بر سر جنگ با عراق می بینیم. می توان گفت که پس از فروپاشی و رفع خطر حمله اتحاد شورویف ترس اروپای غربی فروریخت و دیگر خود را نیازمند پشتیبانی سپاهیان و مالیات پردازان ایالات متحده نمی دید. اتحادیه اروپا همچنان تخصص خود د رآفرینش و برقراری سیستم های صنعتی و کنترل شدید از بالا به پایین را به نمایش می گذارد که برای پرداختن به اقتصاد دانش پایه مانع بزرگی می باشد. اروپا و آمریکا با شتاب های متفاوتی فعالیت می کنند. اروپا در ترتیب انجام کار در خانه – که به فرد اجازه می دهد تا اوقات فعالیت پول ساز را خودش تعیین نماید – آشکارا از آمریکا عقب تر است. حتی در زمان کار فروشگاه ها و اداره ها نیز چنین است و روند ۷/۲۴ (کار بیست و چهار ساعته در هفت روز هفته) در اروپا چندان معمول نیست. انعطاف پذیری لازمه پیروزی در اقتصاد جهانی شده امروز است. ولی کارگران و کارکنان اروپایی از انعطاف پذیری در اوقات کارشان محرومند. اتحادیه اروپا در اصلاحات و پیشرفت، کُند یا خیلی کُند حرکت م یکند. کسب و کارهای اروپا نیز ناچارند از لایه های پیاپی مقررات گذر نمایند و این موجب واماندن هرچه بیشتر آن ها از رقیبان جهانی می شود. به رغم وجود تفاوت هایآشکار در میان ایالت های آمریکا، ثبت و به راه انداختن یک کسب و کار در آن جا تنها ۶ ساعت وقت می برد. این فرآیند در اروپا بسیار وقت گیر تر است. ثبت یک اختراع و حق امتیاز آن در اروپا گاهی ۴ تا ۱۰ سال به درازا می کشد. در جهانی با پیدایش و تحول شتابنده فناوری این موضوع مساله ساز است. در ناتو اروپایی ها درهم گامی با آمریکاییان که به تصمیم گیری و عمل شتابنده عادت کرده اند، پیوسته مشکل دارند. بنابراین می بینیم که در همه لایه های زندگی و فرهنگی از نظامی گرفته تا دنیای کسب و کار و اقتصاد، شکاف سرعت حرکت میان اروپا و آمریکا د رحال بزرگ تر شدن است. هر دو سو رونده ویژه خود را – با شتاب بسیار متفاوت – در برخورد با اصل بنیادین زمان دارند. اروپا همچنان از پشت عینک گذشته به مکان نگاه می کند. اروپا و آمریکا افزون بر تفاوت نگاه به اصول بنیادین اقتصادی: زمان و مکان پیوسته د ر ارتباط با دانش و فناوری های دانش پایه نیز از هم فاصله می گیرند. همچنین رهبران اتحادیه اروپا از دور شدن از روند دوران صنعتی شکایت داشته و د رحوزه پژوهش و گسترش و پیوستن به «اقتصاد نوین» بسیار کم سرمایه گذاری می کنند. آمانوئل تاد[۶۳]؛ تحلیلگر فرانسوی در حوزه جغرافیای سیاسی؛ در کتابش می نویسد: «اروپا رهبری قدرت های صنعتی را عهده دار است». او درست می گوید ولی ایالات متحده آمریکا نیز سردمدار قدرت های رها شده از صنعت است. در سال های پیش رو؛ کشورهای بزرگ غرب اروپا احتمالاً شاهد انتقال صنایع دارای فناوری پایین خود به بخش های خاوری قاره جدا شده از بلوک شوروی سابق خواهند بود. بخشی از مشکلات اروپای غربی، دلبستگی به گذشته پیروزمندانه صنعتی و ترس از پرداختن به فناوری های بالا و ارزش افزای نوین است. اتفاقاً بخش شرقی اروپا و جدا شده از اقتصاد کمونیستی؛ با برخورداری از مهندسان و درس خوانده های فراوان، آسان تر و بهتر با پذیرش فناوری های نوین کنار می آید. به طور کلی؛ در حوزه توجه به اصول بنیادین ثروت آفرینی امروز – زمان، مکان، و دانش – می بینیم که شکاف جدا کننده میان اروپا و آمریکا؛ بزرگ و پیوسته رو به افزایش است.
آمریکا سرزمین اجازه دادن به رخداد اشتباه است. آزمایشگاه های بزرگ در استقبال از خطر و اشتباه آزادند. اگر چنین نباشند، نمی توانند آینده ساز شوند – چیزی که آمریکا در پی آن است. اما بسیاری از آمریکاییان تغییر گریزند اینان اغلب حسرت دوره آرام دهه ۱۹۵۰ و نظم موج دومی دوران صنعتی آن روز را می خورند –زمانی که موج سوم هنوز نیرومند نشده و گسترش نیافته بود. برخورد موج ها در درون آمریکا نیز همانند ژاپن، چین، اروپا، و دیگر جاها ؛ در جریان است. نخستین چیزی که نظام ثروت آفرینی انقلابی به بار می آورد – همانند هر انقلاب دیگری – یک نیروی ضد انقلاب است. نخبگان قدیمی ایستادگی می کنند و بدونمبارزه تسلیم نمی شوند. در ایالات متحده و بیشتر مردم سالاری های مرفه دیگر، موج ها معمولاً ظریف تر و هوشمندانه تر است. ولی وجود دارد و خود را در سطوح گوناگون از سیاست گذاری های مرتبط با انرژی و ترابری گرفته تا مقررات شرکت ها و به ویژه آموزش و پرورش، نشان می دهد. آمریکای صنعتی بر گُرده انرژی های ارزان فسیلی بنا نهاده شد و برای پخش این مواد ، زیر ساخت بسیار گسترده ای درسراسر کشور آمریکا به وجود آمد. ایالات متحده در حال حاضر سخت در کوشش برپایی یک اقتصاد دانش پایه است. الگوی کار از حالت برنامه های ثابت به حالت هر زمان هرجا – حتی خانه – درآمده است. این خود نمود مشخصی از دگرگونی نحوه استفاده از زمان و مکان می باشد. وزارت ترابری ایالات متحده؛ «ترابری هوشمند»[۶۴] را با استفاده از پدیده های موج سومی به راه انداخته است تا ایمنی و ظرفیت برگراه ها را بالا ببرد. رایانه ای کردن علائم راهنمایی به تنهایی، زمان سفرها را ۱۴% و تاخیرها ۳۷% کاهش خواهد داد. اما هزینه آموزش و پرورش همگانی دولتی ایالات متحده آمریکا سالانه ۴۰۰ میلیارد دلار است که شاید بالاترین بهای آن را ۵۰ میلیون دانش آموزی می پردازند که خود را برای آماده سازی در کار و زندگی به آن ها می شپارند و در عوض برای انجام کارهایی تربیت می شوند که دیگر وجود نداد. این را می توان «دزدی آینده»[۶۵] عنوان داد. هدف آموزش و پرورش بسیار فراتر از تربیت انسانها برای کارکردن است. ولی نظام موجود نتوانسته دانش آموزان را در زمینه های اجرای نقش مصرف کننده، مصرف کننده خودساخته ها، و رویارویی با مسائل پیچیده ازدواج، رفتارهای جنسی، اخلاق، و دیگر جنبه های کار و زندگی آماده نماید. این نظام آموزش و پرورش کنونی؛ حتی نتوانسته شوق آموختن را در دانش آموزان برانگیزد. نظام آموزش و پرورش انبوه که امروزه چنین ناکارآمد می نماید؛ در دوران شکوفایی خودش به منظور تبدیل جامعه کشاورزی به صنعتی، بسیار موفق عمل کرده است. در آن دوران فرزندان افراد نادار از درس خواندن محروم و بی سوادی گسترده بود. شاه سخن این نظام آموزش و پرورش انبوه؛ آفرینش خطی، استاندارد، و از پیش تایید شده در جوانان است. چالش های تازه در پی برانداختن نظام آموزش و پرورش کارخانه ای و جانشینی آن با نظامی مناسب است. این حرکت چهار گروه عضو اصلی دارد که عبارتند از:
- آموزگاران: آموزگاران هوشمند و دلسوزی هستند که آماده اند تا به جای تن دادن به اصلاحات کُند و دراز مدت، به هر حرکت تند و شتابان تحول بنیادین بپیوندند.
- پدران و مادران: دسته ای از پدران و مادران به تعلیم فرزندان در خانه روی آورده اند؛ اینترنت میلیون ها روش و ابزار آموزش در اختیار علاقه مندان گذاشته است.
- دانش آموزان: رسانه های نوین تاثیر گسترده ای بر رفتار دانش آموزان دارند. اغلب حتی در خلال درس و صحبت آموزگار، با هم پیامک رد و بدل می کنند، به بازی های الکترونیکی ادامه می دهند یا غرق در اینترنت و مطالب دلخواه خود هستند. دانش آموزان همواره روحیه شورش و نافرمانی داشته اند. نظام آموزش و پرورش دولتی به جای آماده کردن آنها برای کار در اقتصاد آینده، همچنان به گذشته چسبیده است. اکنون اعتراض های مخرب گوناگونی به دو صورت درونی و بیرونی از کلاس درس، در جریان است.
- کسب و کارها: به نظر بیل گیتس؛ «دبیرستان های موجود از رده خارج هستند و اصل نظام آموزش و پرورش همگانی زیر سوال است!». دنیای کسب و کار نیز از پشتیبانی نظام آموزش و پرورش انبوه کارخانه ای دست برداشته و با دیگر گروه ها در نیاز به اصلاح بنیادین آن همصدا شده است.
برای نخستین بار در خلال ۱۰۰ سال گذشته با اتحادی تازه از پدران و مادران خشمگین، آموزگاران ناخشنود، کسب و کارهای تشنه مهارت های نو، و دانش آموزان ناشکیبا روبه رو هستیم که همگی خواهان چیزی فراتر از اصلاح و وصله کاری نظام کهنه آموزش و پرورش، و آفرینش جانشینی کارآمد برای «خط تولید آموزش» هستند. اَبَرساختارها و سیستمهای انرژی، ترابری و آموزش و پرورش دوران صنعتی ما را همچنان عقب نگه داشته اند. مدافعان روش های انجام کار به سبک دیروز، همچنان در اتاق های هیات مدیره شرکت های بزرگ، حزب های سیاسی، و بخشی از کرسی های دانشگاهی بر صندلی خکمرانی تکیه زده اند. ولی سازمان ها و نهادهای ما پیوسته رو به ناهمزمانی ، ناکارایی و فروپاشی دارند. اگر ایالات متحده با شتاب به تحولات بنیادین در میراث دوران صنعتی نپردازد، آینده در اختیار چین، اروپا، یا مسلمانان خواهد بود.
با پیدایش و گسترش شرایط دانش پایگی؛ وضعیت و قانون بازی در کل جهان دگرگون شده است. مکان استقرار ثروت جهانی نیز چنین است. امروز که منبع ثروت؛ دانش است دیگر به آسانی نمی توان آن را از دیگران پنهان داشت. جنگ جهانی دوم به روند مستعمراتی سنتی پایان داد. جنگ جهانی دوم بیش از ۵۰ میلیون کشته داشت. در روسیه – اتحاد جماهیر شوری سابق – به تنهایی ۲۱ میلیون جان سپردند. آلمان شکست خورده ۵ میلیون و ژاپن ۲٫۵ (دو و نیم) میلیون کشته دادند. همه آثار انقلاب صنعتی تا حد زیادی نابود گردید. اما در پایان جنگ؛ ایالات متحده آمریکا و صنایعش کمترین صدمه را از جنگ دیده بودند. تنها ۳۰۰۰۰۰ نفر از نیروهای نظامی آمریکا جان باختند و به غیر نظامیان آمریکایی آسیبی وارد نشد. ایالات متحده پس از جنگ کاری کرد که در هیچ یک از امپراتوری های فاتح تاریخ پیشینه ندارد. به جای انتقام گیری، درخواست خسارت، و غارت کارخانه های آلمانی – کاری که اتحاد شوروی در انجام آن کوتاهی نکرد – برنامه ای با عنوان مارشال را به راه انداخت و به منظور به کار انداختن اروپای جنگ زده و پشتیبانی از ارزهای ملی آن کشورها، ۱۳ میلیارد دلار به کشورهای جنگ زده تزریق نمود. سهم آلمان غربی به تنهایی ۱٫۵ میلیارد دلار بود. ژاپن نیز ۱٫۹ میلیارد دلار – ۵۹% در شکل خوراک و ۲۷% به صورت لوازم و قطعات صنعتی – دریافت نمود. وینستون چرچیل، طرح مارشال را نا ننگین ترین عمل تاریخ بشر نامید. البته این برنامه جنبه خیریه نداشت و برعکس، اقدامی اقتصادی و بسیار هوشمندانه به حساب می آید. طرح مارشال بازار را برای فرآورده های آمریکایی، بازسازی کرد و از بازگشت نازیسم به آلمان یا افتادن اروپا و ژاپن فقیر به چنگال سرد و گرسنه اتحاد جماهیر شوروی، جلوگیری کرد. این برنامه به راستی یکی از هوشمندانه ترین سرمایه گذاری های طول تاریخ است. از دیدگاه امپریالیستی؛ اتحاد جماهیر شوروی بر سراسر اروپای شرقی چنگ انداخت و د رهمه کشورهایش حکومت های دست نشانده کمونیستی برپا نمود. حتی در فرانسه و ایتالیا نیز حزب های نیرومند کمونیست با ادعای پشتیبانی گسترده مردمی ، آماده بلعیدن قدرت بودند. بدین گونه؛ اتحاد جماهیر شوروی، منطقه ای بسیار گسترده از ولادی وستُک تا برلین آفرید که در اقتصادی با برنامه ریزی مرکزی ارزهای غیر قابل تبدیل به ارزهای بین المللی، کار می کردند. این اقدام ۱۰% مردم جهان را از بازار آزاد جدا نمود. در سال ۱۹۴۹؛ چین نیز به بلوک کمونیست پیوست و ۲۲% دیگر از ساکنان کره زمین را از دیگر بخش اقتصاد جهانی دور ساخت. در دهه ۱۹۵۰ که انقلاب در ثروت آفرینی نوین زاده می شد، به درستی یک سوم مردم جهان از بازرگانی و اقتصاد آن برکنار بودند. سرزمین های آفریقایی و آمریکای لاتین هم به روند جدایی از حالت مستعمره قدرت های بزرگ پیوسته و در غیاب اربابان پیشین، دچار گرفتاری های سیاسی و اقتصادی فراوان بودند. در این میان؛ ایالات متحده با ۶% جمعیت جهان، بیش از ۳۰% تولید ناخالص و ۵۰% فرآورده های صنعتی جهان را در اختیار داشت. رقابت در برابر آن نیز اندک بود. با سربرآوردن اروپا، و چین به عنوان رقیبان نیرومند، سهم ۳۰% ایالات متحده از تولید ناخالص جهانی اکنون به ۲۱٫۵% کاهش یافته و د ر۵۰ سال گذشته به ظاهر رو به سرازیری است ولی چنانچه از دید ثروت و درآمد خالص نگاه کنیم، تصویر طور دیگری خواهد بود. درآمد خالص ایالات متحده آمریکا که در سال ۱۹۵۲ بالغ بر ۱٫۷ (یک و هفتدهم) تریلیون دلار بوده، در سال ۲۰۰۴ به ۱۱ تریلیون دلار رسیده است. البته اگر آمریکا به اقتصاد دانش پایه رو نیاورده بود، به هیچ رو نمی توانست هزینه های سرسام آور نظامی و اقتصادی کنونی خود را بپردازد. از سوی دیگر؛ تصور می شود که هر اقتصادی نیازمند فرهنگ ویژه خود می باشد که می تواند در آن بهتر رشد نماید. این ویژه گی و نیاز است که منتقدان «امپریالیسم فرهنگی» آمریکا نامیده و بدان می تازند. از آنجا که ایالات متحده هم هنوز به نظام کامل ثروت آفرینی انقلابی نرسیده، به تولید و فروش فرآورده های انبوه نیز ادامه می دهد. یکسانی فرهنگی و رفتارهای مشابه آن، ویژه آمریکای موج دومی بوده است. آمریکای موج سومی در پی هرچه بیش تر شخصی سازی، تفاوت گذاری است – و این تنها در کالاها و کارتون ها نیست. رسانه های موج سومی فرصت در اختیار گرفتن همه گونه اندیشه، ارزش، روش زندگی، عقیده، و نظریه ها از جمله اندیشه های سیاسی را برای کاربران فرآهم می سازند به همین دلیل است که چین همچنان ورودی های اینترنت را سانسور می کند. ایالات متحده که بر پایه ترجیح – وگاهی عکس ترجیح – منافع خود حرکت می کند، در سایه بروز ثروت انقلابی خواهان برقراری نظمی نوین و همه جانبه در جهان است – وضعیتی که رهبران گذشته هیچ تجربه نکردند. جریان با یک «بازی نامرئی و بی سابقه از گونه بازهای جهانی»، آغاز می شود.
ثروت د رهمه جا در سایه: قدرت، فرهنگ، سیاست، و حکومت آفریده می شود. قدرت دولت های ملی چه بخواهند چه نخواهند؛ پیوسته رو به کاهش است. قدرت های بزرگ رفته رفته دیگر بزرگ نخواهند بود. ایالات متحده آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست. دلیل کاهش قدرت ملت ها و حکومتها این است که در صحنه «اَبَربازی»[۶۶] امروز؛ آن ها دیگر تنها بازیگران نیستند. سازمان های مردم نهاد با برخورداری از وسایل ارتباطی نیرومند همچون اینترنت و تلفن همراه و پشتیبانی از سوی نیروهای خبره از جمله پزشکان، حقوقدانان، دانشمندان و دیگر افراد حرفه ای رفته رفته به نیروی پرتوانی تبدیل می شوند که هر دو دسته شرکت های بزرگ و دولت ها ناچارند تا آن ها را به حساب آورده و در قدرت سهیم نمایند. افزایش شتاب تحولات نیز یکی دیگر از علل پیدایش سازمان های مردم نهاد است. سازمان های مردم نهاد نشان داده اند که بسی چابک تر از دولت ها و دیوان سالاری های غول آسا حرکت می کنند کار این سازمان ها به شکلی غیرمنتظره بر تولید و پخش ثروت در اقتصاد جهانی اثر خواهد گذاشت. چنین ویژگی هاف ما را متوجه یکی از بزرگ ترین سازمان های مردم نهاد یعنی مذهب می نماید. اگر ترویست هایی که بنام مذهب دست به جنایت م یزنند به صورت معجزه آسا محو شوند، در دهه های آینده اقتصاد مذهبی نقشی برجسته وموثر در اقتصاد جهانی خواهد داشت. پایان قدرت نفت می تواند به کاهش منابع مالی و در نتیجه کاهش نفوذ عربستان سعودی در دنیای اسلام – تغییر تراز کنونی میان شیعه و سنی و دیگر گروه ها – بینجامد. ثروت کلان نفتی حکومت آل سعود موجب گسترش نحله وهابیت در جهان شد که از سخت گیرترین تعبیرها از اسلام می باشد[۶۷]. این منابع را می توان در راه آموزش و پرورش نسل جوان مسلمان و کسب مهارت های ارزشمند جهت پیوستن به اقتصاد نوین جهان هزینه کرد. ولی آن درآمدهای سرشار خرج برپایی و گسترش مدارس (به اصطلاح) دینی گردید که حاصلش طالبان در افغانستان و پاکستان، و خیل جوانان بی کار، نومید، و خشمگین در سراسر جهان است. تروریست هایی که اکنون حتی در پی سرنگونی حکومت خود عربستان هستند نیز، از این گروهند. به نظر بسیاری از پژوهشگران خارجی؛ جنگ اکنون درون دنیای اسلام – و نه با دشمنی با غیر اسلامی، امپریالیسم ایالات متحده، یا دیگر ملت های غیر مسلمان و غرب – در جریان است. علتش هم کوتاهی سران کشورهای نفت خیز خاورمیانه است که در دوران حکومت درازمدت خود بخشی از درآمدهای نفتی را هزینه سوار شدن بر موج سوم ثروت آفرینی و تامین آینده مردم خود ننموده اند. بنا به گزارش احمد کمال عبدالمجد؛ استاد حقوق عمومی در دانشگاه قاهره؛ فرهنگ اسلامی پیشینه رفتار باز، تعامل، پذیرش، هضم، بازنگری، انتقاد و آزمایش دیدگاه های متفاوت در مسیر تعالی خود را دارد. نباید تنها دیدگاه های جزمی معتقدان دیروز اسلام را چراغ راه آینده بداریم. تروریست های که با نام اسلام دست به جنایت می زنند تنها پیام آور مرگ برای دیگران و نکبت برای خود و جوامع وابسته هستند. البته ایالات متحده به دلیل سرگرمی های ژرف در میایل خاورمیانه، از آتشفشان های آماده فوران – به ویژه در آمریکای جنوبی – تا حد زیادی غافل مانده است. بحران های اجتناب نا پذیر فردا در هر دور از بازی و در هر میدانی، آن گونه که در تعریف اَبَربازی های بزرگ می گنجد –به صورت غیر خطی، بسیار پیچسده، با کنش و واکنش پیاپی، و پُر شتاب – رُخ خواهند داد. این بدان معناست که حتی هوشمندانه ترین استراتژی ها در سطح ملی – چه از سوی چین باشد یا ایالات متحده آمریکا، یا هر کشور دیگر – اگر همه اعضای اَبَربازی با شرکت؛ سازمان های مردم نهاد NGOs، گروههای مذهبی، و دیگر بازیگران را نادیده بگیرد، پیامدها کُند، وارونه یا بی اثر خواهند شد. همه چیرگی ها گذرا هستند. در این بازی نیز سیاست های آمریکا تنها بر سرزمین های ملی تکیه دارد و سازمان های مردم نهاد، گروههای مذهبی و دیگر بازیگران را به حساب نمی آورد. البته نیروهای بس گوناگون و متفاتی درکارند. چیرگی جهانی تنها موضوعی اقتصادی نیست و تعامل و نفوذ در زمینه های امنیت، ارزش ها، حقوق انسانی، مسایل فرهنگی، و اخلاقی نیز بسیار مهم و مطرح هستند. بسیاری از فرزانگان امروز خواهان «تراز قدرت»[۶۸] هستند. می دانیم تراز نیازمند توازن است. ایالات متحده آمریکا نمی تواند عوامل بسیار نیرومند و دگرگون پذیر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و مذهبی امروز را مهار (کنترل) کند. در بهترین حالت، می تواند با ایجاد اصلاحات اقتصادی داخلی و تغییر ساختارهای ملی به منظور مقابله با تهدیدهای بیرونی، از برخی از خطرهای آینده برای خود و جهان پیشگیری کند. واقعیت این است که آمریکا حتی از یک برنامه منسجم و درازمدت برای ارتباط با اقتصاد جهانی که، برای نخستین بار در تاریخ، به سه نظام ثروت آفرینی – کشاورزی، صنعتی، دانش پایه – تقسیم شده، محروم است. دیگران نیز چنینند. تنها توجه فراوان آمریکا به اجرای فوری امور را داریم که فرهنگ ناشکیبایی را آفریده است. برای نسل «چند وظیفه ای»[۶۹] و درحال پرواز امروز، «زمان حال»[۷۰] هم به «نانو زمان حال»[۷۱] بدل شده است. به گفته یکی از مقامات رسمی واشنگتن؛ کنگره بودجه های دو ساله را استراتژیک می پندارد. یکی از مشاوران امنیت ملی کاخ سفید حتی پا را فراتر نهاده و گفته است که ما استراتژی نداریم. تنها پس از هر اقدام است که اَنگ استراتژی را بر آن می گذاریم. تمرکز بر «فوری گرایی» در کسب و کار هم نمود گسترده یافته است. مربیان و آموزگاران خبره مدیریت امروز به سازمان های توصیه می کنند که به جای تنظیم استراتژی های بلند مدت، فرز و چابک باشند، انعطاف پذیر باشند. د رآن صورت به استراتژی نیازی ندارند. چابکی؛ بی تردید بسیار با اهمیت است. ولی چابکی بدون داشتن استراتژی، انسان را به وضعیت واکنشی در می آورد. در این حالت؛ فرد، شرکت، یا کشور در هر موضوعی تابع استراتژی های دیگران می شود – یا به سادگی خود را تسلیم شانس و پیشآمدها می نماید. مانند خود انسان، استراتژی های ساخت او نیز خطاپذیرند. بنابراین استراتژی های هوشمندانه با توجه به دگرگونی های پرشتاب حال و آینده، باید انعطاف پذیر و قابل بازنگری و تعدیل شتابنده باشند. ولی چابکی بی هدف نیز مانند رفتن پرشتاب به فرودگاه و اجازه دادن به جمعیت فشرده به کشاندن ما به سوی هر دروازه خروجی می باشد. اگر قصد رفتن به جای مشخصی را درسر نداشته باشیم، این حرکت شایسته است – همراه با بار و بنه به تگزاس، تهران یا شاید تیمبوک تو … . ولی به راستی ما به مقصد اهمیت می دهیم. باید هم این گونه باشید. فردا از آن کسانی است که چنینند – درون یا برون آمریکا.
بدبینی دائمی به طرز تفکر فرد تبدیل می شود. هیچ فرد بدبینی به کشف ستاره های ناشناخته، یا سفر به دریاهای دور دست، یا به گشودن بهشتی تازه در برابر روح بشر، موفق نشده است. دوآیت آیزنهاور[۷۲]؛ ژنرال برجسته آمریکایی که نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم را به پیاده شدن در نُرماندی[۷۳] رهبری کرد و چندی بعد سی و چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده شد؛ موضوع را خیلی صریح تر بیان می کند: «بدبینان در هیچ نبردی پیروز نشده اند». با حظهور یک تمدن نو و رو به پژمردگی نهادن تمدن کهنه، آنانی که از گذشته سود برده یا با پیدایش آن به تعالی رسیده اند، در حسرت زوال تمدن گذشته، شیون به راه انداخته و لشکری به منظور ستایش و خیالپردازی درباره دیروز و شکایت از فردای هنوز کامل نشده، بسیج می نمایند. در حال حاضر، طرفداران نظام و اقتصاد صنعتی در حال شیون و زاری هستن. طرفداران حرکت به ظاهر پیشرو حفظ محیط زیست، یک شعار را برجسته نموده و گسترش می دهند: بگویید نه! . ولی به رغم همه سروصداها؛ نظام ثروت آفرینی انقلابی و تمدن همراه آن؛ راه خود به پیش را گشوده و برای میلیاردها نفر انسان، فرصت های ارزنده و یک زندگی بهتر، سالم تر، درازتر، و اجتماعی تر ، به ارمغان خواهد آورد. بر این نکته تاکید کردیم که با شاخص های اقتصاد سنتی نمی توان ابعاد اقتصاد نوین و آینده همراه با آن را شناخت – مگر این که به اصول بنیادین زیر ساخت آن که در گذشته، حال، و آینده وجود داشته اند، توجه شایسته بنماییم. اصول بنیادین شامل نوع شغل، تقسیم کار، نظام تبدیل پول (ارز) ها، تامین انرژی، ساختار خاص خانواده، و محیط عینی (فیزیکی) زیست هستند. ولی از همه مهمتر؛ اصول بنیادینی – زمان، مکان، و دانش – هستند که به درستی مورد توجه و کنکاش قرار نگرفته اند. زمان، مکان و دانش بر آینده ما تاثیر ژرف و گسترده دارند. روند مصرف خودساخته ها در شکل نوین می تواند به حل مساله بیکاری نیز کمک کند – کاری که از دست نظریه هی اقتصاد صنعتی، از جمله کینزی ها با توصیه تزریق پول فراوان به منظور ایجاد اشتغال گسترده، هم برنیامد. در اقتصاد دانش پایه حتی بیکاران نیز بیکار نیستند. فناوری های نیرومن تازه؛ بهره وری مصرف کنندگان خودساخته ها را افزایش خواهند داد. آفرینش پدیده های نو و جانشین پول، گسترش فعالیت این خیل عظیم را آسان تر می نمایند. در اقتصاد دانش پایه، اهمیت منابع انرژی سنتی رنگ می بازند. پیوستن همه کشورها به پیمان کیوتو، تولید انرژی های پاک از جمله : هسته ای، خورشیدی، بادی، زمین گرمایی و مانند اینها را باصرفه می سازد ما اکنون در مرز نهایی و پایانی دوران سوخت های فسیلی هستیم. انسان از بابت منابع انرژی به هیچ رو کمبود ندارد. تنها می بایستی شرایط بریا دانشمندان، فناوران، کارآفرینان، سرمایه گذاران آماده شود تا به بهره برداری از منابع گوناگون مثل: انرژی خورشید، امواج دریا، هلیم ۳ از کره ماه و بسیاری موارد دیگر بپردازند. کاربرد و اهمیت انرژی هسته ای برای جایگزین شدن سوخت های فسیلی و البته خطرهای همراه با آن نیز از دهه ها پیش برای ما شناخته شده می باشد. به گزارش سازمان ملل متحد؛ در خلال ۵۰ سال گذشته دامنه فقر برابر با ۵۰۰ سال پیش از آن، کاهش یافته؛ امید به زندگی در کشورهای فقیر از ۴۲ سال به ۶۴ سال رسیده و دست کم یک میلیارد انسان به آب سالم دسترسی پیدا کرده اند. آشکار است که پدید آمدن این وضعیت در کشورهای بسیار پیشرفته صنعتی به ویژه ایالات متحده آمریکا، موجب انتقال هزاران کارخانه صنعتی به سرزمین هایی مانند چین و هند و ایجاد میلیون ها شغل تازه در آن جوامع گردیده است. این روند به نوبه خود، گستره فقر در آن کشورها را به نحو چشمگیری کاهش داده است. در بخش های مرفه جهان نیز؛ گسترش فراوان کارهای خدماتی و دانش پایه را شاهد هستیم که وقت و انرژی بس کمتری از فعالیت های متکی به زور بازو و عرق ریزی در راه تامین زندگی کارکنان، نیاز دارند. در نتیجه؛ اوقات فراغت و کیفیت زندگی بالاتر رفته است. کسانی که تجربه کارهای برده وار در کستزارها و کارخانه ها را دارند، قدر این تحول را به درستی می دانند. در آینده شاید جرایم هم چنان در جریان باشند ولی بی تردید فضائل تازه را هم داریم. حضور و زندگی در این سده، ما را مستقیم یا غیر مستقیم دست اندرکار آفرینش تمدنی نو می نماید که نظام ثروت آفرینی انقلابی در قلب آن است. جریان موج دوم (موج صنعتی) به تمرکز بر اقتصاد انجامید و در نتیجه؛ هنر، فرهنگ، و مذهب به جایگاه پایین تر اهمیت انتقال یافتند. بنا به عقیده کارل مارکس[۷۴]؛ تنها اقتصاد زیربنا می باشد. ثروت انقلابی موج سوم؛ خیلی زیاد بر دانش تکیه دارد. بنابراین؛ اقتصاد را در جایگاه مناسب خود به عنوان بخشی از سیستمی بزرگتر قرار داده که موضوع هایی هم چون هویت فرهنگی، مذهب، و اخلاق از دیگر اجزای آن و حاضر در صحنه هستند. انقلاب موج سوم نقاب فناوری بر چهره دارد – زیرا فناوری همراه با آن بسیار ویژه است. در اینجا نیز مانند صنعتی شدن و مدرنیته با تغییر و تحول تمدن سروکار داریم. به رغم بالا و پایین رفتن بازار سهام و دیگر مخرب ها؛ انقلاب ثروت آفرینی نوین در حال پیشرفت و نفوذ به بسیاری از بخش های جهان است. با شکل گیری اقتصاد و جامعه فردا همه خواهند گفت که زندگی در این لحظه چه با شکوه است. به مانده سده بیست و یکم خوش آمدید!
[۱] Gabriel Zaid
[۲] Balanced growth
[۳] Joseph Schumpeter
[۴] Creative destruction
[۵] Newly Industrialized countries (NICs)
[۶] Henry Luce
[۷] Kenichi Ohmae
[۸] Globalization
[۹] De-globalization
[۱۰] Harriet Babbitt
[۱۱] Anti-global
[۱۲] Counter-global
[۱۳] Alcatara
[۱۴] SPOT4
[۱۵] POAM3
[۱۶] Endeavor
[۱۷] Jeffery Eisenach
[۱۸] CAP Analysis
[۱۹] Francois Quesnay
[۲۰] Obsoledges
[۲۱] David Baltimore
[۲۲] Knowledge base
[۲۳] Prosumer Economy
[۲۴] Prosumer
[۲۵] «اقتصاد مصرف خودساخته ها» یا «اقتصاد تولید برای مصرف شخصی» هر دو ترجمه یک کلمه هستند: prosumer
[۲۶] Grossly Distorted Product (GDP) یا همان تولید ناخالص تحریف شده اشاره طنز آمیز به GDP برابر با تولید ناخالص داخلی دارد.
[۲۷] Lowell Levin
[۲۸] Dohton Bori
[۲۹] World Wide Web (www.)
[۳۰] Re-globalization
[۳۱] Nanotechnology
[۳۲] High-tech
[۳۳] Timbuktu
[۳۴] Hemogenize
[۳۵] Customiziation
[۳۶] Massification
[۳۷] Factory-style eduction
[۳۸] Nuclear family
[۳۹] Marc Grossman
[۴۰] Complexorama
[۴۱] Feminization
[۴۲] Personalization
[۴۳] Business to Business (B2B)
[۴۴] e. commerce
[۴۵] Para-money
[۴۶] Programmable money
[۴۷] Industrial Age Money
[۴۸] Development
[۴۹] Modernization
[۵۰] Small is beautiful
[۵۱] Edward Deming
[۵۲] Joseph Juran
[۵۳] Robots
[۵۴] High-tech
[۵۵] NIC: Newly Industrialized Countries
[۵۶] William Easterly
[۵۷] Deng Xiaoping
[۵۸] Zhao Ziyang
[۵۹] Polo
[۶۰] Lacoste
[۶۱] Jackey
[۶۲] Nikkei
[۶۳] Emmanuel Todd
[۶۴] Intelligent Transportation
[۶۵] Stealing the Future
[۶۶] Meta-game
[۶۷] البته بر اساس اسناى تاريخي موجود تمام علمای برجسته مذاهب حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی (اهل سنت) و همچنین اهل شیعه؛ همگی؛ وهابیت را الحادی و مورد سواستفاده محمدبن عبدالوهاب و ملک عبدالعزیز (موسس کشوری بنام عربستان سعودی) برای رسیدن به قدرت، ثروت و شهوت می دانند نه اینکه تعبیر های سختگیرانه از اسلام باشد (رحیم خسرومنش).
[۶۸] Balance of power
[۶۹] Multitasking
[۷۰] Now
[۷۱] The Nano-Now
[۷۲] Dwight Eisenhower
[۷۳] Normandy
[۷۴] موج دوم ثروت آفرینی (موج صنعتی) شامل دو شاخه عمده بود: سرمایه داری و کمونیستی؛ و کارل مارکس از نظریه پردازان برجسته گروه کمونیستی بود. بنابراین کارل مارکس از طرفداران موج صنعتی ولی از منتقدان شاخه سرمایه داری بود.